English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (34 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
recreate U تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreated U تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreates U تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreating U تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
amuses U مشغول کردن تفریح دادن
amuse U مشغول کردن تفریح دادن
let down one's hair <idiom> U تمدد اعصاب کردن
recreations U تفریح سرگرمی وسایل تفریح
recreation U تفریح سرگرمی وسایل تفریح
relaxing U تمدد اعصاب کردن راحت کردن
relax U تمدد اعصاب کردن راحت کردن
relaxes U تمدد اعصاب کردن راحت کردن
recreate U تفریح کردن
recreating U تفریح کردن
game U تفریح کردن
recreated U تفریح کردن
recreates U تفریح کردن
to d. one self U تفریح کردن
article U تفریح کردن
articles U تفریح کردن
splurge U تفریح وولخرجی کردن
splurges U تفریح وولخرجی کردن
splurging U تفریح وولخرجی کردن
splurged U تفریح وولخرجی کردن
plays U تفریح بازی کردن
playing U تفریح بازی کردن
play U تفریح بازی کردن
played U تفریح بازی کردن
playing U تفریح کردن ساز زدن
play U تفریح کردن ساز زدن
skylarks U تفریح وجست وخیز کردن
plays U تفریح کردن ساز زدن
skylark U تفریح وجست وخیز کردن
played U تفریح کردن ساز زدن
entertains U عزیزداشتن تفریح دادن
entertain U عزیزداشتن تفریح دادن
entertained U عزیزداشتن تفریح دادن
disport U بازی کردن تفریح کردن
disports U بازی کردن تفریح کردن
disporting U بازی کردن تفریح کردن
disported U بازی کردن تفریح کردن
arm U 1-فراهم کردن وسیله یا ماشین یا تابع برای عمل یا ورودی ها 2-مشخص کردن خط وط وقفه فعال
provides U وسیله فراهم کردن
provide U وسیله فراهم کردن
disports U تفریح
recreations U تفریح
recreation U تفریح
disporting U تفریح
recreative U تفریح
gust U تفریح
jaunt U تفریح
paseo U تفریح
gusts U تفریح
amusements U تفریح
disport U تفریح
disported U تفریح
divertimento U تفریح
diversions U تفریح
jaunts U تفریح
diversion U تفریح
amusement U تفریح
enables U قادر ساختن وسیله فراهم کردن
enabling U قادر ساختن وسیله فراهم کردن
to mediate a result U وسیله گرفتن نتیجهای فراهم کردن
enable U قادر ساختن وسیله فراهم کردن
enabled U قادر ساختن وسیله فراهم کردن
skittle U بازی تفریح
Break. Recess. U زنگ تفریح
breaks U زنگ تفریح
sporting U تفریح دوستانه
amusingly U تفریح دهنده
amusive U تفریح دهنده
break U زنگ تفریح
diverting U تفریح امیز
amusing U تفریح دهنده
amusive U تفریح امیز
promenader U تفریح کننده
pastimes U تفریح کاروقت گذران
pastime U تفریح کاروقت گذران
All work and no play. U کار بدون تفریح
happy hour <idiom> U ساعات تفریح وخوشی
To be fond of fun. U اهل تفریح بودن
Playing football is not my idea of fun . U فوتبال هم بنظر من تفریح نشد
This is not my idea of pleasure ( fun ) . U به نظر من این هم تفریح نشد
roof garden U تفریح گاه بالای بام
playful U اهل تفریح و بازی بازیگوش
sportive U سرگرم تفریح وورزش ورزشی
dalliance U تفریح و بازی از روی هوسرانی
joyride U سرقت اتومبیل برای خوشگذرانی و تفریح
joyrides U سرقت اتومبیل برای خوشگذرانی و تفریح
tubing U ورزش یا تفریح قایق سواری درمسیر رود
I said it only in fun. U فقط برای تفریح این حرف رازدم
april fool U کسی که در روز اول اوریل الت تفریح میشود
small game U پرندگان و حیوانات کوچک که برای تفریح شکار می شوند
bearbaiting U نوعی تفریح که دران سگهارابجان خرس مقید درزنجیرمیاندازند
ferris wheel U گردونه صندلی دار مخصوص تفریح وچرخ زدن اطفال وغیره
anneal U نرم کردن فلز به وسیله حرارت دادن و سرد کردن اهسته در کوره
brown finish U صیقل دادن به وسیله سرخ کردن
to stretch oneself U تمد د اعصاب کردن
to blow out one's brains U اعصاب کسی را خورد کردن
enhanced U تسهیل کردن فراهم کردن وسایل اجرا
enhances U تسهیل کردن فراهم کردن وسایل اجرا
enhancing U تسهیل کردن فراهم کردن وسایل اجرا
enhance U تسهیل کردن فراهم کردن وسایل اجرا
pull oneself together U بر اعصاب خود تسلط پیدا کردن
inducing U فراهم کردن تحمیل کردن
induce U فراهم کردن تحمیل کردن
to make up U جبران کردن فراهم کردن
induced U فراهم کردن تحمیل کردن
induces U فراهم کردن تحمیل کردن
provision U شرط کردن فراهم کردن
connectivity U توانایی یک وسیله برای ارتباط برقرار کردن باسایر وسیله ها و ارسال اطلاعات
simulate U کپی کردن رفتار سیستم یا وسیله با دیگر وسیله ها
simulates U کپی کردن رفتار سیستم یا وسیله با دیگر وسیله ها
simulating U کپی کردن رفتار سیستم یا وسیله با دیگر وسیله ها
to find in U فراهم کردن
procuring U فراهم کردن
procured U فراهم کردن
procure U فراهم کردن
work up U کم کم فراهم کردن
procures U فراهم کردن
effecturate U فراهم کردن
accrete U فراهم کردن
to bring about U فراهم کردن
to bring a bout U فراهم کردن
input/output U اتصال بین پردازنده و وسیله جانبی که امکان ارسال داده را فراهم میکند
i/o U اتصال بین پردازنده و وسیله جانبی که امکان ارسال داده را فراهم میکند
jockeys U با حیله فراهم کردن
obtain U فراهم کردن گرفتن
jockey U با حیله فراهم کردن
obtained U فراهم کردن گرفتن
obtains U فراهم کردن گرفتن
raise money U فراهم کردن پول
to obtain something U فراهم کردن چیزی
to get [hold of] something U فراهم کردن چیزی
To raise money. U پول فراهم کردن
to bring something U فراهم کردن چیزی
optical U اتصال بین دو وسیله که امکان انتقال داده به کمک سیگنالهای نوری را فراهم میکند.
