Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
gremie
U
بی تجربه و ناشی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
as green as grass
<idiom>
U
کم تجربه و ناشی
Other Matches
low cycle fatigue
U
خستگی ناشی از لرزشهایی بافرکانس کم ناشی از تغییرسرعت دوران دستگاه
tortious liability
U
ضمان ناشی از شبه جرم مسئوولیت ناشی از خطای مدنی
look ahead
U
جمع کننده سریع که وجود رقم نقلی ناشی از جمع را پیش بینی میکند. و تاخیر ناشی از آن را حذف میکند
experiences
U
تجربه
experiencing
U
تجربه
experiment
U
تجربه
naive
U
بی تجربه
experienced
U
با تجربه
inexperienced
U
بی تجربه
background
U
تجربه
backgrounds
U
تجربه
greenest
U
بی تجربه
green
U
بی تجربه
inexpert
U
بی تجربه
unskilled
U
بی تجربه
unskillful
U
بی تجربه
immature
U
بی تجربه
experience
U
تجربه
experiments
U
تجربه
experimenting
U
تجربه
experimented
U
تجربه
the tule of thumb
U
تجربه
raw
U
بی تجربه
naif
U
بی تجربه
practice
U
تجربه
half baked
U
بی تجربه
unskilled
<adj.>
U
کم تجربه
beardless
U
بی تجربه
experimentalist
U
اهل تجربه
empircism
U
تجربه گرایی
empiricism
U
تجربه گرائی
reenactment
U
بازافرینی تجربه
experientially
U
ازروی تجربه
gunshy
U
ترسو بی تجربه
empiric
U
مبنی بر تجربه
experiencing
U
تجربه ازمایش
veteran
U
بازیگر با تجربه
he knows a thing or two
U
بی تجربه نیست
have been around
<idiom>
U
تجربه داشتن
immediate experience
U
تجربه بیواسطه
empiricism
U
اصالت تجربه
to put to proof
U
به تجربه رساندن
apriori
U
مقدم بر تجربه
without experience
U
بی تجربه ناازموده
aposteriori
U
موخر بر تجربه
experience
U
تجربه ازمایش
veterans
U
بازیگر با تجربه
traumatic experience
U
تجربه اسیب زا
ah ah ecperience
U
تجربه اهان
aha experience
U
تجربه اهان
to bring to the proof
U
به تجربه رساندن
scientific experiment
U
تجربه علمی
shorthorn
U
ادم بی تجربه
sour dough
U
[مکتشف با تجربه]
experiences
U
تجربه ازمایش
driving experience
U
تجربه رانندگی
seat of the pants
U
استفاده از تجربه
I wasn't born yesterday.
<idiom>
U
من بی تجربه نیستم !
[اصطلاح]
verdant
U
پوشیده از سبزه بی تجربه
reliving
U
دوباره تجربه کردن
relives
U
دوباره تجربه کردن
a posteriori
U
مبنی بر تجربه و مشاهده
relive
U
دوباره تجربه کردن
experience
U
تجربه کردن کشیدن
relived
U
دوباره تجربه کردن
day residues
U
ماندههای تجربه روز
school of hard knocks
<idiom>
U
تجربه عادی از زندگی
His failure was a bitter experience.
U
شکستن تجربه تلخی شد
She is experienced nurse.
U
پرستار پر تجربه ای است
experiencing
U
تجربه کردن کشیدن
through the mill
<idiom>
U
تجربه شرایط مشکل
experiences
U
تجربه کردن کشیدن
callow
U
شخص بی تجربه وناشی
empirically
U
از روی مشاهده و تجربه
stumblebum
U
مشت زن بی تجربه وناشی
To apply ones experience.
U
تجربه خود رابکار گرفتن
Experience has shown (proved) that …
U
تجربه نشان داده است که …
We all learn by experience.
U
ما همه از روی تجربه ( کردن ) می آموزیم
tike
U
ادم خام دست وبی تجربه
Hypnagogia
U
تجربه حالت انتقالی از بیداری تا خواب
cup of coffeen
U
شرکت کوتاه بازیگر کم تجربه در مسابقه
Scientic experiments show that …
U
تجربه های علمی نشان می دهد که
He has not enough experience for the position.
U
برای اینکار تجربه کافی ندارد
advanced
U
برنامهای با الگوهای پیچیده برای کاربر با تجربه
To experience great hardships.
