English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 194 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
secure U بی خطر خاطر جمع مطمئن
secures U بی خطر خاطر جمع مطمئن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
He seems to have a lot of confidence. U خیلی خاطر جمع ( مطمئن ) بنظر می رسد
Other Matches
You can rest assured. U خاطر جمع باشید (اطمینان خاطر داشته باشید )
full hearted U مطمئن
safes U مطمئن
safest U مطمئن
safer U مطمئن
trustful U مطمئن
safe U مطمئن
confident U مطمئن
assured U مطمئن
surer U مطمئن
sure U مطمئن
in the bag <idiom> U مطمئن
surest U مطمئن
to feel secure U مطمئن بودن
certify U مطمئن کردن
certifies U مطمئن کردن
over confident U زیاد مطمئن
insures U مطمئن ساختن
ensuring U مطمئن ساختن
ensures U مطمئن ساختن
ensured U مطمئن ساختن
ensure U مطمئن ساختن
to feel secure U مطمئن شدن
supersub U ذخیره مطمئن
nail down <idiom> U مطمئن بودن
safe life U عمر مطمئن
assuror U مطمئن سازنده
assurer U مطمئن سازنده
safe working load U بارکاری مطمئن
insurance U امتیاز مطمئن
insecure U غیر مطمئن
insuring U مطمئن ساختن
secure of victory U مطمئن به پیروزی
insurance U ذخیره مطمئن
self confident U مطمئن بخود
certifying U مطمئن کردن
I am sure that ... U من مطمئن هستم که ...
self-confident U مطمئن به خود
secure U مطمئن استوار
trusts U مطمئن بودن
secures U مطمئن استوار
trusted U مطمئن بودن
trust U مطمئن بودن
you may rest assured U میتوانید مطمئن باشید
I am certain of it. U من درباره اش مطمئن هستم.
just in case U برای مطمئن بودن
but don't hold me to it [idiom] U ولی مطمئن نیستم
secure U مطمئن تامین کردن
in for <idiom> U مطمئن بدست آوردن
surefire U مطمئن نتیجه بخش
to make no doubt U مطمئن بودن شک نداشتن
to ensure something U مطمئن ساختن [چیزی]
secures U مطمئن تامین کردن
self-assured U مطمئن بنفس خود
self assured U مطمئن بنفس خود
You can be sure of that! U در این مورد تو می توانی مطمئن باشی!
i give you my world for it U قول میدهم اینطور باشد مطمئن باشید
Slow but sure wins the race. <proverb> U پیروزى از آن کسى است که آهسته و مطمئن مى رود .
bravura U افهار شجاعت و دلاوری روحیه مطمئن وامرانه
prudent limit of patrol U حداکثر زمان گشت مطمئن هواپیما از نظر سوخت
prudent limit of endurance U حداکثر زمان پرواز مطمئن هواپیما از نظر سوخت
for the love of U به خاطر,
for his sake U به خاطر او
on account of somebody [something] U به خاطر
Due to U به خاطر
mind U خاطر
sake U خاطر
minds U خاطر
minding U خاطر
behalf U خاطر
remembrance U خاطر
spontaneous generation U بطیب خاطر
self gratification U ترضیه خاطر
attention U خاطر حواس
attentions U خاطر حواس
solace U تسلیت خاطر
despondent <adj.> U افسرده خاطر
free will U طیب خاطر
in service U به خاطر خدمت
ex officio U به خاطر شغل
surer U خاطر جمع
tranquility U اسایش خاطر
surest U خاطر جمع
to imprint on the mind U در خاطر نشاندن
depressed <adj.> U افسرده خاطر
to escape one's memory U از خاطر رفتن
in view of <idiom> U به خاطر اینکه
downhearted <adj.> U افسرده خاطر
for his sake U برای خاطر او
gladly U با مسرت خاطر
amativeness U خاطر خواهی
tranquillity U اسایش خاطر
uneasiness U خاطر تشویش
gladness U مسرت خاطر
leisurely U بافراغت خاطر
security U اسایش خاطر
peace of mind U اسودگی خاطر
umbrageous U رنجیده خاطر
sure U خاطر جمع
of ones own accord U بطیب خاطر
lacerated U خاطر ازرده
take it out on <idiom> U بی محلی به خاطر عصبانیت
for reasons of safety U به خاطر دلایل امنیتی
for security reasons U به خاطر دلایل امنیتی
For your sake . U محض خاطر شما
For Gods ( goodness , pitys , meucys ) sake . U محض خاطر خدا
for a song <idiom> U به خاطر پول کمی
put one's finger on something <idiom> U کاملابه خاطر آوردن
relief U ترمیم اسایش خاطر
nuisances U مایه تصدیع خاطر
to stamp on the mind U خاطر نشان کردن
for a mere nothing U برای خاطر هیچ
to impress on the mind U خاطر نشان کردن
accord U دلخواه طیب خاطر
accorded U دلخواه طیب خاطر
stamp on the mind U خاطر نشان کردن
accords U دلخواه طیب خاطر
for pity's sake U برای خاطر خدا
point U خاطر نشان کردن
spontaneously U به طیب خاطر بی اختیار
inorder to U به خاطر اینکه برای
nuisance U مایه تصدیع خاطر
to feel sure U خاطر جمع بودن
for ones own hand U به خاطر خود شخص
for nothing U برای خاطر هیچ
for mercy sake U برای خاطر خدا
in the interests of truth U برای خاطر راستی
for god's sake U برای خاطر خدا
