Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 301 (4 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
activate
به کار انداختن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
lope
U
شلنگ انداختن تاخت رفتن
loped
U
شلنگ انداختن تاخت رفتن
lopes
U
شلنگ انداختن تاخت رفتن
loping
U
شلنگ انداختن تاخت رفتن
wind
U
ازنفس انداختن نفس
winds
U
ازنفس انداختن نفس
rave
U
جار و جنجال راه انداختن
raved
U
جار و جنجال راه انداختن
raves
U
جار و جنجال راه انداختن
dump
U
از کار انداختن ناگهانی کل سیستم
activated
U
به کار انداختن چاشنی مین را کشیدن چکانیدن ماشه جنگ افزار
activates
U
به کار انداختن چاشنی مین را کشیدن چکانیدن ماشه جنگ افزار
activating
U
به کار انداختن چاشنی مین را کشیدن چکانیدن ماشه جنگ افزار
bomb disposal
U
از کار انداختن بمب
lure
U
بوسیله تطمیع بدام انداختن
lured
U
بوسیله تطمیع بدام انداختن
lures
U
بوسیله تطمیع بدام انداختن
luring
U
بوسیله تطمیع بدام انداختن
quagmire
U
در لجن انداختن
quagmires
U
در لجن انداختن
inoperable
U
غیر قابل کار انداختن خراب
mesh
U
: بدام انداختن
meshes
U
: بدام انداختن
meshing
U
: بدام انداختن
put
U
تعویض کردن انداختن
puts
U
تعویض کردن انداختن
putting
U
تعویض کردن انداختن
slip
U
ازقلم انداختن
slipped
U
ازقلم انداختن
slips
U
ازقلم انداختن
cellar
U
جای شراب انداختن
cellars
U
جای شراب انداختن
string
U
زه انداختن به
launch
U
به اب انداختن کشتی
launch
U
انداختن پرت کردن
launch
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch
U
به اب انداختن
launch
U
جا انداختن کالا در بازار
launch
U
راه انداختن
launched
U
به اب انداختن کشتی
launched
U
انداختن پرت کردن
launched
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched
U
به اب انداختن
launched
U
جا انداختن کالا در بازار
launched
U
راه انداختن
launches
U
به اب انداختن کشتی
launches
U
انداختن پرت کردن
launches
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches
U
به اب انداختن
launches
U
جا انداختن کالا در بازار
launches
U
راه انداختن
launching
U
به اب انداختن کشتی
launching
U
انداختن پرت کردن
launching
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching
U
به اب انداختن
launching
U
جا انداختن کالا در بازار
launching
U
راه انداختن
tie
U
بالا انداختن توپ
ties
U
بالا انداختن توپ
prime
U
راه انداختن
primed
U
راه انداختن
primes
U
راه انداختن
nail
U
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
nailed
U
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
nails
U
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
abort
U
بچه انداختن
aborted
U
بچه انداختن
aborting
U
بچه انداختن
aborts
U
بچه انداختن
line
U
خط انداختن در
lines
U
خط انداختن در
groove
U
خط انداختن شیار دار کردن
grooves
U
خط انداختن شیار دار کردن
down
U
انداختن توپدار به زمین
exploit
U
:بکار انداختن
exploiting
U
:بکار انداختن
exploits
U
:بکار انداختن
corner
U
درگوشه انداختن
cornering
U
درگوشه انداختن
corners
U
درگوشه انداختن
move
U
نوبت حرکت یابازی بحرکت انداختن
moved
U
نوبت حرکت یابازی بحرکت انداختن
moves
U
نوبت حرکت یابازی بحرکت انداختن
blurt
U
از دهان بیرون انداختن
