Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (38 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
trachle
U
تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to lead a person a d.
U
کسیرا بزحمت انداختن
overweary
U
زیاده خسته کردن خسته شدن
labourvt
U
بزحمت درست کردن مفصلابحث کردن بدرازاکشیدن
worry out
U
بزحمت حل کردن
to spell out
U
بزحمت خواندن یا هجی کردن
collides
U
تصادم کردن
to fall aboard
U
تصادم کردن
collided
U
تصادم کردن
intersect
U
تصادم کردن
intersected
U
تصادم کردن
to fall foul of
U
تصادم کردن با
intersects
U
تصادم کردن
collide
U
تصادم کردن
to run a
U
تصادم کردن
come into collision
U
تصادم کردن
to run f. of
U
تصادم کردن با
to come in to collision
U
تصادم کردن
colliding
U
تصادم کردن
bop
U
تصادم کردن وزش
bopping
U
تصادم کردن وزش
bopped
U
تصادم کردن وزش
bops
U
تصادم کردن وزش
lash vi
U
باریدن تکان ناگهان بخودامدن تصادم کردن
poop
U
گوزیدن باعقب کشتی تصادم کردن فریفتن
poops
U
گوزیدن باعقب کشتی تصادم کردن فریفتن
strain
U
خسته کردن
fatigued
U
خسته کردن
tiring
U
خسته کردن
tires
U
خسته کردن
tire
U
خسته کردن
bores
U
خسته کردن
bore
U
خسته کردن
strains
U
خسته کردن
harass
U
خسته کردن
fags
U
خسته کردن
fag
U
خسته کردن
jade
U
خسته کردن
harasses
U
خسته کردن
overstrain
U
خسته کردن
fatigue
U
خسته کردن
to do up
U
خسته کردن
fatigues
U
خسته کردن
play out
U
خسته کردن ماهی
wear out
U
کاملا خسته کردن
to overwork oneself
U
خود را خسته کردن
to overstrain oneself
U
خود را خسته کردن
waste one's breath
U
زبان خود را خسته کردن
exhausts
U
خسته کردن ازپای در اوردن
waste one's words
U
زبان خود را خسته کردن
overworked
U
خسته کردن به هیجان اوردن
overwork
U
خسته کردن به هیجان اوردن
overworks
U
خسته کردن به هیجان اوردن
overworking
U
خسته کردن به هیجان اوردن
exhaust
U
خسته کردن ازپای در اوردن
to overrun oneself
U
از دویدن زیاد خود را خسته کردن
to overexert
U
خود را بیش از اندازه خسته کردن
task
U
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
tasks
U
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
winds
U
خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
wind
U
خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
to strain one's eyes
U
چشم خود رازیاد خسته کردن
to poreone's eyes out
U
چشم را از بسیاری مطالعه خسته کردن
launching
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
to cut out
U
بریدن ودراوردن- پیش دستی کردن بر- اماده کردن-انداختن
entrances
U
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
primming
U
بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
entrancing
U
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entranced
U
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrance
U
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
operate
U
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operated
U
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operates
U
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
burn off
U
خسته کردن رقیب باگرفتن سرعت اولیه دوچرخه
kill off
U
سرعت گرفتن غیرعادی درمسابقه دو استقامت برای خسته کردن حریفان
meet
U
تصادم کردن با دشمن درخور بودن درخور
meets
U
تصادم کردن با دشمن درخور بودن درخور
wayworn
U
خسته و مانده در اثر سفر خسته و کوفته
exhausts
U
تمام شدن انرژی خسته شدن یا کردن
exhaust
U
تمام شدن انرژی خسته شدن یا کردن
putting
U
تعویض کردن انداختن
toss
U
پرت کردن انداختن
tossing
U
پرت کردن انداختن
lay aside
U
پس انداز کردن انداختن
put
U
تعویض کردن انداختن
puts
U
تعویض کردن انداختن
tosses
U
پرت کردن انداختن
tossed
U
پرت کردن انداختن
launch
U
انداختن پرت کردن
slotting
U
انداختن چفت کردن
launches
U
انداختن پرت کردن
hurtled
U
پرت کردن انداختن
hurtle
U
پرت کردن انداختن
to let fly
U
انداختن تیرخالی کردن
to set off
U
انداختن برابر کردن
to put by
U
دور انداختن رد کردن
slot
U
انداختن چفت کردن
slots
U
انداختن چفت کردن
hurtles
U
پرت کردن انداختن
launched
U
انداختن پرت کردن
spits
U
سوراخ کردن تف انداختن
hurtling
U
پرت کردن انداختن
spit
U
سوراخ کردن تف انداختن
launching
U
انداختن پرت کردن
holler
U
فریاد کردن سروصداراه انداختن
paralyze
U
از کار انداختن بیحس کردن
defacing
U
ازشکل انداختن محو کردن
turn on
U
بجریان انداختن روشن کردن
put over
U
بتاخیر انداختن از سرباز کردن
prorogate
U
تعطیل کردن بتعویق انداختن
defaces
U
ازشکل انداختن محو کردن
prorogue
U
تعطیل کردن بتعویق انداختن
defaced
U
ازشکل انداختن محو کردن
deface
U
ازشکل انداختن محو کردن
postpone
U
بتعویق انداختن موکول کردن
to play the fool with any one
U
کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
