Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (41 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
scratch the surface
<idiom>
U
تازه شروع به کار کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
to wipe the slate clean
<idiom>
U
شروع تازه ای کردن
[تخلفات قبلی را کاملا از پرونده پاک کردن]
[اصطلاح]
Other Matches
new deal
<idiom>
U
تغییر کامل ،شروع تازه ،شانس دیگر
start off
U
شروع کردن شروع شدن
enactory
U
دربردارنده مقر رات) تازه برقرارکننده حقوق تازه
new blood
<idiom>
U
جان تازه به چیزی دادن ،نیروی تازه یافتن
new coined
U
تازه بنیاد تازه سکه زده
set up
U
مدت زمان بین سیگنال شروع یک برنامه و شروع آن
newlywed
U
تازه داماد تازه عروس
freshening
U
تازه کردن
freshened
U
تازه کردن
freshen
U
تازه کردن
fresh
U
تازه کردن
fresh-
U
تازه کردن
freshest
U
تازه کردن
refreshed
U
تازه کردن
freshens
U
تازه کردن
refresh
U
تازه کردن
refreshes
U
تازه کردن
reman
U
دارای نفرات تازه کردن مردانگی کردن
refreshes
U
تازه کردن یک صفحه تصویر تجدید کردن
refresh
U
تازه کردن یک صفحه تصویر تجدید کردن
refreshed
U
تازه کردن یک صفحه تصویر تجدید کردن
redecorate
U
تزئینات تازه کردن
initiated
U
تازه وارد کردن
initiates
U
تازه وارد کردن
initiating
U
تازه وارد کردن
resurfaced
U
روکش تازه کردن
repave
U
تازه سنگفرش کردن
refurbish
U
روشن و تازه کردن
resurface
U
روکش تازه کردن
initiate
U
تازه وارد کردن
refinish
U
روکاری تازه کردن
refurbished
U
روشن و تازه کردن
To catch ones breath .
U
نفس تازه کردن
redecorating
U
تزئینات تازه کردن
refurbishing
U
روشن و تازه کردن
redecorates
U
تزئینات تازه کردن
redecorated
U
تزئینات تازه کردن
resurfaces
U
روکش تازه کردن
refurbishes
U
روشن و تازه کردن
to take breath
U
نفس تازه کردن
launching
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
set up
U
مشخص کردن یا مقدار دهی اولیه کردن یا شروع یک برنامه کاربردی یاسیستم
hobbledehoy
U
کره اسبی که تازه بالغ شده ادم تازه بالغ
respiring
U
امید تازه پیدا کردن
interpolating
U
باعبارت تازه تحریف کردن
respired
U
امید تازه پیدا کردن
respires
U
امید تازه پیدا کردن
respire
U
امید تازه پیدا کردن
interpolated
U
باعبارت تازه تحریف کردن
interpolate
U
باعبارت تازه تحریف کردن
interpolates
U
باعبارت تازه تحریف کردن
To opev someones wound.
U
داغ کسی را تازه کردن
reengine
U
دارای موتور تازه کردن
hit the spot
<idiom>
U
نیروی تازه وارد کردن
reforest
U
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforested
U
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforesting
U
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforests
U
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
to strike into
U
شروع کردن
embarking
U
شروع کردن
embark upon
U
شروع کردن
commences
U
شروع کردن
embarks
U
شروع کردن
get off on the wrong foot
<idiom>
U
بد شروع کردن
get one's feet wet
<idiom>
U
شروع کردن
put in hand
U
شروع کردن
commenced
U
شروع کردن
kick off
<idiom>
U
شروع کردن
streek
U
شروع کردن
take up
<idiom>
U
شروع کردن
set about
<idiom>
U
شروع کردن
set in
U
شروع کردن
commence
U
شروع کردن
embarked
U
شروع کردن
embark
U
شروع کردن
tee off
U
شروع کردن
commencing
U
شروع کردن
refresh
U
نیروی تازه دادن تقویت کردن
move in
U
به خانه تازه اسباب کشی کردن
refreshes
U
نیروی تازه دادن تقویت کردن
to move in
U
بخانه تازه اسباب کشی کردن
refreshed
U
نیروی تازه دادن تقویت کردن
set-tos
U
با اشتیاق شروع کردن
set to
U
با اشتیاق شروع کردن
to gather way
U
شروع بحرکت کردن
set-to
U
با اشتیاق شروع کردن
to open fire
U
شروع به اتش کردن
launched
U
شروع کردن حمله
launch
U
شروع کردن حمله
launching
U
شروع کردن حمله
launches
U
شروع کردن حمله
to f. a laughing
U
شروع بخنده کردن
warm up
U
شروع کردن به کار
to start
[for]
U
شروع کردن رفتن
[به]
to start
U
شروع کردن به دویدن
pipe up
U
شروع به نی زدن کردن
To start from scratch .
