English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (18 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
To do something hurriedly. U تند تند کاری راانجام دادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
To do something prefunctorily. U برای رفع تکلیف ( از سر باز کردن ) کاری راانجام دادن
Other Matches
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
Be a good chap(fellow)and do it. U جان من اینکار راانجام بد ؟
to put any one up to something U کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
chandler U فردی که تدارکات کشتی راانجام میدهد
see that he does it U مراقبت کنید که ان کار راانجام دهد
freighter U فرد یا شرکتی که حمل کالا راانجام میدهد
freighters U فرد یا شرکتی که حمل کالا راانجام میدهد
To arrange (fix up) something. U ترتیب کاری را دادن
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
slur U باعجله کاری را انجام دادن
shake up <idiom> U تغییر دادن سیستم کاری
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
to put any one up to something U کسی را در کاری دستور دادن
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
head start <idiom> U کاری را قبل از بقیه انجام دادن
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
To meet a deadline . U تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
To put ones heart and soul into a job . U باتمام وجود کاری را انجام دادن
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
to empower somebody to do something U اختیار دادن به کسی برای کاری
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
to do a thing ina corner U کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
beat someone to the punch (draw) <idiom> U قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
give free rein to <idiom> U اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
To do something expediently. U از روی سیاست کاری را انجام دادن
go (someone) one better <idiom> U کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
to act in concert <idiom> U با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
to key up any to do s.th. <idiom> O کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
authorizes U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
To do something waveringly. U کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorising U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
by the skin of one's teeth <idiom> U بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
authorises U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
To do something(act)from force of habit U کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
authorize U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to prove oneself U نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
cross to bear/carry <idiom> U رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
hand U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
handing U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
rushing U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rushed U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rush U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
to roll one's eyes <idiom> U نشان دادن بی میلی [بی علاقگی] به انجام کاری [اصطلاح مجازی]
to ring the changes U کاری راتا انجا که بتوان باشکال گوناگون انجام دادن
embriodery U [آراستن و زینت دادن زمینه فرش به کمک سوزن کاری و گلدوزی]
to press the button U دکمه را فشار دادن در راه انداختن چیزی یا کاری پیش قدم شدن
ended U کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
ends U کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
end U کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
cold work U عملیات شکل دادن و چکش کاری فلزات در حالت سرد ودر دماهای پایین
quantum meruit U کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
torch U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torched U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torches U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torching U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
to know the ropes U راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
blow torch U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
stringing U خطوط خاتم کاری و منبت کاری
pence for any thing U میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
glid U تذهیب کاری [در زمینه فرش بوسیله نخ طلا، نقره و یا جواهرات. نوعی از این تذهیب کاری به صوفی بافی معروف است.]
reduce U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
drilling pattern U نمونه مته کاری الگوی مته کاری
broaches U ارتفاع دندانههای ان در طول میله به تدریج زیاد میشودکه از ان به عنوان ابزار یاتیغه صیقل کاری سوراخهای روی یک فلز و یا به عنوان یک ابزار صاف بدون دندانه برنده به منظور صیقل دادن داخل سوراخهای محورهای ساعتهای مچی استفاده میشود
broach U ارتفاع دندانههای ان در طول میله به تدریج زیاد میشودکه از ان به عنوان ابزار یاتیغه صیقل کاری سوراخهای روی یک فلز و یا به عنوان یک ابزار صاف بدون دندانه برنده به منظور صیقل دادن داخل سوراخهای محورهای ساعتهای مچی استفاده میشود
broached U ارتفاع دندانههای ان در طول میله به تدریج زیاد میشودکه از ان به عنوان ابزار یاتیغه صیقل کاری سوراخهای روی یک فلز و یا به عنوان یک ابزار صاف بدون دندانه برنده به منظور صیقل دادن داخل سوراخهای محورهای ساعتهای مچی استفاده میشود
broaching U ارتفاع دندانههای ان در طول میله به تدریج زیاد میشودکه از ان به عنوان ابزار یاتیغه صیقل کاری سوراخهای روی یک فلز و یا به عنوان یک ابزار صاف بدون دندانه برنده به منظور صیقل دادن داخل سوراخهای محورهای ساعتهای مچی استفاده میشود
mosaics U موزاییک کاری معرق معرق کاری
plumbery U سرب کاری کارخانه سرب کاری
ferry U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to sue for damages U عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
example is better than precept U نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
define U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
televising U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
formation U سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
conduct U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shift U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televised U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducted U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifted U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expand U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifts U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televise U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
plasterwork U گچ کاری
effective U کاری
malfunctions U کژ کاری
malfunctioned U کژ کاری
inaction U بی کاری
malfunction U کژ کاری
hypofunction U کم کاری
feckful U کاری
parget U گچ کاری
plastering U گچ کاری
under employment U کم کاری
slobbery U تف کاری
intent on doing anything U کاری
flower piece U گل کاری
curries U کاری
curry U کاری
currie U کاری
impotence U کاری
impotency U کاری
active U کاری
electroplating U اب کاری
curry powders U کاری
curry powder U کاری
to picture U شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
developments U گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
shifting U حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
adjudging U با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
development U گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
adjudges U با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudged U با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdo U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
energetic U جدی کاری
probationership U ازمایش کاری
brocade U زری کاری
brickwork U سفت کاری
stonemasonry U سنگ کاری
studious of doing a thing U بکردن کاری
in return U در تلافی [کاری]
dry farm U دیم کاری
pomiculture U میوه کاری
glazing U شیشه کاری
by way of reciprocation U درعوض [کاری]
in return U درعوض [کاری]
studious to do a thing U بکردن کاری
by way of reciprocation U به جای [کاری]
in return U به جای [کاری]
drilling work U مته کاری
by way of reciprocation U در تلافی [کاری]
stannary U قلع کاری
delicacy of touch U ریزه کاری
filing U سوهان کاری
cutting off U برش کاری
amalgamates U ملغمه کاری
crypianalysis U پنهان کاری
counterattack U بدل کاری
cotton plantation U پنبه کاری
contrasuggestibility U وارون کاری
amalgamating U ملغمه کاری
stucco U گچ کاری کردن
contouring operation U فرم کاری
compulsiveness U مکرر کاری
sew U سوزن کاری
steelwork U فولاد کاری
disguised underemployment U کم کاری پنهان
stalactite work U مقرنس کاری
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com