Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 210 (21 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
collide
U
تصادف کردن برخورد کردن
collided
U
تصادف کردن برخورد کردن
collides
U
تصادف کردن برخورد کردن
colliding
U
تصادف کردن برخورد کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
hit
U
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
hits
U
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
hitting
U
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
collision
U
برخورد کردن برخورد تصادف کردن
collisions
U
برخورد کردن برخورد تصادف کردن
to run upon any one
U
بکسی برخورد یا تصادف کردن
Other Matches
crash
U
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashes
U
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashing
U
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashingly
U
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashed
U
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crosser
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
cross
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosses
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crossest
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crushed
U
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
crush
U
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
crushes
U
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
run upon
U
تصادف کردن با
jars
U
تصادف کردن
come into collision
U
تصادف کردن
collides
U
تصادف کردن
impinge
U
تصادف کردن
colliding
U
تصادف کردن
crush
U
تصادف کردن
impinges
U
تصادف کردن
to tun a
U
تصادف کردن با
collide
U
تصادف کردن
run against
U
تصادف کردن با
to come in to collision
U
تصادف کردن
crushed
U
تصادف کردن
crushes
U
تصادف کردن
impinged
U
تصادف کردن
jar
U
تصادف کردن
jarred
U
تصادف کردن
collided
U
تصادف کردن
hurtles
U
با چیزی تصادف کردن
hurtling
U
با چیزی تصادف کردن
hurtled
U
با چیزی تصادف کردن
bops
U
تصادف کردن برخوردکردن
to fall across anything
به چیزی تصادف کردن
bop
U
تصادف کردن برخوردکردن
run into
U
برخوردن تصادف کردن با
hurtle
U
با چیزی تصادف کردن
bopping
U
تصادف کردن برخوردکردن
bopped
U
تصادف کردن برخوردکردن
to i. on something
U
به چیزی خوردن یا تصادف کردن
hurtling
U
تصادف کردن مصادف شدن
strikes
U
تصادف و نصادم کردن اعتصاب
hurtles
U
تصادف کردن مصادف شدن
hurtled
U
تصادف کردن مصادف شدن
strike
U
تصادف و نصادم کردن اعتصاب
hurtle
U
تصادف کردن مصادف شدن
meet
U
برخورد کردن
knock-ups
U
برخورد کردن
chattered
U
برخورد کردن
chatters
U
برخورد کردن
osculate
U
برخورد کردن
knock-up
U
برخورد کردن
chatter
U
برخورد کردن
impact
U
برخورد کردن
impacts
U
برخورد کردن
chattering
U
برخورد کردن
meets
U
برخورد کردن
knock up
U
برخورد کردن
smash
U
برخورد خرد کردن
meet
U
: برخورد کردن یافتن
warm up
<idiom>
U
دوستانه برخورد کردن
snags
U
بمانعی برخورد کردن
snagging
U
بمانعی برخورد کردن
glad hand
<idiom>
U
بااهمییت برخورد کردن
snag
U
بمانعی برخورد کردن
meets
U
: برخورد کردن یافتن
smashes
U
برخورد خرد کردن
to collide head on
U
با هم شاخ بشاخ برخورد کردن
sideswipes
U
برخورد کردن به پهلوی چیزی
sideswipe
U
برخورد کردن به پهلوی چیزی
to hit
U
اصابت کردن
[برخورد کردن]
[ضربه زدن ]
[زدن]
to bump
[into]
U
برخورد کردن
[بهم خوردن ]
[با کسی یا چیزی]
condition
U
اضافه کردن داده ارسالی پس از برخورد با مجموعه پارامترها
tiles
U
مرتب کردن گروهی از پنجره ها به طوری که در کنار هم و بدون برخورد روی هم نمایش داده شوند
tile
U
مرتب کردن گروهی از پنجره ها به طوری که در کنار هم و بدون برخورد روی هم نمایش داده شوند
channeling
U
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channeled
U
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channel
U
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channels
U
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channelled
U
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
