Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
to get rid of a baby
U
بچه اش را برایش انداختن
[اصطلاح روزمره]
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
my heart bleeds for him
U
دلم برایش می سوزد
i fell pity for him
U
دلم برایش سوخت
i felt sorry for him
U
دلم برایش سوخت
i felt sorry for him
U
اوقاتم برایش تلخ شد
She bore him a daughter.
U
برایش یک دختر آورد (زائید)
ne'er do well
U
ادمی که امیدبهبودی برایش نیست
She has been a good wife to him.
U
همسر خوبی برایش بوده
dropped
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
She found it hard to make up her mind.
U
برایش سخت بود که تصمیم بگیرد
He was framed.
U
برایش پاپوش دوختند ( توطئه کردند )
She took umbrage at your remark .
U
سخن شما برایش گران آمد
You will need to spend some money on it.
U
تو باید برایش پول خرج بکنی.
He lost everything that was dear to him.
U
آنچه برایش عزیز بود از دست داد
bring down
U
به زمین انداختن حریف انداختن شکار
horrify
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrified
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifying
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifies
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
jeopard
U
بخطر انداختن بمخاطره انداختن
steer roping
U
کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
let down
U
پایین انداختن انداختن
billiard point
U
در بازی بیلیارد انگلیسی 2امتیاز برای کارامبول و 3امتیاز برای کیسه انداختن در بازی امریکایی 1 امتیازبرای کارامبول و امتیازهای دیگر برای کیسه انداختن
i read him to sleep
U
برایش خواندم تا خوابش برد انقدر خواندم تا خوابش برد
floriate
U
گل انداختن در
throws
U
انداختن
fell
U
انداختن
throwing
U
انداختن
thrust
U
انداختن
hurls
U
انداختن
fells
U
انداختن
felled
U
انداختن
to skips over
U
انداختن
felling
U
انداختن
emplace
U
جا انداختن
deracination
U
بر انداختن
thrusts
U
انداختن
thrusting
U
انداختن
to play a searchlight
U
انداختن
to let fall
U
انداختن
to let drop
U
انداختن
to leave out
U
انداختن
souse
U
انداختن
omits
U
انداختن
omit
U
انداختن
hitch
U
انداختن
hitched
U
انداختن
hitches
U
انداختن
hitching
U
انداختن
blob
U
لک انداختن
spills
U
انداختن
run home
U
جا انداختن
retroject
U
پس انداختن
spill
U
انداختن
spilled
U
انداختن
spilled or spilt
U
انداختن
let fall
U
انداختن
to lay by the heels
U
بر انداختن
to hew down
U
انداختن
throw
U
انداختن
jaculate
U
انداختن
to fire off a postcard
U
انداختن
to draw lots
U
انداختن
lash vt
U
انداختن
lay away
U
انداختن
rut
U
خط انداختن
ruts
U
خط انداختن
leave out
U
انداختن
omitting
U
انداختن
omitted
U
انداختن
spilling
U
انداختن
hurled
U
انداختن
blobs
U
لک انداختن
flinging
U
انداختن
bottom
U
ته انداختن
slings
U
انداختن
slinging
U
انداختن
launched
U
به اب انداختن
sling
U
انداختن
bottoms
U
ته انداختن
overthrew
U
بر انداختن
launches
U
به اب انداختن
overthrow
U
بر انداختن
overthrowing
U
بر انداختن
overthrown
U
بر انداختن
launch
U
به اب انداختن
fling
U
انداختن
hewn
U
انداختن
prostrate
U
از پا انداختن
relegate
U
انداختن
relegated
U
انداختن
relegates
U
انداختن
relegating
U
انداختن
pilling
U
تل انداختن
hews
U
انداختن
string
U
زه انداختن به
hewed
U
انداختن
overthrows
U
بر انداختن
flings
U
انداختن
hurl
U
انداختن
lines
U
خط انداختن در
benite
U
به شب انداختن
hewing
U
انداختن
hew
U
انداختن
stagger
U
از پا انداختن
to put back
U
پس انداختن
line
U
خط انداختن در
brush finish
U
خط انداختن
deletes
U
انداختن
deleting
U
انداختن
launching
U
به اب انداختن
to pick off
U
تک تک انداختن
delete
U
انداختن
deleted
U
انداختن
driers
U
خشک انداختن
extruded
U
بیرون انداختن
roll
U
بدوران انداختن
dryers
U
خشک انداختن
contorted
U
از شکل انداختن
rolled
U
بدوران انداختن
contorting
U
از شکل انداختن
rolls
U
بدوران انداختن
dries
U
خشک انداختن
anchorage
U
لنگر انداختن
extruding
U
بیرون انداختن
dry
U
خشک انداختن
risks
U
به مخاطره انداختن
risks
U
به خطر انداختن
extrudes
U
بیرون انداختن
contort
U
از شکل انداختن
extrude
U
بیرون انداختن
risk
U
به خطر انداختن
contorts
U
از شکل انداختن
suspends
U
به تعویق انداختن
suspending
U
به تعویق انداختن
suspend
U
به تعویق انداختن
desquamate
U
پوست انداختن
triggers
U
راه انداختن
beggars
U
بگدایی انداختن
risk
U
به مخاطره انداختن
risked
U
به خطر انداختن
tossing
U
بالا انداختن
tosses
U
بالا انداختن
tossed
U
بالا انداختن
risking
U
به خطر انداختن
toss
U
بالا انداختن
perils
U
درخطر انداختن
peril
U
درخطر انداختن
risking
U
به مخاطره انداختن
risked
U
به مخاطره انداختن
beggar
U
بگدایی انداختن
excreting
U
بیرون انداختن
deactivates
U
از اثر انداختن
emasculates
U
از مردی انداختن
emasculated
U
از مردی انداختن
emasculate
U
از مردی انداختن
knock-ups
U
از کار انداختن
knock-up
U
از کار انداختن
knock up
U
از کار انداختن
expels
U
بیرون انداختن
expelling
U
بیرون انداختن
emasculating
U
از مردی انداختن
pickle
U
ترشی انداختن
deactivated
U
از اثر انداختن
deactivate
U
از اثر انداختن
inaugurating
U
براه انداختن
inaugurates
U
براه انداختن
inaugurated
U
براه انداختن
inaugurate
U
براه انداختن
trap
U
در تله انداختن
trap
U
درتله انداختن
trap
U
بدام انداختن
pickles
U
ترشی انداختن
expelled
U
بیرون انداختن
depress
U
ازارزش انداختن
defers
U
عقب انداختن
deferring
U
عقب انداختن
defer
U
عقب انداختن
allure
U
بطمع انداختن
snares
U
بدام انداختن
snare
U
بدام انداختن
deforms
U
ازشکل انداختن
deforming
U
ازشکل انداختن
deform
U
ازشکل انداختن
depresses
U
ازارزش انداختن
trigger
U
راه انداختن
expel
U
بیرون انداختن
disfiguring
U
از شکل انداختن
disfigures
U
از شکل انداختن
disfigured
U
از شکل انداختن
disfigure
U
از شکل انداختن
miscast
U
بناحق انداختن
triggered
U
راه انداختن
endangers
U
به مخاطره انداختن
excretes
U
بیرون انداختن
demoralizing
U
ازروحیه انداختن
demoralizes
U
ازروحیه انداختن
demoralized
U
ازروحیه انداختن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com