U
سختیها ومشقات بسیاری را تجربه کردن (متحمل شدن )
therefrom
U
ناشی از ان
even tual
U
ناشی
mala filde
U
ناشی
skilless
U
ناشی
gauche
U
ناشی کج
resulting
U
ناشی
resulted
U
ناشی
dilettante
U
ناشی
dilettantes
U
ناشی
dilettanti
U
ناشی
amateurish
U
ناشی
descended
U
ناشی
due
U
ناشی از
skill less
U
ناشی
result
U
ناشی
emergent
U
ناشی
resultant
U
ناشی
Due to
U
ناشی از
muffing
U
ناشی
on account of somebody
[something]
U
ناشی از
muff
U
ناشی
muffed
U
ناشی
muffs
U
ناشی
ills
U
ناشی
maladroit
U
ناشی
ill-
U
ناشی
ill
U
ناشی
Life in not a problem to be solved, but a reality to be experienced.
U
زندگی مسئله ای نیست، که نیاز به حل کردن داشته باشد، بلکه حقیقتی است که باید تجربه کرد.
rises
U
ناشی شدن
stingy
U
ناشی از خست
due to an accident
U
ناشی از یک حادثه
unfortunate
U
ناشی ازبدبختی
awkwardness
U
ناشی گری
rhapsodical
U
ناشی از احساسات
toxic
U
ناشی از زهراگینی
rises
U
ناشی شدن از
rise
U
ناشی شدن
adipic
U
ناشی ازچربی
abnerval
U
ناشی از عصب
tisy
U
ناشی از مستی
novices
U
ادم ناشی
novice
U
ادم ناشی
awkward age
U
سن خامکار
[ناشی]
sequent
U
منتج ناشی
guttural
U
ناشی از گلو
rise
U
ناشی شدن از
dittographic
U
ناشی ازتکراراشتباهی
awkward
U
بی لطافت ناشی
internal
U
ناشی ازدرون
emanating
U
ناشی شدن
unperfect
U
ناشی نابلد
privative
U
ناشی از محرومیت
issue
U
ناشی شدن
negligent
U
ناشی از بی مبالاتی
jackleg
U
ناشی نادرست
premune
U
ناشی از جلوگیری
irritative
U
ناشی از تحریک
emanate
U
ناشی شدن
emanated
U
ناشی شدن
emanates
U
ناشی شدن
issued
U
ناشی شدن
unskil
U
ناشی بی مهارت
hypostatic
U
ناشی از ته نشینی
issues
U
ناشی شدن
variorum
U
ناشی ازچندمنبع
gaucherie
U
ناشی گری
short sighted
U
ناشی از کوته نظری
occupation authorities
U
اقتدارات ناشی از اشغال
occupation disease
U
امراض ناشی از کار
left handed
U
واقع در سمت چپ ناشی
shear crack
U
ترک ناشی از برش
well-meaning
U
ناشی از قصد خوب
shear failure
U
گسیختگی ناشی از برش
renunciative
U
ناشی از انکار نفس
pot valour
U
دلپری ناشی از مستی
shear stress
U
تنش ناشی از برش
intuitional
U
ناشی از درک مستقیم
interoceptive
U
ناشی از امعاء واحشاء
damage feasant
U
خسارت ناشی از حیوانات
despiteous
U
ناشی ازکینه یالج
diastrophic
U
ناشی ازتغییرات ارضی
kinetic energy
U
نیروی ناشی ازحرکت
ravening
U
حریص ناشی از حرص
renunciatory
U
ناشی از انکار نفس
ebb current
U
جریان ناشی از افت اب
flow
U
ناشی شدن فلو
profits a prendre
U
حقوق ناشی از مزارعه
royalistic
U
ناشی از شاه پرستی
perjurious
U
ناشی از پیمان شکنی
inexpertness
U
ناشی گری بی تخصصی
flows
U
ناشی شدن فلو
inexpertly
U
ازروی ناشی گری
scorbutic
U
ناشی از کمبود ویتامین C
flowed
U
ناشی شدن فلو
impiteous
U
ناشی از سخت دلی
rube
U
ادم دهاتی ناشی
well meaning
U
ناشی از قصد خوب
war risks
U
خطرات ناشی از جنگ
transmissions
U
خطای ناشی از اختلال در خط
transmission
U
خطای ناشی از اختلال در خط
thoughtless
U
لاقید ناشی از بی فکری
well-intentioned
U
ناشی از نیت خوب
toxic psychosis
U
روان پریشی ناشی از سم
internal
U
باطنی ناشی ازدرون
proceed
U
ناشی شدن از عایدات
proceeded
U
ناشی شدن از عایدات
wind wave
U
خیز اب ناشی از باد
wind wave
U
موج ناشی از باد
comes
U
رخ دادن ناشی شدن
come
U
رخ دادن ناشی شدن
tutelar authority
U
اختیار ناشی از قیومت
arising
U
رخ دادن ناشی شدن
arise
U
رخ دادن ناشی شدن
use inheritance
U
وراثت ناشی از کاربرد
vinculo matrimonii
U
ناشی از علقه زوجیت
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com