English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (21 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
deforce U تصرف غاصبانه کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
tyronnic U ستمگر فالمانه غاصبانه مستبدانه
occupies U تصرف کردن
deflowering U تصرف کردن
deflowered U تصرف کردن
deflower U تصرف کردن
to come to U تصرف کردن
to get possession of U تصرف کردن
deflowers U تصرف کردن
grabs U تصرف کردن
grabbing U تصرف کردن
grabbed U تصرف کردن
occupations U تصرف کردن
glom on to U تصرف کردن
grab U تصرف کردن
to take possession of U تصرف کردن
to come into U تصرف کردن
seizes U تصرف کردن
seized U تصرف کردن
holds U تصرف کردن
come into U تصرف کردن
seize U تصرف کردن
take possession of U تصرف کردن
put in possession U تصرف کردن
occupy U تصرف کردن
hold U تصرف کردن
occupying U تصرف کردن
occupation U تصرف کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures U تصرف کردن ربایش
capture U تصرف کردن ربایش
regain U دوباره تصرف کردن
regaining U دوباره تصرف کردن
dispossess U از تصرف محروم کردن
regains U دوباره تصرف کردن
dispossessing U از تصرف محروم کردن
dispossesses U از تصرف محروم کردن
deforce U تصرف عدوانی کردن
dispossessed U از تصرف محروم کردن
disseise U تصرف عدوانی کردن
regained U دوباره تصرف کردن
holds U جا گرفتن تصرف کردن
hold U جا گرفتن تصرف کردن
capturing U تصرف کردن ربایش
secure U تصرف کردن گرفتن هدف
preoccupy U از پیش اشغال یا تصرف کردن
preoccupying U از پیش اشغال یا تصرف کردن
secures U تصرف کردن گرفتن هدف
preoccupies U از پیش اشغال یا تصرف کردن
possess U تصرف کردن دارا بودن
possesses U تصرف کردن دارا بودن
possessing U تصرف کردن دارا بودن
seizes U ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
seize U ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
seized U ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
evictions U چیزی را به حکم قانون از تصرف کسی خارج کردن
eviction U چیزی را به حکم قانون از تصرف کسی خارج کردن
occupies U تصرف کردن سرگرم کردن
occupying U تصرف کردن سرگرم کردن
to enter U ضبط کردن تصرف کردن
conquers U فتح کردن تصرف کردن
conquering U فتح کردن تصرف کردن
conquer U فتح کردن تصرف کردن
occupy U تصرف کردن سرگرم کردن
escheat U حق تصرف دارایی متوفی ازطرف دولت یا پادشاه درموردی که متوفی بی وارث یابی وصیت مرده باشد مصادره کردن
use and occupation U عنوان دعوی که مالک علیه مستاجری که پس از انقضاء مدت اجاره ازملک استیفاء منفعت کردن به منظور مطالبه اجرت المثل این انتفاع و تصرف اقامه میکند
tenure U تصرف
possession U تصرف
originality U تصرف
arrangement U تصرف
arrangements U تصرف
acquest U تصرف
possession U ید تصرف
lien U حق تصرف
occupancy U تصرف
seizure U تصرف
occupations U تصرف
occupation U تصرف
seizures U تصرف
occupation U حق تصرف
keeping U تصرف
right of possession U حق تصرف
occupations U حق تصرف
possessorship U تصرف
re entry U اعاده تصرف
re-entry U اعاده تصرف
inhabitancy U تصرف حق سکنی
vesture U تصرف اراضی
possess U در تصرف داشتن
figuration U ترکیب تصرف
occupations U اشغال تصرف
possesses U در تصرف داشتن
occupation U اشغال تصرف
tenability U قابلیت تصرف
seizin U تصرف مطلق
seizin U تصرف املاک
seisin U تصرف املاک
seizor U تصرف کننده
seisin U تصرف مطلق
forceble entry and detainer U تصرف عدوانی
forcible entry and detainer U تصرف عدوانی
priorities U سبق تصرف
possessing U در تصرف داشتن
lien U حق تصرف وثیقه
modification U تصرف در معنی
tenendum U مدت تصرف
right of lien U حق تصرف وثیقه
restitution U اعاده تصرف
priority U سبق تصرف
possessory right U حق تصرف یا مالکیت
larceny U تصرف غیرقانونی
prepossession U تصرف قبلی
seizing U تصرف توقیف
to hold in fee U تصرف مطلق داشتن در
possession by title of ownership U تصرف به عنوان مالکیت
abated U غصب یا تصرف عدوانی