U
از هیچ شروع کردن
dig in
<idiom>
U
شروع به خوردن کردن
get in on the ground floor
<idiom>
U
ازابتدا شروع کردن
come to blows
<idiom>
U
شروع به جنگیدن کردن
do up
U
شروع بکار کردن
to start from the beginning
[to start afresh]
U
از آغاز شروع کردن
to break into a run
U
شروع کردن به دویدن
start up
<idiom>
U
بازی را شروع کردن
open fire
U
شروع به تیراندازی کردن
blast-off
U
شروع بپرواز کردن
to go
[fall]
together by the ears
[outdated]
<idiom>
U
شروع به دعوی کردن
attempting to steal
U
شروع کردن به سرقت
tune up
U
شروع باواز کردن
blast off
U
شروع بپرواز کردن
reincarnate
U
تجسم یا زندگی تازه دادن حلول کردن
to reseat a theatre
U
صندلیهای تازه برای تماشاخانهای فراهم کردن
to set about
U
شروع کردن مبادرت کردن بکاری
turn on
<idiom>
U
روشن کردن،بازکردن،شروع کردن
back to the drawing board
<idiom>
U
کاری را از اول شروع کردن
come to one's senses
<idiom>
U
شروع به فکر صحیح کردن
attempting to commit rape
U
شروع کردن به تجاوز جنسی
go off
<idiom>
U
شروع به زنگ زدن کردن
to push off
U
شروع کردن بیرون رفتن
begins
U
اغاز نهادن شروع کردن
attempt
U
قصد کردن شروع به جرم
to get to
U
شروع کردن دست گرفتن
to come to one's senses
U
شروع به فکر عاقلانه کردن
restart
U
بازاغازی دوباره شروع کردن
begin
U
اغاز نهادن شروع کردن
attempted
U
قصد کردن شروع به جرم
trigger
U
شروع کردن حمله یاکار
attempting
U
قصد کردن شروع به جرم
triggered
U
شروع کردن حمله یاکار
attempting to commit murder
U
شروع کردن به قتل عمد
triggers
U
شروع کردن حمله یاکار
attempts
U
قصد کردن شروع به جرم
to refresh
[jog]
your memory
U
خاطره خود را تازه کردن
[ که دوباره یادشان بیاید]
proselyte
U
عضو تازه حزب بدین تازهای وارد کردن
converted
U
معکوس کردن تازه کردن
converts
U
معکوس کردن تازه کردن
convert
U
معکوس کردن تازه کردن
converting
U
معکوس کردن تازه کردن
to tie into something
[ American E]
U
با هیجان و پر انرژی کاری را شروع کردن
to get cracking
U
شروع کردن
[به کاری]
[اصطلاح روزمره]
off the wagon
<idiom>
U
دوباره شروع به خوردن الکل کردن
to be fever began to a bate
U
تب شروع کردبه فروکش کردن یا فرونشستن
to start quarrelling
<idiom>
U
شروع به دعوی کردن
[اصطلاح روزمره]
take off
U
جهش کردن شروع به پرواز به پروازدرامدن
to struck up
U
بهم زدن شروع بزدن کردن
pick up
<idiom>
U
ادامه دادن ،دوباره شروع کردن
to get down to business
U
کار و بار را شروع کردن
[اصطلاح روزمره]
indent
U
شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
load point
U
شروع بخش ضبط کردن در نوار مغناطیسی
to start an argument with somebody
U
با کسی شروع به بگو و مگو
[جر و بحث]
کردن
to start a fight with somebody
U
با کسی شروع به بگو و مگو
[جر و بحث]
کردن
to turn on the waters
U
یکدفعه شروع به گریه کردن
[اصطلاح روزمره]
cancellation
U
عمل متوقف کردن فرآیند شروع شده
wake up
U
تنظیم کردن یا شروع یا مقدار اولیه دادن
indents
U
شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
indenting
U
شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
launching area
U
منطقه شروع پرواز منطقه شروع عملیات اب خاکی
launching
U
شروع کردن اقدام کردن
launch
U
شروع کردن اقدام کردن
initiates
U
اغاز کردن شروع کردن
push off
<idiom>
U
ترک کردن ،شروع کردن
initiating
U
اغاز کردن شروع کردن
launched
U
شروع کردن اقدام کردن
initiated
U
اغاز کردن شروع کردن
lead off
<idiom>
U
شروع کردن ،باز کردن
initiate
U
اغاز کردن شروع کردن
launches
U
شروع کردن اقدام کردن
cold
U
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colder
U
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
coldest
U
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colds
U
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
winds
U
سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس
wind
U
سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس
groups
U
کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
group
U
کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
staging area
U
فاصله بین منطقه اماده کردن اتومبیل و نقطه شروع
debut
U
نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
debuts
U
نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
initiation
U
شروع کار شروع
run-up
[start-up]
U
نزدیکی به مکان شروع با دویدن
[برای جهش یا پرتاب کردن]
[ورزش]
modes
U
وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
mode
U
وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
reopened
U
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopens
U
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopening
U
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopen
U
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
click
U
دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
clicked
U
دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
clicks
U
دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
reenforceŠetc
U
نیروی تازه فرستادن برای با نیروی امدادی تقویت کردن
piracy
U
کپی از چیز تازه ایجاد شده یا کپی کردن کارها
revived
U
دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revives
U
دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revive
U
دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
plenum method
U
طریقه تهویه مکانی بوسیله بزورداخل کردن هوای تازه دران هوای رابیرون کند
refresh buffer
U
یک مکان حافظه موقت که درهنگام تازه کردن یک صفحه تصویر اصلاعات نمایش صفحه را نگاهداری میکند
to fall to
U
شروع بخوردن یاجنگ کردن بخوردن افتادن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com