Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 248 (45 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
sterilised
U
بی بار یا بی حاصل کردن
sterilises
U
بی بار یا بی حاصل کردن
sterilising
U
بی بار یا بی حاصل کردن
sterilize
U
بی بار یا بی حاصل کردن
sterilized
U
بی بار یا بی حاصل کردن
sterilizes
U
بی بار یا بی حاصل کردن
sterilizing
U
بی بار یا بی حاصل کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
generate
U
حاصل کردن تولید نیرو کردن
generated
U
حاصل کردن تولید نیرو کردن
generates
U
حاصل کردن تولید نیرو کردن
generating
U
حاصل کردن تولید نیرو کردن
get
U
حاصل کردن تحصیل کردن
get
U
حاصل کردن
get
U
حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
gets
U
حاصل کردن تحصیل کردن
gets
U
حاصل کردن
gets
U
حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
getting
U
حاصل کردن تحصیل کردن
getting
U
حاصل کردن
getting
U
حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
sheer
U
انحراف حاصل کردن
harvest
U
حاصل درو کردن وبرداشتن
harvested
U
حاصل درو کردن وبرداشتن
harvests
U
حاصل درو کردن وبرداشتن
acquire
حاصل کردن
acquires
U
حاصل کردن اندوختن
acquiring
U
حاصل کردن اندوختن
afford
U
حاصل کردن
afforded
U
حاصل کردن
affording
U
حاصل کردن
affords
U
حاصل کردن
brush
U
تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
brushes
U
تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
skim
U
سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skimmed
U
سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skims
U
سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
communicate
U
مخابره کردن ارتباط حاصل کردن
communicated
U
مخابره کردن ارتباط حاصل کردن
communicates
U
مخابره کردن ارتباط حاصل کردن
bituminous paint
U
رنگی ضخیم و سنگین که جزء اصلی ان قیر بوده و بعنوان رنگ ضد اسید برای کم کردن خوردگی حاصل از بخارات والکترولیت موجود در باطری استفاده میشود
come to an agreement
U
توافق حاصل کردن
lime light
U
روشنایی سفیدی که از داغ کردن اهک حاصل میشود
osculate
U
تماس نزدیک حاصل کردن
to come to an agreement
U
یکدل شدن توافق حاصل کردن
do wonders
<idiom>
U
نتیجه عالی حاصل کردن
go to rack and ruin
<idiom>
U
نتیجه بد حاصل کردن
hold out
<idiom>
U
حاصل شدن ،تقدیر کردن
look in on
<idiom>
U
تماس حاصل کردن
Other Matches
submarginal land
U
زمین مطلقا" بی حاصل زمینی که چنان بی حاصل باشد که مخارج سرمایه گذاری و کارگر را نتواندجبران کند
outgrowth
U
حاصل
infertile
U
بی حاصل
product
U
حاصل
yields
U
حاصل
upshot
U
حاصل
outgrwth
U
حاصل
products
U
حاصل
adnate
U
حاصل
yielded
U
حاصل
yield
U
حاصل
outcome
U
حاصل
outcomes
U
حاصل
unutilized
U
بی حاصل
nonproductive
U
بی حاصل
fruitage
U
حاصل
resulted
U
حاصل
resumes
U
حاصل
resumed
U
حاصل
resume
U
حاصل
deserted
<adj.>
U
بی حاصل
bleak
<adj.>
U
بی حاصل
barren
<adj.>
U
بی حاصل
blasted
[uninhabitable]
<adj.>
U
بی حاصل
perquisites
U
حاصل
resuming
U
حاصل
result
U
حاصل
perquisite
U
حاصل
desolate
<adj.>
U
بی حاصل
unfruitful
U
بی حاصل
payoffs
U
حاصل
payoff
U
حاصل
resulting
U
حاصل
fatten
U
حاصل خیزکردن
yield
U
محصول حاصل
yielder
U
حاصل دهنده
heir
U
ارث بر حاصل
gleby
U
حاصل خیز
result of the negotiations
U
حاصل مذاکرات
totalled
U
حاصل جمع
negotiation outcome
U
حاصل مذاکرات
negotiation result
U
حاصل مذاکرات
earning yield
U
حاصل عواید
feracious
U
حاصل خیز
steam fog
U
مه حاصل از بخار اب
totals
U
حاصل جمع
nonproductive labor
U
کار بی حاصل
totalling
U
حاصل جمع
totaling
U
حاصل جمع
production
U
حاصل دادن
productions
U
حاصل دادن
feracity
U
حاصل خیزی
sums
U
حاصل جمع
amount
U
کل
[حاصل جمع]
sum
U
کل
[حاصل جمع]
total
U
حاصل جمع