miscarries
U
بچه انداختن
miscarry
U
بچه انداختن
miscarrying
U
بچه انداختن
involve
U
گیر انداختن وارد کردن
involves
U
گیر انداختن وارد کردن
involving
U
گیر انداختن وارد کردن
jade
U
ازکار انداختن
fulminate
U
باتهدید سخن گفتن دادوبیداد راه انداختن
fulminated
U
باتهدید سخن گفتن دادوبیداد راه انداختن
fulminates
U
باتهدید سخن گفتن دادوبیداد راه انداختن
discard
U
دور انداختن
discarded
U
دور انداختن
discarding
U
دور انداختن
discards
U
دور انداختن
operational
U
قابل بکار انداختن
cultivation
U
جلب محبت برای استفاده درکسب اطلاعات دانه پاشیدن تماس برای جلب و به دام انداختن افراد
Other Matches
drops
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
bring down
U
به زمین انداختن حریف انداختن شکار
jeopard
U
بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrified
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifies
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifying
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
steer roping
U
کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
let down
U
پایین انداختن انداختن
billiard point
U
در بازی بیلیارد انگلیسی 2امتیاز برای کارامبول و 3امتیاز برای کیسه انداختن در بازی امریکایی 1 امتیازبرای کارامبول و امتیازهای دیگر برای کیسه انداختن
bottom
U
ته انداختن
to hew down
U
انداختن
to fire off a postcard
U
انداختن
hitch
U
انداختن
felling
U
انداختن
rut
U
خط انداختن
ruts
U
خط انداختن
to lay by the heels
U
بر انداختن
pilling
U
تل انداختن
to leave out
U
انداختن
hitched
U
انداختن
hitches
U
انداختن
bottoms
U
ته انداختن
overthrew
U
بر انداختن
benite
U
به شب انداختن
omitting
U
انداختن
stagger
U
از پا انداختن
prostrate
U
از پا انداختن
omitted
U
انداختن
omits
U
انداختن
deleting
U
انداختن
deletes
U
انداختن
deleted
U
انداختن
delete
U
انداختن
omit
U
انداختن
to draw lots
U
انداختن
overthrows
U
بر انداختن
overthrowing
U
بر انداختن
overthrow
U
بر انداختن
overthrown
U
بر انداختن
sling
U
انداختن
thrusts
U
انداختن
to put back
U
پس انداختن
to play a searchlight
U
انداختن
to pick off
U
تک تک انداختن
fling
U
انداختن
flinging
U
انداختن
flings
U
انداختن
hurl
U
انداختن
thrust
U
انداختن
slinging
U
انداختن
slings
U
انداختن
to skips over
U
انداختن
throw
U
انداختن
throwing
U
انداختن
throws
U
انداختن
hurled
U
انداختن
hurls
U
انداختن
fell
U
انداختن
fells
U
انداختن
spills
U
انداختن
spilling
U
انداختن
spilled
U
انداختن
spill
U
انداختن
blobs
U
لک انداختن
hew
U
انداختن
hewed
U
انداختن
hewing
U
انداختن
hews
U
انداختن
felled
U
انداختن
to let fall
U
انداختن
to let drop
U
انداختن
blob
U
لک انداختن
spilled or spilt
U
انداختن
thrusting
U
انداختن
emplace
U
جا انداختن
lash vt
U
انداختن
run home
U
جا انداختن
relegate
U
انداختن
retroject
U
پس انداختن
relegated
U
انداختن
relegates
U
انداختن
floriate
U
گل انداختن در
jaculate
U
انداختن
lay away
U
انداختن
leave out
U
انداختن
souse
U
انداختن
let fall
U
انداختن
hewn
U
انداختن
relegating
U
انداختن
brush finish
U
خط انداختن
deracination
U
بر انداختن
hitching
U
انداختن
