Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
he knows a thing or two
U
بی تجربه نیست
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
Life in not a problem to be solved, but a reality to be experienced.
U
زندگی مسئله ای نیست، که نیاز به حل کردن داشته باشد، بلکه حقیقتی است که باید تجربه کرد.
Other Matches
All is not gold that glitters.
<proverb>
U
هر آنچه میدرخشد طلا نیست(هر گردى گردو نیست).
winchester disk
U
دیسک سخت کوچک در یک واحد بسته که وقتی پر است یا لازم نیست , قابل جدا شدن از کامپیوتر نیست
step frame
U
استفاده از رشته ویدیویی به صورت یک فریم در هر لحظه برای زمانی که کامپیوتر قوی نیست یا آن قدر سریع نیست که تصاویر بلادرنگ را نشان دهد
transparent
U
برنامه کامپیوتری که بر کاربر واضح نیست یا هنگام اجرا توسط کاربر قابل مشاهده نیست
transparently
U
برنامه کامپیوتری که بر کاربر واضح نیست یا هنگام اجرا توسط کاربر قابل مشاهده نیست
leaving files open
U
به معنای اینکه فایل بسته نیست یا حاوی نشانه پایان فایل نیست .
his parentage isunknown
U
اصل و نسبتش معلوم نیست پدرو مادرش معلوم نیست کی هستند
it is past all hope
U
جای هیچ امیدواری نیست هیچ امیدی نیست
naive
U
بی تجربه
experience
U
تجربه
experimenting
U
تجربه
backgrounds
U
تجربه
immature
U
بی تجربه
inexpert
U
بی تجربه
green
U
بی تجربه
greenest
U
بی تجربه
unskilled
<adj.>
U
کم تجربه
inexperienced
U
بی تجربه
experienced
U
با تجربه
experiencing
U
تجربه
beardless
U
بی تجربه
experiences
U
تجربه
background
U
تجربه
half baked
U
بی تجربه
unskillful
U
بی تجربه
raw
U
بی تجربه
practice
U
تجربه
the tule of thumb
U
تجربه
naif
U
بی تجربه
experimented
U
تجربه
experiments
U
تجربه
unskilled
U
بی تجربه
experiment
U
تجربه
as green as grass
<idiom>
U
کم تجربه و ناشی
empiricism
U
اصالت تجربه
have been around
<idiom>
U
تجربه داشتن
veteran
U
بازیگر با تجربه
empiricism
U
تجربه گرائی
veterans
U
بازیگر با تجربه
experiencing
U
تجربه ازمایش
experience
U
تجربه ازمایش
experiences
U
تجربه ازمایش
gremie
U
بی تجربه و ناشی
aposteriori
U
موخر بر تجربه
experientially
U
ازروی تجربه
experimentalist
U
اهل تجربه
gunshy
U
ترسو بی تجربه
to bring to the proof
U
به تجربه رساندن
traumatic experience
U
تجربه اسیب زا
sour dough
U
[مکتشف با تجربه]
to put to proof
U
به تجربه رساندن
without experience
U
بی تجربه ناازموده
empiric
U
مبنی بر تجربه
empircism
U
تجربه گرایی
ah ah ecperience
U
تجربه اهان
aha experience
U
تجربه اهان
shorthorn
U
ادم بی تجربه
reenactment
U
بازافرینی تجربه
apriori
U
مقدم بر تجربه
scientific experiment
U
تجربه علمی
seat of the pants
U
استفاده از تجربه
driving experience
U
تجربه رانندگی
immediate experience
U
تجربه بیواسطه
callow
U
شخص بی تجربه وناشی
stumblebum
U
مشت زن بی تجربه وناشی
verdant
U
پوشیده از سبزه بی تجربه
experience
U
تجربه کردن کشیدن
a posteriori
U
مبنی بر تجربه و مشاهده
relive
U
دوباره تجربه کردن
reliving
U
دوباره تجربه کردن
experiencing
U
تجربه کردن کشیدن
day residues
U
ماندههای تجربه روز
His failure was a bitter experience.
U
شکستن تجربه تلخی شد
experiences
U
تجربه کردن کشیدن
She is experienced nurse.
U
پرستار پر تجربه ای است
school of hard knocks
<idiom>
U
تجربه عادی از زندگی
through the mill
<idiom>
U
تجربه شرایط مشکل
relives
U
دوباره تجربه کردن
relived
U
دوباره تجربه کردن
empirically
U
از روی مشاهده و تجربه
I wasn't born yesterday.
<idiom>
U
من بی تجربه نیستم !
[اصطلاح]
To apply ones experience.
U
تجربه خود رابکار گرفتن
Experience has shown (proved) that …
U
تجربه نشان داده است که …
Scientic experiments show that …
U
تجربه های علمی نشان می دهد که
cup of coffeen
U
شرکت کوتاه بازیگر کم تجربه در مسابقه
He has not enough experience for the position.
U
برای اینکار تجربه کافی ندارد
We all learn by experience.
U
ما همه از روی تجربه ( کردن ) می آموزیم
Hypnagogia
U
تجربه حالت انتقالی از بیداری تا خواب
tike
U
ادم خام دست وبی تجربه
advanced
U
برنامهای با الگوهای پیچیده برای کاربر با تجربه
To experience great hardships.