total
U
کل
[حاصل جمع]
amount
U
حاصل جمع
totaled
U
حاصل جمع
to be derived
U
حاصل شدن
growth
U
اثر حاصل
pinguid
U
حاصل خیز
barren
U
بی ثمر بی حاصل
emblements
U
حاصل زمین
throughput
U
حاصل کار
growths
U
اثر حاصل
sum
U
حاصل جمع
products
U
حاصل ضرب
foodful
U
حاصل خیز
product
U
حاصل ضرب
proceeds
U
حاصل فروش
product
U
حاصل حاصلضرب
partial products
U
حاصل ضربهای جز
yielded
U
محصول حاصل
karma
U
حاصل کردارانسان
products
U
حاصل حاصلضرب
fattens
U
حاصل خیزکردن
fattened
U
حاصل خیزکردن
cabonic
U
حاصل از کربن
paper blockade
U
محاصره بی حاصل
yields
U
محصول حاصل
redemption yield
U
حاصل بازخرید
productive
U
مولد پر حاصل
sea foam
U
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
fogbow
U
رنگین کمان حاصل از مه
ocean foam
U
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
hot shorteness
U
شکنندگی حاصل از گرما
beach foam
U
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
spume
U
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
eagre
U
موج حاصل از جذر و مد
aftercrop
U
حاصل دوم باره
entrance loss
U
افت حاصل از اصطکاک
earth pressure
U
فشار حاصل از خاک
lysate
U
حاصل تجزیه سلولی
wave pressure
U
فشار حاصل از موج
bead
U
دانههای حاصل ازجوشکاری
phantasm
U
حاصل خیال ووهم
partial sum
U
حاصل جمع جزئی
resultant
U
حاصل منتج شونده
interest profit
U
عایدی حاصل از بهره
overcrop
U
زیاد حاصل برداشتن از
sideways sum
U
حاصل جمع یک وری
beads
U
دانههای حاصل ازجوشکاری
capital bonus
U
سود حاصل از سرمایه
gains from trade
U
منافع حاصل از تجارت
deflationary gap
U
فاصله حاصل از رکود
mould line
U
خط حاصل از تلاقی دو سطح
tidal mud deposits
U
گل رسوب شده حاصل از جزرو مد
sea foam
U
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
spume
U
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
ocean foam
U
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
garden stuff
U
حاصل باغ :سبزی ومیوه
eolian
U
رسوب حاصل از جریان باد
beach foam
U
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
flyash
U
خاکستر حاصل از زغال سنگ
productiveness
U
حاصل خیزی نیروی تولید
crops
U
حاصل دادن چینه دان
petrodollars
U
دلار حاصل ازفروش نفت
blear
U
تاری حاصل از اشک وغیره
crop
U
حاصل دادن چینه دان
cropped
U
حاصل دادن چینه دان
cost saving
U
درامد حاصل از تقلیل هزینه
factorial
U
حاصل همه اعداد کمتر از یک عدد
aftercrop
U
حصاد دوم دوباره حاصل دادن
land poor
U
دارای اراضی بی حاصل وکم فایده
addend
U
عدد اضافه شده به حاصل در جمع
runoff
U
جریان اب حاصل ازبارندگی در حوزه ابریز
sum of all external forces
U
حاصل جمع تمام نیروهای خارجی
electromagnetism
U
خاصیت مغناطیسی حاصل ازجریانهای الکتریکی
frost heave
U
افزایش حجم خاک حاصل ازیخبندان
strain energy
U
انژی حاصل از تغییر شکل نسبی
out put
U
حاصل کار قدرت خروجی دستگاه
box
U
شکل حاصل از حرکت چهارهواپیما بصورت لوزی
general paresis
U
جنون و فلج حاصل در اثرضایعات سیفلیسی مغز
offset of one obligation against another
U
تهاتر حاصل شدن بین دو دین یا دو تعهد
boxes
U
شکل حاصل از حرکت چهارهواپیما بصورت لوزی
yield of cdoncrete
U
حجم بتن حاصل پس از ترکیب مواد سیمان
sitzmark
U
حفره حاصل از زمین خوردن اسکی باز
volume change of concrete
U
تغییر حجم بتن حاصل ازانقباض و انبساط
doping
U
نیروی کاذب حاصل از داروهای غیر مجاز
assoil
U
اصل تغییر نکردنی مجموع یا حاصل ضرب بخشیدن
rest on one's laurels
<idiom>
U
خرسند شدن از موفقیت که قبلا حاصل شده است
paraboloid
U
شکل سه بعدی حاصل ازدوران یک سهمی حول محورکانونی
acatalectic
U
قاضی یاشخصی که نمیتواند به صحت امری اطمینان حاصل کند
augend
U
عددی که عدد دیگر به آن اضافه میشود تا حاصل بدست آید
aligner
U
