English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (39 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to put in for U تقاضا کردن خودرا نامزد کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
trothplight U نامزد شدن نامزد کردن
put-up U برای انتخابات نامزد کردن سازش کردن
put up U برای انتخابات نامزد کردن سازش کردن
to express one's heartfelt U قبلا سپاس گزاری کردن تشکرات قلبی خودرا تقدیم کردن
personate U خودرا بجای دیگری قلمداد کردن دارای شخصیت کردن
to pretend illness U نا خوشی را بهانه کردن خودرا به ناخوشی زدن تمارض کردن
to become engaged U نامزد کردن
troth U نامزد کردن
nominated U نامزد کردن
designate U نامزد کردن
designates U نامزد کردن
nominates U نامزد کردن
nominate U نامزد کردن
nominating U نامزد کردن
to get engaged U نامزد کردن
designating U نامزد کردن
to put up U منزل دادن به نامزد کردن
demands U تقاضا کردن تقاضا
demand U تقاضا کردن تقاضا
demanded U تقاضا کردن تقاضا
to sow one's wild oats U چل چلی خودرا کردن
to busy oneself U خودرا مشغول کردن
off one's chest <idiom> U خودرا خالی کردن
topull oneself together U خودرا جمع کردن
to breakin U خودرا داخل کردن
to a one's right U حق خودرا ادعایامطالبه کردن
hold one's ground U موقعیت خودرا حفظ کردن
for all one is worth <idiom> U تمام سعی خودرا کردن
To play ones part . U نقش خودرا بازی کردن
to recover damages U خسارت خودرا جبران کردن
to provide oneself U خودرا اماده یا مجهز کردن
To set ones watch . U ساعت خودرا میزان کردن
to givein one's a. U موافقت خودرا اعلام کردن
to addict oneself U عادت کردن خودرا معتادکردن
to declare oneself U قصد خودرا افهار کردن
do one's best <idiom> U تمام تلاش خودرا کردن
hold one's own U موقعیت خودرا حفظ کردن
postulant U نامزد جدید نامزد ورود بخدمت کلیسا
to carry oneself U خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
to repeat oneself U کاریا گفته خودرا تکرار کردن
to bridle one's anger U خشم خودرا پایمال کردن یافروخوردن
cramming U خودرا برای امتحان اماده کردن
crammed U خودرا برای امتحان اماده کردن
cram U خودرا برای امتحان اماده کردن
To consume all ones energy . U تمام نیروی خودرا مصرف کردن
crams U خودرا برای امتحان اماده کردن
request U تقاضا کردن درخواست کردن
solicit U تقاضا کردن جلب کردن
requested U تقاضا کردن درخواست کردن
beseeched U تقاضا کردن استدعا کردن
requesting U تقاضا کردن درخواست کردن
requests U تقاضا کردن درخواست کردن
beseech U تقاضا کردن استدعا کردن
beseeches U تقاضا کردن استدعا کردن
solicits U تقاضا کردن جلب کردن
cry off U تقاضا کردن درخواست کردن
solicited U تقاضا کردن جلب کردن
soliciting U تقاضا کردن جلب کردن
To perfect oneself in a foreign language . U معلومات خودرا در یک زبان خارجی کامل کردن
to lick one's U لب و لوچه خودرا لیسیدن ملچ و ملوچ کردن
to secure a debtby a mortagage U با گرفتن گرو بستانکاری خودرا ازدیگران تامین کردن
to make a p of one's learing U دانش خودرا نمایش دادن علم فروشی کردن
requisitioned U تقاضا کردن
requisition U تقاضا کردن
sue U تقاضا کردن
sued U تقاضا کردن
sues U تقاضا کردن
demand U تقاضا کردن
suing U تقاضا کردن
demands U تقاضا کردن
demanded U تقاضا کردن
requisitions U تقاضا کردن
adjure U تقاضا کردن
requisitioning U تقاضا کردن
to cry peccavi U بگناهان خودخستوشدن گناهان خودرا اقرار کردن فریاداعتراف براوردن
to ingratite oneself U خودرا طرف توجه قرار دادن خود شیرینی کردن
demanded U مطالبه تقاضا کردن
demands U مطالبه تقاضا کردن
solicits U درخواست یا تقاضا کردن از
demand U مطالبه تقاضا کردن
solicit U درخواست یا تقاضا کردن از
soliciting U درخواست یا تقاضا کردن از
solicited U درخواست یا تقاضا کردن از
adjure به اصرار تقاضا کردن
put in U تقاضا کردن پیشنهاد دادن
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
clamor U غریو کشیدن مصرانه تقاضا کردن
clamour U غریو کشیدن مصرانه تقاضا کردن
obtruded U بدون تقاضا چیزی را مطرح کردن
obtrude U بدون تقاضا چیزی را مطرح کردن
obtruding U بدون تقاضا چیزی را مطرح کردن
clamoured U غریو کشیدن مصرانه تقاضا کردن
obtrudes U بدون تقاضا چیزی را مطرح کردن
clamours U غریو کشیدن مصرانه تقاضا کردن
clamouring U غریو کشیدن مصرانه تقاضا کردن
arc elasticity of demand U عبارت از کشش تقاضا بین دو نقطه روی منحنی تقاضا که بوسیله فرمول زیر محاسبه میشود :
It will be some time before the new factory comes online, and until then we can't fulfill demand. U آغاز به کار کردن کارخانه جدید مدتی زمان می برد و تا آن زمان قادر به تامین تقاضا نخواهیم بود.