depend upon it U خاطر جمع باشید
certes U خاطر جمعی تحقیق
to imprint on the mind U خاطر نشان کردن
ring a bell <idiom> U یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
fixations U خیره شدگی تعلق خاطر
that is why U به خاطر این است که چرا
composedly U به ارامی- به اسودگی- بااسایش خاطر
to call somebody to [for] something U پی کسی فرستادن به خاطر چیزی
pursuit of happiness U به دنبال رضایت خاطر [خرسندی]
a small grimace U شکلک [به خاطر قهر بودن]
moue U شکلک [به خاطر قهر بودن]
gob [British E] U شکلک [به خاطر قهر بودن]
trap U شکلک [به خاطر قهر بودن]
pout U شکلک [به خاطر قهر بودن]
I have to study U من درس دارم به همین خاطر کم میمونم
fixation U خیره شدگی تعلق خاطر
heart sease U اسایش قلب اسودگی خاطر
solatium U غرامت برای ترضیه خاطر
unspontaneous U بدون طیب خاطر زورکی
take to task <idiom> U به خاطر اشتباه سرزنش شدن
ex gratia U به خاطر میل یا علاقهی شخصی
come into one's own <idiom> U به خاطر شرایط خوب رفتارکردن
troubler U موجب تصدیع خاطر مزاحمت
to languish U پژولیدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
i do it in your interest U به خاطر شما این کار رامیکنم
you must w the signal U ناهار را برای خاطر من معطل نکنید
carded for record U معافیت از خدمت به خاطر ثبت درپرونده
We were all so anxious about you. U ما همه به خاطر تو اینقدر نگران بودیم.
right of search U حقی که کشتیهای دول متحارب برای جستجوی ناوگان ممالک بیطرف به منظور مطمئن شدن از بیطرفیشان دارند
unprompted U ناشی از طیب خاطر خودبخود بی اختیار خودرو
sue somebody for damages U کسی را به خاطر زیانی تحت تعقیب قراردادن
He did it for the sake of his family . U محض خاطر خانواده اش این کاررا کرد
guerillas U جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
guerrilla U جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
guerrillas U جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
Peeping Toms U نام خیاطی که به خاطر هیز نگری کور شد
Peeping Tom U نام خیاطی که به خاطر هیز نگری کور شد
de minimis exception U به خاطر جزئی بودن استثنا به حساب آمدن
to languish U هرز رفتن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
i did it only for your sake U برای خاطر شما این کار راکردم و بس
to languish U ضایع شدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to languish U فاسد شدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
The whole problem with the world is that fools and fanatics are always so certain of themselves, and wiser people so full of doubts. U مشکل اصلی در دنیا این است که احمق ها و متعصب ها همیشه از خودشان مطمئن و انسان های عاقل پر از تردید هستند.
to pull [British E] / make [American E] a face U شکلک در آوردن [به خاطر قهر بودن] [اصطلاح روزمره]
fail safe U ماسوره تامین شده از نظرعمل کرد دستگاههای داخلی ماسوره مطمئن العمل
fail-safe U ماسوره تامین شده از نظرعمل کرد دستگاههای داخلی ماسوره مطمئن العمل
to prove my vow i give my hand برای اینکه شما را از درستی قول خود مطمئن سازم به شما دست میدهم
recognising U دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognises U دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognize U دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognizes U دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
to report somebody [to the police] for breach of the peace U از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن [به پلیس] شکایت کردن
recognizing U دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
throw the baby out with the bathwater <idiom> U (تروخشک باهم میسوزد)کل چیزی رادور ریختن به خاطر خرابی یک قسمت آن
primage U اضافه کرایهای که به خاطر مراقبت در بارگیری و تخلیه به ناخدای کشتی داده میشود
whole hearted U خاطرجمع مطمئن صمیمانه قلبی صمیمانه
blow-up U توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow-ups U توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow up U توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
safety U اعطای دو امتیاز به تیم مدافع به خاطر عقب نشینی عمدی تیم مهاجم
to secure U تامین کردن [مطمئن کردن ] [حفظ کردن]
neural network U سیستمی که برنامه هوش مصنوعی را اجرا میکند و نحوه کار مغز و یادگیری و به خاطر سپردن آنرا شبیه سازی میکند
For Gods sake!For heavens sake. U بخاطر خدا ( برای خاطر خدا )
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com