Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
in the charge of
<idiom>
U
تحت مراقب یا نظارت
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
watch ful
U
مراقب
care giver
U
مراقب
wide-awake
U
مراقب
wide awake
U
مراقب
vigilantes
U
مراقب
vigilante
U
مراقب
alert
U
مراقب
oper eyed
U
مراقب
observant
U
مراقب
observers
U
مراقب
quivive
U
مراقب
observer
U
مراقب
surveillant
U
مراقب
lookout
U
مراقب
lookouts
U
مراقب
attended
U
با مراقب
watcher
U
مراقب
watchers
U
مراقب
alerts
U
مراقب
alerted
U
مراقب
vigilant
U
مراقب
onlooker
U
مراقب تماشاگر
onlookers
U
مراقب تماشاگر
watchman
U
پاسدار مراقب
tenty
U
مراقب موافب
to keep a look
U
مراقب بودن
attended operation
U
عملکرد با مراقب
scrutator
U
مراقب موشکاف
watchfulness
U
مراقب پاسدار
look after
مراقب بودن
i was on the watch for it
U
مراقب ان بودم
watchmen
U
پاسدار مراقب
automatic controller
U
مراقب خودکار
see after
مراقب بودن
to keep watch
U
مراقب بودن
look out
<idiom>
U
مراقب بودن
watchful
U
موافب مراقب
watch out
U
مراقب بودن
watch it
<idiom>
U
مراقب باش
unattended operation
U
عملکرد بی مراقب
unattended operation
U
عملکردبی مراقب
watch man
U
پاسبان مراقب
watch one's time
U
مراقب فرصت بودن
weigh one's words
<idiom>
U
مراقب صحبت بودن
attend to someone
<idiom>
U
مراقب کسی بودن
pinch pennies
<idiom>
U
مراقب پوست خودبودن
look after someone
<idiom>
U
مراقب کسی بودن
highbinder
U
جاسوس یا مراقب دیگری
to take care of somebody
[something]
U
مراقب کسی
[چیزی]
بودن
look
U
فاهر بنظرامدن مراقب بودن
looks
U
فاهر بنظرامدن مراقب بودن
minds
U
تذکر دادن مراقب بودن
mind
U
تذکر دادن مراقب بودن
looked
U
فاهر بنظرامدن مراقب بودن
minding
U
تذکر دادن مراقب بودن
take care of
<idiom>
U
مراقب چیزی یا کسی بودن
Keep an eye on the children.
U
چشمت به بچه ها با شد ( مراقب آنهاباش )
to be on one's track
U
مراقب حال کسی بودن
synchronizing limiter
U
لامپ مراقب همزمان سازی
(keep/have one's) ear to the ground
<idiom>
U
بادقت مراقب اطراف بودن
watch/mind one's P's and Q's
<idiom>
U
مراقبباش مراقب حرف زدنت باش
To be all eyes. To watch like a hawk.
U
چهار چشمی پاییدن ( مراقب بودن )
superintendence
U
نظارت
monitoring
U
نظارت
superintendency
U
نظارت
controllership
U
نظارت
controlment
U
نظارت
governance
U
نظارت
intendancy
U
نظارت
inspection
U
نظارت
proctorship
U
نظارت
presidency
U
نظارت
supervision
U
نظارت
helm
U
نظارت
controls
U
نظارت
surveillance
U
نظارت
controlling
U
نظارت
control
U
نظارت
stewardship
U
نظارت
helms
U
نظارت
centred
U
شخصی که مراقب عملیات کامپیوتر مرکزی است
centers
U
شخصی که مراقب عملیات کامپیوتر مرکزی است
centered
U
شخصی که مراقب عملیات کامپیوتر مرکزی است
centre
U
شخصی که مراقب عملیات کامپیوتر مرکزی است
duenna
U
زن سالمندی که مراقب دختران وزنان جوان است
supervised
U
نظارت کردن
directed
U
نظارت کردن
invigilation
U
نظارت درامتحانات
foreign exchange control
U
نظارت بر ارز
supervising
U
نظارت کردن
government control
U
نظارت دولتی
inspection certificate
U
گواهی نظارت
inspection clause
U
بند نظارت
inspectors
U
نظارت کننده
inspection clause
U
ماده نظارت
supervises
U
نظارت کردن
qualitative controls
U
نظارت کیفی
stewardship
U
نظارت خرج
inspector
U
نظارت کننده
control
U
نظارت کردن
uncontrollably
U
غیرقابل نظارت
monetary control
U
نظارت پولی
controlling
U
نظارت کردن
uncontrollable
U
غیرقابل نظارت
closed-circuit camera
U
دوربین نظارت
supervisor state
U
حالت نظارت
controls
U
نظارت کردن
staff supervision
U
نظارت ستادی
span of control
U
حوزه نظارت
supervise
U
نظارت کردن
directs
U
نظارت کردن
fiscal control
U
نظارت مالی
superintends
U
نظارت کردن بر
close supervision
U
نظارت نزدیک
administer
نظارت کردن
budgetary control
U
نظارت بودجهای
supervisor state
U
وضعیت نظارت
bailiwick
U
مباشرت نظارت
monitor
U
نظارت کردن
superintend
U
نظارت کردن بر
CCTV camera
U
دوربین نظارت
observation camera
U
دوربین نظارت
superintended
U