U
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
head crash
U
برخورد فیزیکی نوک خواندن /نوشتن با سطح دیسک برخورد نوک خواندن ونوشتن با سطح ضبط شونده یک دیسک سخت که نتیجه اش از دست اطلاعات میباشد خرابی هد
unmew
U
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial
U
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
collision
U
تصادف
shunts
U
تصادف
coincidences
U
تصادف
chanced
U
تصادف
random
U
تصادف
shunt
U
تصادف
occurence
U
تصادف
chances
U
تصادف
shunted
U
تصادف
collisions
U
تصادف
chancing
U
تصادف
at random
U
به تصادف
coincidence
U
تصادف
accidentalness
U
تصادف
randomly
U
تصادف
accidentalism
U
تصادف
encountered
U
تصادف
encountering
U
تصادف
accident
U
تصادف
encounters
U
تصادف
concurrence
U
تصادف
occurrences
U
تصادف
encounter
U
تصادف
occurance
U
تصادف
fortuity
U
تصادف
chance
U
تصادف
gambling
U
تصادف
impingement
U
تصادف
occurrence
U
تصادف
accidents
U
تصادف
casual
[not planned]
<adj.>
U
برحسب تصادف
adventitious
<adj.>
U
برحسب تصادف
accidental
<adj.>
U
برحسب تصادف
occurrences
U
تصادف رویداد
by a coincidence
<adv.>
U
بطور تصادف
occurrence
U
تصادف رویداد
coincidental
<adj.>
U
برحسب تصادف
hit or miss
U
برحسب تصادف
contingent
[accidental]
<adj.>
U
برحسب تصادف
fortuitous
<adj.>
U
برحسب تصادف
by happenstance
<adv.>
U
بطور تصادف
by hazard
<adv.>
U
بطور تصادف
coincidentally
<adv.>
U
بطور تصادف
fortuitously
<adv.>
U
بطور تصادف
incidentally
<adv.>
U
بطور تصادف
hits
U
ضربت تصادف
to blunder upon
U
به تصادف برخوردن به
accidents
U
تصادف اتومبیل
hitting
U
ضربت تصادف
incidence
U
تصادف وقوع
haphazardly
U
برحسب تصادف
accidentalism
U
تصادف گرایی
haphazard
<adj.>
U
برحسب تصادف
by chance
<adv.>
U
بطور تصادف
by accident
<adv.>
U
بطور تصادف
hit
U
ضربت تصادف
stochastical
<adj.>
U
برحسب تصادف
random
<adj.>
U
برحسب تصادف
at random
<adv.>
U
بطور تصادف
stochastic
<adj.>
U
برحسب تصادف
accidentally
<adv.>
U
بطور تصادف
incidental
<adj.>
U
برحسب تصادف
accident
U
تصادف اتومبیل
accidently
<adv.>
U
بطور تصادف
as it happens
<adv.>
U
بطور تصادف
challengo
U
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
log jam
U
تصادف موج سواران
occasion
U
تصادف باعث شدن
happy go lucky
U
برحسب تصادف لاقید
endo
U
تصادف منجر به واژگونی
smack into
<idiom>
U
بهم خوردن ،تصادف
occasioning
U
تصادف باعث شدن
occasioned
U
تصادف باعث شدن
occasions
U
تصادف باعث شدن
There has been an accident.
تصادف شده است.
nerf
U
تصادف با اتومبیل دیگر
Accidentally. By chance. By accident.
بر حسب تصادف
[تصادفا]
accidence
U
پیش امد تصادف
pile-up
U
تصادف چند ماشین
To have an accident.
دچار تصادف شدن
What a coincidence !
U
چه تصادف ( اتفاق )عجیبی
By a happy coincidence.
U
دراثر حسن تصادف
pile-ups
U
تصادف چند ماشین
shoots
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
U
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
surveyed
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
U
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
orient
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination
U
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
posttraumatic
U
واقع شونده پس از تصادف یا ضربه
casualism
U
اعتقاد به شانس و تصادف تصادفا"
He was involved in a road accident.
U
او
[مرد]
در یک تصادف جاده ای بود.
concentrate
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk
U
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
concentrating
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
buck up
U
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
tae
U
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
served
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrates
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serve
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal
[to]
U
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com