U
سختیها ومشقات بسیاری را تجربه کردن (متحمل شدن )
it is inexpedient to reply
U
پاسخ دادن مصلحت نیست پاسخ دادن مقتضی نیست
hack
U
تجربه کردن نرم افزار و سخت افزار کامپیوتری
hacks
U
تجربه کردن نرم افزار و سخت افزار کامپیوتری
hacked
U
تجربه کردن نرم افزار و سخت افزار کامپیوتری
artspeak
U
یک زبان برنامه نویسی است برای کمک به استفاده کنندگان کم تجربه طراحی شده است
naive user
U
شخصی که می خواهد کاری را با کامپیوتر انجام دهد امافاقد تجربه لازم برای برنامه نویسی با کامپیوتر میباشد
MIDI Mapper
U
برنامه پشتیبانی شده با windows که به کاربران MIDI با تجربه امکان تغییر نحوه ارسال نت موسیقی به دستگاههای موسیقی به PC را بیان میکند
micro
U
کامپیوتر ابتدایی بر پایه قطعه CPU جدی دکه به طراحان سخت افزار و نرم افزار امکان تجربه کردن وسیله را می دهند
micros
U
کامپیوتر ابتدایی بر پایه قطعه CPU جدی دکه به طراحان سخت افزار و نرم افزار امکان تجربه کردن وسیله را می دهند
microcomputer
U
کامپیوتر ابتدایی بر پایه قطعه CPU جدی دکه به طراحان سخت افزار و نرم افزار امکان تجربه کردن وسیله را می دهند
it is well enough
U
بد نیست
he takes no notice of it
U
نیست
secondary
U
نیست
It's not new.
نو نیست.
isn't
U
نیست
auxiliary
U
نیست
he is not of our number
U
از ما نیست
Plug and Play
U
یچ نیست
temporary storage
U
می نیست
auxiliaries
U
نیست
aint
U
نیست
storage
U
می نیست
It is all right . It is o. k.
U
طوری نیست
It is not advisable . It is inexpedient.
U
صلاح نیست
static
U
که پویا نیست
you are written
U
حق با شما نیست
it is unsuitable
U
مناسب نیست
it is unnecessary
U
لازم نیست
it lies beyond his competence
U
در صلاحیت او نیست
Such is not the case . That is not so.
U
اینطور نیست
it is immaterial
U
چیزی نیست
it needs not
U
لازم نیست
there is no hurry
U
شتابی نیست
needn't
U
لازم نیست
There is nothing wrong with you . You are all right .
U
هیچیت نیست
Nevermind!
U
مهم نیست !
I dont remember ( recall ) .
U
یادم نیست
it is not in good workingorder
U
دایر نیست
no object
U
چیزی نیست
it is not half bad
U
هیچ بد نیست
to make no mention of
U
ذکری از ان نیست
it is nothing out of the way
U
غریب نیست
it has escaped my remembrance
U
یاد نیست
inextinct
U
نیست نشده
thereis no end to it
U
انراپایانی نیست
He is not man enough to do it . He is not the man for it . He hasnt got the guts to do it .
U
مردش نیست
it's only me
U
کسی نیست
there is no hurry
U
عجلهای نیست
niet le fait
U
کار او نیست
that depends
U
معلوم نیست
no hurry
U
عجلهای نیست
my health is tolerable
U
حالم بد نیست
he is out of huomor
U
سر دماغ نیست
he is out of huomor
U
سر خلق نیست
the ice is treach erous
U
یخ محکم نیست
no trouble
U
زحمتی نیست
he is out of his senses
U
بهوش نیست
he is not willing to go
U
نیست برود
he is none of my friends
U
او از دوستان من نیست
he has nothing in him
U
کسی نیست
he is not in it
U
داخل نیست
he is a bad husband
U
صرفه جو نیست
It's not new.
جدید نیست.
he is rather i. than sick
U
ناخوش نیست
He goes on and on . He is most persistent .
U
ول کن معامله نیست
if you please
U
اگرزحمت نیست
that is wrong
U
درست نیست
sacred cow
<idiom>
U
چارهای نیست
i do not have it in me
U
از من ساخته نیست
close the door please
U
اگرزحمت نیست
cold is merely privative
U
گرما نیست
no sweat
<idiom>
U
مشکلی نیست
no wonder
<idiom>
U
تعجبی نیست
nihilism
U
نیست انگاری
It cant be helped.
U
چاره ای نیست
dont mention it
U
چیزی نیست
that is not it
U
این نیست
There is no hot water
U
آب گرم نیست.
no matter
U
چیزی نیست
ought not
U
شایسته نیست
experimented
U
تجربه کردن ازمایش کردن
experimenting
U
تجربه کردن ازمایش کردن
experiment
U
تجربه کردن ازمایش کردن
experiments
U
تجربه کردن ازمایش کردن
needle point to say
U
احتیاج بگفتن نیست
he is unequal to the task
U
مرد اینکار نیست
that is not fair
U
این انصاف نیست
he is unable to speak
U
قادربسخن گفتن نیست
It is not economical.
U
مقرون به صرفه نیست.
he is indisposed to go
U
اماده رفتن نیست
He is nobody. He is a nonentity.
U
داخل آدم نیست
It is not fair that . . .
U
آخر انصاف نیست که …
this is not fair
U
این انصاف نیست
that is not my a
U
این کارمن نیست
that is not the case
U
مطلب چنین نیست
i am out of sorts
U
حالم خوب نیست
means are not a
U
وسایل فراهم نیست
needle point to say
U
لازم نیست بشمابگویم که
that is no great work
U
کار بزرگی نیست
It cant be all that bad.
U
نه بابا اینقدر هم بد نیست
he is nod
U
اهل انظباط نیست
he is not of that stamp
U
ازان جنس نیست
rast
U
هیج همچوچیزی نیست
he is not willing to go
U
مایل برفتن نیست
There are plenty of other fish in the sea.
<idiom>
<proverb>
U
آدم قحطی نیست.
no one is here
U
هیچکس اینجا نیست
that in nothing to me
U
پیش من چیزی نیست
that is no bed of roses
U
اش دهن سوزی نیست
that is not the question
U
موضوع این نیست
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com