وسیلهای که از صاف بودن کاغذ در چاپگر اطمینان حاصل میکند
limit state of failure
U
حالت حدی که برای ان حداکثرفرفیت باربری حاصل شده باشد
pitch speed
U
حاصل ضرب گام هندسی متوسط و تعداد دوران درواحد زمان
charactristic curve
U
نموداری برای نمایش خواص نیروهای برا و پسای حاصل از یک ایرفویل
thermokarst
U
عوارض برجستهای که ازذوب شدن یخها و تولیدسوراخها و غارها در زمین حاصل میشود
remainder
U
عدد معادل مقسوم منهای حاصل ضرب خارج قسمت ومقسوم علیه
damping vane
U
پرهای در فلومتر سوخت برای کاهش دادن و گرفتن نوسانات حاصل از جریان متلاطم
lift strut
U
پایه هایی که بار کششی حاصل از ایجاد نیروی برای بال را متحمل میشوند
lift wire
U
سیم هایی که بار کششی حاصل از ایجاد نیروی برای بال را متحمل میشوند
waisting
U
کاهش موضعی قطر ناشی ازجریان برگشت ناپذیر حاصل از تنش در نقطه شکست
ogive
U
شکل حاصل از منحنی مدارسیارهای که شعاع ان به تدریج زیاد شده تا سرانجام به خط راست تبدیل میگردد
turbopump
U
پمشی که توسط توربینی که بوسیله گازهای حاصل ازسوختن سوختهای راکت به چرخش درامده به حرکت درمی اید
wein law
U
طول موج بیشترین شدت تابش حاصل از منبع جسم داغ با دمای مطلق نسبت عکس دارد
mach stem
U
جبهه موج حاصل از تلاقی موج برخوردی و منعکس
carminic acid
U
اسید کارمینیک
[عامل اصلی رنگ قرمز حاصل از شیره کشی حشره دانه قرمز]
compression ignition
U
احتراق مخلوط سوخت و هوادر اثر دمای زیاد حاصل ازترکم و فشار زیاد در سیلندرموتور دیزل
diesel ramjet
U
موتور رم جت که سرعت ان به حدی است که گرمای حاصل از تراکم هوای داخل ان برای احتراق سوخت کافی است
rosettes
U
اشکال و الگوهای استانداردی برای بکارگیر مکانیزم تبدیل تغییر حاصل از تنش به سیگنالهای الکتریکی برای تنشها درهمه جهات
rosette
U
اشکال و الگوهای استانداردی برای بکارگیر مکانیزم تبدیل تغییر حاصل از تنش به سیگنالهای الکتریکی برای تنشها درهمه جهات
complement
U
عمل منط ق که حاصل آن NOT منط ق است
batten
U
چاق شدن حاصل خیز شدن
battens
U
چاق شدن حاصل خیز شدن
complements
U
عمل منط ق که حاصل آن NOT منط ق است
complementing
U
عمل منط ق که حاصل آن NOT منط ق است
complemented
U
عمل منط ق که حاصل آن NOT منط ق است
UA
U
نرم افزاری که اطمینان حاصل میکند که پیام پستی اطلاعات ابتدایی صحیح دارد و سپس آنرا به عامل ارسال می فرستدتا پیام را به مقصد بفرستد
capital gain
U
منافع حاصل از فروش یاتعویض اقلام دارایی به قیمتی بیش از ارزش دفتری اضافه ارزش سرمایه سرمایه باز یافته
base shear
U
نیروی کلی حاصل از زلزله در پای ساختمان برش پای ساختمان
closed cycle reactor system
U
در هسته شناسی راکتوری که در ان گرمای اولیه حاصل ازشکافت برای انجام کار مفیدتوسط دوران یا گردش ماده سرد کننده در یک مدار بسته دارای مکانیزم تبادل حرارتی به خارج از هسته منتقل میشود
asynchronous computer
U
نوعی از کامپیوتر که در ان هر عمل در نتیجه سیگنالی که از تکمیل عمل قبلی حاصل میشود و یا در اثر اعلام امادگی وسیله لازم برای عمل بعدی اغاز میشود کامپیوترناهمگام
napping waste
U
ضایعات عمل خارزنی
[این ضایعات در فرش های دستی بعد از پرداخت و یا در هنگام مقراض کاری بوجود آمده و در فرش های ماشینی پس از خار زدن سطح فرش بوسیله ماشین حاصل می شود.]
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
U
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
U
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
U
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
U
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
U
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
survey
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination
U
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orients
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
U
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com