cross examination U به طور کلی در CL کلیه شهود وکارشناسان و مامورین کشف جرم در موقع محاکمه بایدعلنا" و حضورا" اطلاعات خودرا بیان دارند و دادستان ووکیل متهم حق سوال کردن از ایشان را دارند
without recourse U عبارتی که درفهر نویسی اسناد قابل انتقال بکار می رود و به وسیله ان فهر نویس مسئوولیت خودرا در برابر فهر نویسان بعدی نفی میکند و تنها خودرا در برابر کسی که سند رابرایش صادر کرده است مسئول قرار میدهد
giffen good U نوعی کالای پست که اثر درامدی ان بزرگتر ازاثر جانشینی بوده و تقاضا بابالا رفتن قیمت افزایش مییابدمنحنی تقاضا در مورد کالای گیفن صعودی است
law of demand U براساس قانون تقاضا مقدار تقاضای کالا باقیمت ان کالا رابطه معکوس دارد . هر چه قیمت کالا بالاتررود مقدار تقاضا برای کالاکمتر میشود
shift of a demand curve U انتقال منحنی تقاضا جابجائی منحنی تقاضا
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
couple U دو نامزد
candidates U نامزد
intended U نامزد
fiancT U نامزد
designed U نامزد
affianced U نامزد
candidate U نامزد
fiancee U نامزد
candidate U نامزد
bethrothed U نامزد
coupled U دو نامزد
fiance U نامزد
couples U دو نامزد
an engaged couple U دو تن نامزد
engaged U نامزد
nominee U نامزد
the bride elect U نامزد
nominees U نامزد
designee U نامزد
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
candidate U نامزد انتخاباتی
nominator U نامزد کننده
fiance U نامزد گرفتن
candidates U نامزد کاندید
to be bethrothed U نامزد شدن
affianced U نامزد شده
candidate U نامزد کاندید
ordinands U نامزد انتصاب
ordinand U نامزد انتصاب
betrothed U نامزد شده
engaged U نامزد شده
candid U کاندیدا نامزد
bespoken U نامزدی نامزد شده
running mates U نامزد معاونت ریاستجمهوری
running mate U نامزد معاونت ریاستجمهوری
bespoke U نامزدی نامزد شده
candidate master U نامزد استادی شطرنج
got a thing going <idiom> U باکسی نامزد شدن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
candidate U داوطلب خدمت در ارتش نامزد
candidates U داوطلب خدمت در ارتش نامزد
postulancy U کاندید نامزد انجام امری
campaigner U سرباز کهنه کار نامزد انتخابات
campaigners U سرباز کهنه کار نامزد انتخابات
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
to rangeoneself U خودرا
in love - engaged - married U عاشق . نامزد . متاهل [مرحله هایی که تا ازدواج طی میشوند]
to a onself U خودرا اراستن
to d. oneself up U خودرا گرفتن
to dress up U خودرا اراستن
to suppress one's propensities U خودرا فرونشاندن
he pretended to be asleep U خودرا بخواب زد
insconce U خودرا جای دادن
to a. one selt U انتقام خودرا کشیدن
to show ones cards U قصد خودرا اشکارکردن
one's accomplice U همدست خودرا لودادن
self assertion U خودرا جلو اندازی
back-pedals U حرف خودرا پس گرفتن
to boure one's way U راه خودرا بزوربازکردن
back-pedalling U حرف خودرا پس گرفتن
to pick up oneself U خودرا نگاه داشتن
back-pedalled U حرف خودرا پس گرفتن
to pay one's way U خرج خودرا دراوردن
to plume oneself U با پیرایه خودرا اراستن
to express one self U مقاصد خودرا فهماندن
he betray himself U او خودرا رسوا ساخت
to compromise oneself U خودرا مظنون یا رسواکردن
mince U حرف خودرا خوردن
minces U حرف خودرا خوردن
pontify U خودرا مقدس نمودن
to slake one's revenge U انتقام خودرا گرفتن
flattens U روحیه خودرا باختن
To go through fire and water. U خودرا به آب وآتش زدن
flatten U روحیه خودرا باختن
back-pedal U حرف خودرا پس گرفتن
to sun one self U خودرا افتاب دادن
to try one's luck U بخت خودرا ازمودن
To step aside . to shy from . To withdraw . U خودرا کنا رکشیدن
to veil oneself U روی خودرا پوشاندن
to serve one's term U خدمت خودرا انجام دادن
to cut ones way U راه خودرا ازموانع بازکردن
get out of hand <idiom> U کنترل خودرا از دست دادن
to bridle one's own tongue U جلوی زبان خودرا گرفتن
underplayed U دست خودرا ادا نکردن
take in stride <idiom> U خودرا به باد سرنوشت دادن
go to pieces <idiom> U کنترل خودرا از دست دادن
underplaying U دست خودرا ادا نکردن
underplays U دست خودرا ادا نکردن
underplay U دست خودرا ادا نکردن
to change one's course U خط مشی یا رویه خودرا تغییردادن
To set ones hopes on something. U امید خودرا به چیزی بستن
pass the buck <idiom> U مسئولیت خودرا به دیگری دادن
to detain one's due U بدهی خودرا نگه داشتن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com