inveigled
U
بدام انداختن
trepanation
U
بدام انداختن
slobber
U
دهان را اب انداختن
unking
U
شاهی انداختن
inveigle
U
بدام انداختن
to take fun at
U
دست انداختن
to youse to a
U
به جنبش انداختن
moults
U
پوست انداختن
to take the photograph of
U
عکس انداختن از
to throw up the sponge
U
سپر انداختن
moulted
U
پوست انداختن
to throw out
U
بیرون انداختن
ensnaring
U
بدام انداختن
ensnares
U
بدام انداختن
inveigling
U
بدام انداختن
immobilising
U
از رواج انداختن
immobilises
U
از رواج انداختن
immobilised
U
از رواج انداختن
slobbers
U
دهان را اب انداختن
slobbering
U
دهان را اب انداختن
slobbered
U
دهان را اب انداختن
imperilling
U
در مخاطره انداختن
imperil
U
در مخاطره انداختن
imperiled
U
در مخاطره انداختن
unmake
U
از خاصیت انداختن
inveigles
U
بدام انداختن
ensnare
U
بدام انداختن
ensnared
U
بدام انداختن
to throw off
U
دور انداختن
to throw in the towel
U
لنگ انداختن
embroil
U
به نزاع انداختن
molted
U
پوست انداختن
imperils
U
در مخاطره انداختن
demoralized
U
ازروحیه انداختن
hindering
U
بتاخیر انداختن
hinders
U
بتاخیر انداختن
interject
U
درمیان انداختن
demoralize
U
ازروحیه انداختن
imperilled
U
در مخاطره انداختن
interjected
U
درمیان انداختن
demoralising
U
ازروحیه انداختن
interjecting
U
درمیان انداختن
interjects
U
درمیان انداختن
demoralised
U
ازروحیه انداختن
demoralises
U
ازروحیه انداختن
hindered
U
بتاخیر انداختن
hinder
U
بتاخیر انداختن
demoralizes
U
ازروحیه انداختن
dismounts
U
ازفرماندهی انداختن
moult
U
پوست انداختن
molts
U
پوست انداختن
embroiled
U
به نزاع انداختن
dismounting
U
ازفرماندهی انداختن
molting
U
پوست انداختن
embroiling
U
به نزاع انداختن
embroils
U
به نزاع انداختن
sire
U
نیا پس انداختن
sired
U
نیا پس انداختن
dismount
U
ازفرماندهی انداختن
sires
U
نیا پس انداختن
siring
U
نیا پس انداختن
demoralizing
U
ازروحیه انداختن
imperiling
U
در مخاطره انداختن
immobilize
U
از رواج انداختن
disfiguring
U
از شکل انداختن
deferring
U
عقب انداختن
defer
U
عقب انداختن
To launch a ship (boat).
U
کشتی به آب انداختن
expels
U
بیرون انداختن
knock up
U
از کار انداختن
knock-up
U
از کار انداختن
knock-ups
U
از کار انداختن
emasculate
U
از مردی انداختن
emasculated
U
از مردی انداختن
emasculates
U
از مردی انداختن
emasculating
U
از مردی انداختن
pickles
U
ترشی انداختن
trap
U
بدام انداختن
To cast a shadow.
U
سایه انداختن
defers
U
عقب انداختن
depress
U
ازارزش انداختن
disfigures
U
از شکل انداختن
disfigured
U
از شکل انداختن
expel
U
بیرون انداختن
disfigure
U
از شکل انداختن
miscast
U
بناحق انداختن
triggers
U
راه انداختن
expelled
U
بیرون انداختن
triggered
U
راه انداختن
trigger
U
راه انداختن
depresses
U
ازارزش انداختن
expelling
U
بیرون انداختن
trap
U
درتله انداختن
trap
U
در تله انداختن
entrapping
U
بدام انداختن
pickle
U
ترشی انداختن
deform
U
ازشکل انداختن
endangers
U
به مخاطره انداختن
entrapping
U
تله انداختن
endangering
U
به مخاطره انداختن
endangered
U
به مخاطره انداختن
entraps
U
بدام انداختن
entraps
U
تله انداختن
whomp up
U
بهم انداختن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com