English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to spat at U تف بکسی انداختن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
dropped U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop by U بکسی سر زدن
to face any one down U بکسی تشرزدن
to ride one down U سواره بکسی
snap a person's nose off U بکسی پریدن
to play a trick on any one U بکسی حیله
snap a person's head off U بکسی پریدن
to play one f. U بکسی ناروزدن
to give ones heart to a person U دل بکسی دادن
to run across or against U بکسی تاخت
to yearn to U بکسی اشتیاق داشتن
to give one the knee U بکسی تواضع کردن
to give heed to any one U بکسی اعتنایاتوجه کردن
to give one the knee U بکسی تعظیم کردن
to believe in a person U بکسی ایمان اوردن
To spit at someone (something). U بکسی (چیزی ) تف کردن
to take pity on any one U بکسی رحم کردن
to read one a lesson U بکسی نصیحت کردن
to paddle one's own canoe U کار بکسی نداشتن
serve one a trick U بکسی حیله زدن
to serve one a trick U بکسی حیله زدن
to do make or pay obeisance to U بکسی احترام گزاردن
bequeaths U بکسی واگذار کردن
bequeathing U بکسی واگذار کردن
bequeathed U بکسی واگذار کردن
bequeath U بکسی واگذار کردن
Dont you dare tell anyone . U مبادا بکسی بگویی
retaliated U عین چیزی را بکسی برگرداندن
to pelt some one with stones U سنگ بکسی پرت کردن
to pelt some one with stones U باسنگ بکسی حمله کردن
to give one the straight tip U محرمانه چیزیرا بکسی خبردادن
retaliate U عین چیزی را بکسی برگرداندن
to ply any one with drink U باصرارنوشابه بکسی تعارف کردن
retaliating U عین چیزی را بکسی برگرداندن
to put a slur on any one U لکه بدنامی بکسی چسباندن
deriding U بکسی خندیدن استهزاء کردن
derided U بکسی خندیدن استهزاء کردن
retaliates U عین چیزی را بکسی برگرداندن
derides U بکسی خندیدن استهزاء کردن
deride U بکسی خندیدن استهزاء کردن
pull through U در سختی بکسی کمک کردن
heteroplasty U پیوندبافته کسی بکسی دیگر
to run upon any one U بکسی برخورد یا تصادف کردن
to serve notice on a person U رسما بکسی اخطار کردن
toincrease any one's salary U اضافه حقوق بکسی دادن
toa the life of a person U سوء قصدنسبت بکسی کردن
bring down U به زمین انداختن حریف انداختن شکار
To look fondly at someone . U با نظر خریداری بکسی نگاه کردن
to bechon to a person to come U اشاره بکسی کردن برای دعوت وی
to swear tre sonagainstany one U سوگند برای خیانت بکسی خوردن
To give somebody a few days grace . U بکسی چند روز مهلت دادن
to snap one's nose or head off U بکسی پریدن واوقات تلخی کردن
favoritism U استثناء قائل شدن نسبت بکسی
to think highliy of any one U نسبت بکسی خوش بین بودن
to serve a legal p on any one U ورقه قانونی بکسی ابلاغ کردن
to do make or pay obeisance to U بکسی تواضع یا باسر سلام کردن
prejudice agaiast a person U غرض نسبت بکسی از روی تعصب
to have recourse to a person U بکسی توسل جستن یامتوسل شدن
to run in to a person U دیدنی مختصر از کسی کردن بکسی سرزدن
patented U امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
patenting U امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
patents U امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
patent U امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
It is for your own ears. U پیش خودت بماند ( بکسی چیزی نگه )
to palm off a thing on aperson U چیزیرا با تردستی بکسی رساندن یابراوتحمیل کردن
to show one out U راه بیرون رفتن را بکسی نشان دادن
imposition of hands U هنگام دادن ماموریت روحانی بکسی یادعا کردن به وی
incommunicability U چگونگی چیزی که نتوان بکسی گفت یا با اودرمیان گذارد
incommunicableness U چیزی که نتوان بکسی گفت یابا اودرمیان گذارد
indian giver U کسی که چیزی بکسی میدهد وبعد انرا پس میگیرد