نظارت کردن بر
supervision
U
نظارت کردن
security camera
U
دوربین نظارت
superintending
U
نظارت کردن بر
surveillance camera
U
دوربین نظارت
close supervision
U
نظارت مستقیم
control equipment
U
ابزار نظارت
monitors
U
نظارت کردن
direct
U
نظارت کردن
controllable
U
قابل نظارت
control of resources
U
نظارت بر منابع
exchange control
U
نظارت ارز
monitored
U
نظارت کردن
to walk on eggshells
<idiom>
U
در برخورد با فردی یا موقعیتی بیش از اندازه مراقب بودن
maintenance
U
مراقب مرتب از سیستم برای جلوگیری از رویداد خرابی
administrators
U
شخصی که مراقب شبکه است و وفایفی از قبیل نصب
administrator
U
شخصی که مراقب شبکه است و وفایفی از قبیل نصب
controlling
U
بازرسی نظارت جلوگیری
invigilates
U
در امتحان نظارت کردن
controlling
U
نظارت و ممیزی کردن
watching
U
بر کسی نظارت کردن
invigilate
U
در امتحان نظارت کردن
watches
U
بر کسی نظارت کردن
watched
U
بر کسی نظارت کردن
control
U
بازرسی نظارت جلوگیری
election supervisory council
U
انجمن نظارت بر انتخابات
control
U
نظارت و ممیزی کردن
invigilating
U
در امتحان نظارت کردن
election supervisor council
U
انجمن نظارت بر انتخابات
invigilated
U
در امتحان نظارت کردن
regulated monopoly
U
انحصار نظارت شده
managed money
U
پول نظارت شده
controls
U
نظارت و ممیزی کردن
watch
U
بر کسی نظارت کردن
controls
U
بازرسی نظارت جلوگیری
You should always be careful walking alone at night.
U
همیشه موقع پیاده روی تنها در شب باید مراقب باشید.
to keep under control
U
تحت نظارت نگه داشتن
wardship
U
تحت سرپرستی یا نظارت بودن
security monitoring
U
نظارت یا مراقبت تامینی یاحفافتی
watcher
U
کسیکه پاسداری و نظارت میکند
watchers
U
کسیکه پاسداری و نظارت میکند
head quarters
U
برج نظارت مرکز کار
progress chaser
U
کسیکه برپیشرفت کار نظارت میکند
municipalist
U
طرفدار نظارت یا اقدامات شهر داری
movement control
U
کنترل حرکات و نظارت برحرکت یکانها
state midicine
U
سیستم پزشکی تحت نظارت دولت
they are under serveillance
U
انهارا نظارت میکنند انهارامی پایند
under secretary
U
زیر نظارت دبیر کل معاون وزیر
to have someone
[something]
under
[close]
scrutiny
U
کسی
[چیزی]
را با دقت آزمودن
[نظارت کردن]
slave driver
U
نظارت کننده بر کار برده ها کارفرمای سخت گیر
slave drivers
U
نظارت کننده بر کار برده ها کارفرمای سخت گیر
e c s c (european coal & steel commissio
U
لوکزامبورگ و هلندکه وفیفه اش نظارت برتولید و فروش ذغالسنگ وفولاد است
sheriffs
U
نماینده رسمی دولت در یک ناحیه که ماموراجرای قوانین و انجام امورقضایی و نظارت بر انتخابات است
sheriff
U
نماینده رسمی دولت در یک ناحیه که ماموراجرای قوانین و انجام امورقضایی و نظارت بر انتخابات است
crown colony
U
بعضی از کلنیهای ممالک مشترک المنافع انگلیس که مقام سلطنت بر انها نظارت دارد
to mind
U
مراقب بودن
[مواظب بودن]
[احتیاط کردن]
line chief
U
افسرجزء نیروی هوایی که درفرود امدن وبرخاستن هواپیمادرخطوط هوایی نظارت میکند
escort aircraft
U
هواپیمای اسکورت هواپیمای مراقب
on guard
U
مراقب بودن نگهبان بودن
supervises
U
نظارت یا مباشرت کردن سرپرستی کردن
superintending
U
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
supervised
U
نظارت یا مباشرت کردن سرپرستی کردن
supervise
U
نظارت یا مباشرت کردن سرپرستی کردن
superintend
U
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
supervisory
U
مربوط به نظارت مربوط به نافر امور
superintends
U
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
supervising
U
نظارت یا مباشرت کردن سرپرستی کردن
superintended
U
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
supervisory
U
وابسته به نظارت وسرپرستی وابسته به برنگری
monitors
U
بازبینی کردن نظارت کردن
administered
U
نظارت کردن وصایت کردن
monitor
U
بازبینی کردن نظارت کردن
monitored
U
بازبینی کردن نظارت کردن
administers
U
نظارت کردن وصایت کردن
administering
U
نظارت کردن وصایت کردن
controls
U
نظارت کردن تنظیم کردن
controlling
U
نظارت کردن تنظیم کردن
proctor
U
نظارت کردن بازرسی کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com