disposable income U درامد قابل تصرف
forcible de ainer U ضبط یا تصرف عدوانی
mere right U حق مالکیت بدون تصرف
expropriator U سلب تصرف کننده
abating U غصب یا تصرف عدوانی
interpolate U دخل و تصرف در سند
interpolated U دخل و تصرف در سند
interpolates U دخل و تصرف در سند
interpolating U دخل و تصرف در سند
redisseinsin U اعاده تصرف عدوانی
tenement U هر چیز قابل تصرف
tenements U هر چیز قابل تصرف
usucaption U تصرف بلا معارض
abate U غصب یا تصرف عدوانی
orinality U قوه انشا تصرف
abates U غصب یا تصرف عدوانی
tenruial U وابسته بمدت تصرف یااجاره
personal disposable income U درامد قابل تصرف شخصی
land control operation U عملیات تصرف اماجهای زمینی
suppliant U خواهان دعوی اعاده تصرف
lien U حق وصول طلب حق تصرف وثیقه
vested in possession U واگذاری مال تحت تصرف
reduction into possession U از قوه به فعل دراوردن تصرف
ejectment U حق تصرف ملک ومطالبه خسارت
p is nine points of the law U تصرف شرط عمده مالکیت است
things in possession U اموالی که بالفعل در تصرف شخص هستند
misappropriation of public property U تصرف غیر قانونی در اموال عمومی
knight service U تصرف مجانی ملک دربرابرخدمت نظامی
hold down U برای اثبات مالکیت در تصرف داشتن
hold down U نصرف به عنوان مالکیت تصرف مالکانه
deflorate U تصرف شده بکارت ازدست داده
occupations U حقوق و امتیازات ناشیه از تصرف اعیان غیرمنقول
chose in action U حق مالکیت نسبت به اموالی که در تصرف فرد نیست
feudality U تصرف بشرط خدمت اصول ملوک الطوایفی
occupation U حقوق و امتیازات ناشیه از تصرف اعیان غیرمنقول
lien U حق تصرف مال یا ملکی تاهنگامیکه بدهی وابسته به ان داده شود
catches U ذخایر به دست امده ازدشمن تصرف وسایل و سلاح دشمن
prescriptions U دستورالعمل نسخه حق مالکیت در نتیجه تصرف طولانی و بلامعارض مرور زمان
prescription U دستورالعمل نسخه حق مالکیت در نتیجه تصرف طولانی و بلامعارض مرور زمان
copyhold U تصرف زمین بموجب رونوشت صورتی که درمحکمه ارباب تیول تنظیم میش
waste U تعدی و تفریط مستاجر یا متصرف در عین مستاجره یا مورد تصرف درمدت اجاره حاشیه جاده
wastes U تعدی و تفریط مستاجر یا متصرف در عین مستاجره یا مورد تصرف درمدت اجاره حاشیه جاده
waste of manor U اراضی کشت نشده اطراف ملک مورد اجاره یا تصرف که مستاجرین و متصرفین در ان حق علف چر دارند
things in action U اموالی که بالفعل در تصرف شخصی نیستند ولی نسبت به ان ها حقی دارد ومیتواند از طریق طرح دعوی ان ها را مطالبه کند
prior possession U تصرف به عنوان مالکیت دلیل مالکیت است مگر انکه خلاف ان ثابت شود
disposable personal income U درامد شخصی قابل تصرف درامد خالص پس از کسرمالیات
wife's equity U عبارت است از مقدار مناسب و معقولی ازاثاث البیت و ..... که زن میتواند برای خود و اطفالش نگهدارد و شوهر حق تصرف در ان یا انتقال دادنش راندارد
captured U تصرف شده اغتنامی دستگیر شده
reputed owner U در CL تاجرورشکسته مالک اعتباری کلیه اموالی که در تصرف داردتلقی میشود ولو اینکه واقعا" مالک انها نباشد و این از نظر حفظ حقوق غرماء است
term U مدت استمرار تصرف مال غیرمنقول مدت تمتع از منافع مدت محدودی که یک دادگاه جهت طرح و فصل دعاوی تشکیل داده است
termed U مدت استمرار تصرف مال غیرمنقول مدت تمتع از منافع مدت محدودی که یک دادگاه جهت طرح و فصل دعاوی تشکیل داده است
terming U مدت استمرار تصرف مال غیرمنقول مدت تمتع از منافع مدت محدودی که یک دادگاه جهت طرح و فصل دعاوی تشکیل داده است
tenable U قابل مدافعه قابل تصرف
hold over U به تصرف ملک ادامه دادن ادامه دادن
the house is in my possession U خانه در تصرف من است خانه در دست من است
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
concentrate U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to inform on [against] somebody U کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
concentrating U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
served U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com