kidding
U
دست انداختن مسخره کردن
back
U
پشتی کردن پشت انداختن
postponed
U
بتعویق انداختن موکول کردن
postpones
U
بتعویق انداختن موکول کردن
grooves
U
خط انداختن شیار دار کردن
hollers
U
فریاد کردن سروصداراه انداختن
operate
U
اداره کردن راه انداختن
hollering
U
فریاد کردن سروصداراه انداختن
postponing
U
بتعویق انداختن موکول کردن
operates
U
اداره کردن راه انداختن
groove
U
خط انداختن شیار دار کردن
kidded
U
دست انداختن مسخره کردن
backs
U
پشتی کردن پشت انداختن
engage
U
مجذوب کردن درهم انداختن
throwin
U
در دنده انداختن تزریق کردن
involving
U
گیر انداختن وارد کردن
drop in
U
اتفاقا دیدن کردن انداختن در
involve
U
گیر انداختن وارد کردن
kid
U
دست انداختن مسخره کردن
retard
U
عقب انداختن اهسته کردن
desolate
U
از ابادی انداختن مخروبه کردن
embrangle
U
گیر انداختن گرفتار کردن
involves
U
گیر انداختن وارد کردن
engages
U
مجذوب کردن درهم انداختن
operated
U
اداره کردن راه انداختن
retarding
U
عقب انداختن اهسته کردن
hollered
U
فریاد کردن سروصداراه انداختن
retards
U
عقب انداختن اهسته کردن
disunite
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
nail
U
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
To swallow ones pride and request someone (to do something).
U
نزد کسی رو انداختن ( تقاضایی کردن )
to play off
U
از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
To tease someone. To pull someonelet.
U
کسی را دست انداختن ( مسخره کردن )
to reject something with a shrug
[of the shoulders]
U
با شانه بالا انداختن چیزی را رد کردن
tease
U
اذیت کردن کسی را دست انداختن
teased
U
اذیت کردن کسی را دست انداختن
teases
U
اذیت کردن کسی را دست انداختن
To fire a shot
U
تیر انداختن ( درکردن ، شلیک کردن )
tumult
U
اغتشاش کردن جنجال راه انداختن
nailed
U
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
disunited
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunites
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
mimicked
U
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
mimicking
U
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
mimics
U
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
catapult
U
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
catapulted
U
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
to put on airs
U
باد در خود انداختن خودنمایی کردن
catapulting
U
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
catapults
U
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
To cause confusion . To kick up a fuss (row).
U
شلوغی راه انداختن (شلوغ کردن )
set up
<idiom>
U
راه انداختن ،برپا کردن چیزی
mimic
U
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
To becomeinsbordinate .
U
لگد انداختن ( تمرد ونافرمانی کردن )
nails
U
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
disuniting
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
tangles
U
درهم گیر انداختن گوریده کردن
tangle
U
درهم گیر انداختن گوریده کردن
run
U
به کار انداختن روشن کردن موتور
runs
U
به کار انداختن روشن کردن موتور
to make sport of any one
U
کسی را استهزا کردن یا دست انداختن
teaze
U
اذیت کردن کسی را دست انداختن
shunted
U
ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
taunts
U
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunting
U
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
stalling
U
متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
stall
U
متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
shunt
U
ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
taunt
U
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
shunts
U
ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
taunted
U
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
to start
U
روشن کردن
[به کار انداختن]
[موتور یا خودرو]
To kint ones eyebrows . To frown .
U
گره برا برو انداختن ( اخم کردن )
switches
U
روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
switch
U
روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
tantalises
U
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
switched
U
روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
tantalised
U
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalize
U
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalized
U
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
To take away someones living .
U
کسی را از نان خوردن انداختن ( نانش را آجر کردن )
tantalizes
U
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com