gags U مانع فراهم کردن برای
occasioning U موجب شدن فراهم کردن
occasion U موجب شدن فراهم کردن
obstructively U با قصد فراهم کردن مانع
to gather together U جمع کردن فراهم اوردن
gag U مانع فراهم کردن برای
occasioned U موجب شدن فراهم کردن
occasions U موجب شدن فراهم کردن
gagging U مانع فراهم کردن برای
gagged U مانع فراهم کردن برای
entails U شامل بودن فراهم کردن
getting U بدست اوردن فراهم کردن
get U بدست اوردن فراهم کردن
entailing U شامل بودن فراهم کردن
entailed U شامل بودن فراهم کردن
entail U شامل بودن فراهم کردن
gets U بدست اوردن فراهم کردن
cipher device U وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن
to raise the wind U پول برای مقصودی فراهم کردن
to bring a bout by intrigue U بدسیسه یا پشت هم اندازی فراهم کردن
soft-pedalled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
devices U کنترل وسیله با حروف مختلف یاترکیب خاص آنها برای دستور دادن به وسیله
device U کنترل وسیله با حروف مختلف یاترکیب خاص آنها برای دستور دادن به وسیله
give (someone) a hard time <idiom> U لحظات سختی برای کسی فراهم کردن
to reseat a theatre U صندلیهای تازه برای تماشاخانهای فراهم کردن
bull U گران کردن قیمت سهام به وسیله پیش خرید کردن انها
bulls U گران کردن قیمت سهام به وسیله پیش خرید کردن انها
calibrating U تنظیم کردن بی سیم یا وسیله دیگر خصلت یابی کردن
ejection U خارج کردن وسیله یا نیروها بخارج پرتاب کردن یا کشیدن
calibrates U تنظیم کردن بی سیم یا وسیله دیگر خصلت یابی کردن
calibrated U تنظیم کردن بی سیم یا وسیله دیگر خصلت یابی کردن
calibrate U تنظیم کردن بی سیم یا وسیله دیگر خصلت یابی کردن
fans U 1-خنک کردن وسیله با استفاده از وزش هوا. 2-پراکنده کردن مجموعهای از وسایل و مضوعات
fanned U 1-خنک کردن وسیله با استفاده از وزش هوا. 2-پراکنده کردن مجموعهای از وسایل و مضوعات
fanning U 1-خنک کردن وسیله با استفاده از وزش هوا. 2-پراکنده کردن مجموعهای از وسایل و مضوعات
fan U 1-خنک کردن وسیله با استفاده از وزش هوا. 2-پراکنده کردن مجموعهای از وسایل و مضوعات
disassembly order U دستور باز کردن و پیاده کردن قطعات یک وسیله
add insult to the injury <idiom> U [بیشتر کردن زیان به وسیله تحقیر و مسخره کردن]
port U سوکت یا اتصال فیزیکی که امکان ارسال داده بین اتصالات داخلی کامپیوتر و وسیله خارجی دیگر فراهم میکند
to turn the tables on any one U وسائل بهبودوضع خودرانسبت به وضع حریف فراهم کردن
eudemonism U اخلاقیاتی که منظوران فراهم کردن خوشی وسعادت است
communication U بافری در گیرنده که به یک وسیله جانبی کند اجازه قبول داده از یک وسیله جانبی سریع میدهد بدون کم کردن سرعت
disciplines U نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplining U نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
discipline U نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
eudaemonism U اخلاقیاتی که منظور ان فراهم کردن خوشی و سعادت است اخلاقیات ارسطو
eudaimonism U اخلاقیاتی که منظور ان فراهم کردن خوشی و سعادت است اخلاقیات ارسطو
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
touches U وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
touch U وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
device U فضایی در حافظه که توسط یک وسیله مشخص گرفته شده است . CPU میتواند با قرار دادن دستورات در این محل وسیله را کنترل کند
devices U فضایی در حافظه که توسط یک وسیله مشخص گرفته شده است . CPU میتواند با قرار دادن دستورات در این محل وسیله را کنترل کند
assigned U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody U کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
assigning U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to depict somebody or something [as something] U کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
antiwithdrawal device U وسیله ضد باز کردن ماسوره بمب وسیله ضد دستکاری ماسوره
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com