Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (36 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
hurtle
U
تصادف کردن مصادف شدن
hurtled
U
تصادف کردن مصادف شدن
hurtles
U
تصادف کردن مصادف شدن
hurtling
U
تصادف کردن مصادف شدن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
run against
U
تصادف کردن با
jar
U
تصادف کردن
run upon
U
تصادف کردن با
to come in to collision
U
تصادف کردن
crushed
U
تصادف کردن
crushes
U
تصادف کردن
collide
U
تصادف کردن
come into collision
U
تصادف کردن
to tun a
U
تصادف کردن با
collides
U
تصادف کردن
collided
U
تصادف کردن
jarred
U
تصادف کردن
impinge
U
تصادف کردن
crush
U
تصادف کردن
impinges
U
تصادف کردن
colliding
U
تصادف کردن
jars
U
تصادف کردن
impinged
U
تصادف کردن
bopping
U
تصادف کردن برخوردکردن
bopped
U
تصادف کردن برخوردکردن
bop
U
تصادف کردن برخوردکردن
hurtling
U
با چیزی تصادف کردن
hurtle
U
با چیزی تصادف کردن
hurtles
U
با چیزی تصادف کردن
hurtled
U
با چیزی تصادف کردن
run into
U
برخوردن تصادف کردن با
to fall across anything
به چیزی تصادف کردن
bops
U
تصادف کردن برخوردکردن
conflicting
U
مصادف
conflictive
U
مصادف
strikes
U
تصادف و نصادم کردن اعتصاب
strike
U
تصادف و نصادم کردن اعتصاب
to i. on something
U
به چیزی خوردن یا تصادف کردن
to run upon any one
U
بکسی برخورد یا تصادف کردن
run across
U
مصادف شدن با
cross
U
مصادف شدن با
crosses
U
مصادف شدن با
crosser
U
مصادف شدن با
crossest
U
مصادف شدن با
cosmical
U
برابرباخورشید- مصادف باطلوع وغروب افتاب
colliding
U
تصادف کردن برخورد کردن
collides
U
تصادف کردن برخورد کردن
collided
U
تصادف کردن برخورد کردن
collide
U
تصادف کردن برخورد کردن
hit
U
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
hits
U
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
hitting
U
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
encounter
U
مصادف شدن با دست بگریبان شدن با مواجهه
encountered
U
مصادف شدن با دست بگریبان شدن با مواجهه
encounters
U
مصادف شدن با دست بگریبان شدن با مواجهه
encountering
U
مصادف شدن با دست بگریبان شدن با مواجهه
encounter
U
تصادف
occurrences
U
تصادف
at random
U
به تصادف
fortuity
U
تصادف
accidentalness
U
تصادف
accidentalism
U
تصادف
randomly
U
تصادف
random
U
تصادف
coincidence
U
تصادف
concurrence
U
تصادف
occurence
U
تصادف
encountered
U
تصادف
encountering
U
تصادف
encounters
U
تصادف
gambling
U
تصادف
collisions
U
تصادف
collision
U
تصادف
coincidences
U
تصادف
occurance
U
تصادف
occurrence
U
تصادف
shunted
U
تصادف
shunts
U
تصادف
chancing
U
تصادف
shunt
U
تصادف
impingement
U
تصادف
chanced
U
تصادف
accident
U
تصادف
accidents
U
تصادف
chances
U
تصادف
chance
U
تصادف
collisions
U
برخورد کردن برخورد تصادف کردن
collision
U
برخورد کردن برخورد تصادف کردن
contingent
[accidental]
<adj.>
U
برحسب تصادف
coincidentally
<adv.>
U
بطور تصادف
as it happens
<adv.>
U
بطور تصادف
coincidental
<adj.>
U
برحسب تصادف
casual
[not planned]
<adj.>
U
برحسب تصادف
haphazardly
U
برحسب تصادف
haphazard
<adj.>
U
برحسب تصادف
adventitious
<adj.>
U
برحسب تصادف
accidental
<adj.>
U
برحسب تصادف
fortuitously
<adv.>
U
بطور تصادف
by hazard
<adv.>
U
بطور تصادف
stochastical
<adj.>
U
برحسب تصادف
stochastic
<adj.>
U
برحسب تصادف
random
<adj.>
U
برحسب تصادف
hit
U
ضربت تصادف
incidental
<adj.>
U
برحسب تصادف
hits
U
ضربت تصادف
hitting
U
ضربت تصادف
fortuitous
<adj.>
U
برحسب تصادف
by accident
<adv.>
U
بطور تصادف
accidentally
<adv.>
U
بطور تصادف
by a coincidence
<adv.>
U
بطور تصادف
by chance
<adv.>
U
بطور تصادف
by happenstance
<adv.>
U
بطور تصادف
accidently
<adv.>
U
بطور تصادف
incidentally
<adv.>
U
بطور تصادف
to blunder upon
U
به تصادف برخوردن به
at random
<adv.>
U
بطور تصادف
accident
U
تصادف اتومبیل
occurrences
U
تصادف رویداد
occurrence
U
تصادف رویداد
hit or miss
U
برحسب تصادف
accidentalism
U
تصادف گرایی
accidents
U
تصادف اتومبیل
incidence
U
تصادف وقوع
nerf
U
تصادف با اتومبیل دیگر
To have an accident.
دچار تصادف شدن
Accidentally. By chance. By accident.
بر حسب تصادف
[تصادفا]
occasions
U
تصادف باعث شدن
What a coincidence !
U
چه تصادف ( اتفاق )عجیبی
happy go lucky
U
برحسب تصادف لاقید
occasioning
U
تصادف باعث شدن
occasioned
U
تصادف باعث شدن
occasion
U
تصادف باعث شدن
By a happy coincidence.
U
دراثر حسن تصادف
accidence
U
پیش امد تصادف
log jam
U
تصادف موج سواران
There has been an accident.
تصادف شده است.
pile-ups
U
تصادف چند ماشین
endo
U
تصادف منجر به واژگونی
pile-up
U
تصادف چند ماشین
smack into
<idiom>
U
بهم خوردن ،تصادف
casualism
U
اعتقاد به شانس و تصادف تصادفا"
He was involved in a road accident.
U
او
[مرد]
در یک تصادف جاده ای بود.
posttraumatic
U
واقع شونده پس از تصادف یا ضربه
crash
U
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashed
U
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashingly
U
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashing
U
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashes
U
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
Accidents wI'll happen.
U
چلوی تصادف ( قضا وقدر ) رانمی توان گرفت
Type cable
U
چهار سیم به صورت دو جفت که با یک لایه بافته شده پوشیده شده است تا تصادف را کاهش دهد
spot map
U
کروکی تصادف یا کروکی مشاهدات بازرس
spoonerism
U
اشتباه در تلفظ حروف تعویض حروف در تلفظ برحسب تصادف
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
U
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
U
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
U
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
U
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
U
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
cross examination
U
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
U
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
surveyed
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
serves
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigning
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up
U
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
serve
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to appeal
[to]
U
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
tae
U
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
calk
U
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
concentrates
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on
[against]
somebody
U
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
concentrate
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigned
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
served
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
soft-pedaled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
infringing
U
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringes
U
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
times
U
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
withstanding
U
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilize
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
timed
U
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time
U
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com