p in favour of a person U تمایل بی جهت نسبت بکسی طرفداری تعصب امیزازکسی
jeopard U بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrified U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifies U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifying U بهراس انداختن به بیم انداختن
pious fraud U حیلهای که به دستاویزمذهبی برای مقاصد پیک مذهبی بکسی بزنند
to stand in one's light U جلو روشنائی کسی را گرفتن مجال ترقی بکسی ندادن
steer roping U کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
luck money U پولی که بطور دست لاف هنگام خرید و فروش بکسی بدهند
luck penny U پولی که بطور دست لاف هنگام خرید و فروش بکسی بدهند
blue flag U پرچم ابی برای علامت دادن بکسی که اتومبیل دیگری بدنبال و نزدیک اوست تا راه بدهد
let down U پایین انداختن انداختن
to lay violent handsonany one U اعمال زورنسبت بکسی کردن دست زوربرکسی دراز کردن
to follow any ones example U سرمشق کسیراپیروی کردن بکسی تاسی کردن
billiard point U در بازی بیلیارد انگلیسی 2امتیاز برای کارامبول و 3امتیاز برای کیسه انداختن در بازی امریکایی 1 امتیازبرای کارامبول و امتیازهای دیگر برای کیسه انداختن
fell U انداختن
hitch U انداختن
hitching U انداختن
to skips over U انداختن
flings U انداختن
ruts U خط انداختن
flinging U انداختن
rut U خط انداختن
to draw lots U انداختن
fling U انداختن
to fire off a postcard U انداختن
omitted U انداختن
hurl U انداختن
hurled U انداختن
hitched U انداختن
hitches U انداختن
thrusting U انداختن
thrust U انداختن
felling U انداختن
fells U انداختن
to lay by the heels U بر انداختن
retroject U پس انداختن
run home U جا انداختن
throws U انداختن
throwing U انداختن
throw U انداختن
to hew down U انداختن
spilled or spilt U انداختن
thrusts U انداختن
hurls U انداختن
slings U انداختن
slinging U انداختن
blobs U لک انداختن
sling U انداختن
omitting U انداختن
spill U انداختن
spilled U انداختن
spilling U انداختن
spills U انداختن
omits U انداختن
omit U انداختن
felled U انداختن
souse U انداختن
bottoms U ته انداختن
prostrate U از پا انداختن
to leave out U انداختن
stagger U از پا انداختن
deleted U انداختن
string U زه انداختن به
deletes U انداختن
line U خط انداختن در
floriate U گل انداختن در
deleting U انداختن
emplace U جا انداختن
lines U خط انداختن در
to put back U پس انداختن
hewn U انداختن
launch U به اب انداختن
delete U انداختن
to let fall U انداختن
bottom U ته انداختن
launches U به اب انداختن
relegate U انداختن
relegated U انداختن
relegates U انداختن
overthrew U بر انداختن
launching U به اب انداختن
blob U لک انداختن
overthrow U بر انداختن
overthrowing U بر انداختن
launched U به اب انداختن
overthrown U بر انداختن
relegating U انداختن
to let drop U انداختن
overthrows U بر انداختن
pilling U تل انداختن
hewing U انداختن
hews U انداختن
lash vt U انداختن
deracination U بر انداختن
benite U به شب انداختن
leave out U انداختن
lay away U انداختن
hewed U انداختن
hew U انداختن
brush finish U خط انداختن
jaculate U انداختن
to pick off U تک تک انداختن
let fall U انداختن
to play a searchlight U انداختن
to make fun of U دست انداختن
hinder U بتاخیر انداختن
to freeze out U ازکاروکسب انداختن
ensnares U بدام انداختن
to help forward U جلو انداختن
endangering U به مخاطره انداختن
ensnaring U بدام انداختن
immobilize U از رواج انداختن
hindered U بتاخیر انداختن
entrapped U بدام انداختن
to fling up the heels U جفتک انداختن
embroil U به نزاع انداختن
deforms U ازشکل انداختن
deforming U ازشکل انداختن
sired U نیا پس انداختن
endangers U به مخاطره انداختن
sire U نیا پس انداختن
embroiled U به نزاع انداختن
endangered U به مخاطره انداختن
endanger U به مخاطره انداختن
embroiling U به نزاع انداختن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com