Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (36 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
to fall across anything
به چیزی تصادف کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
hurtle
U
با چیزی تصادف کردن
hurtled
U
با چیزی تصادف کردن
hurtles
U
با چیزی تصادف کردن
hurtling
U
با چیزی تصادف کردن
to i. on something
U
به چیزی خوردن یا تصادف کردن
Other Matches
crashed
U
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashes
U
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crash
U
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashing
U
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashingly
U
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
run upon
U
تصادف کردن با
crushes
U
تصادف کردن
come into collision
U
تصادف کردن
to tun a
U
تصادف کردن با
impinge
U
تصادف کردن
impinged
U
تصادف کردن
impinges
U
تصادف کردن
collide
U
تصادف کردن
crush
U
تصادف کردن
colliding
U
تصادف کردن
to come in to collision
U
تصادف کردن
collides
U
تصادف کردن
run against
U
تصادف کردن با
collided
U
تصادف کردن
jar
U
تصادف کردن
crushed
U
تصادف کردن
jars
U
تصادف کردن
jarred
U
تصادف کردن
to watch something
U
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
bopping
U
تصادف کردن برخوردکردن
bop
U
تصادف کردن برخوردکردن
bops
U
تصادف کردن برخوردکردن
bopped
U
تصادف کردن برخوردکردن
run into
U
برخوردن تصادف کردن با
hurtling
U
تصادف کردن مصادف شدن
strike
U
تصادف و نصادم کردن اعتصاب
strikes
U
تصادف و نصادم کردن اعتصاب
hurtles
U
تصادف کردن مصادف شدن
to run upon any one
U
بکسی برخورد یا تصادف کردن
hurtled
U
تصادف کردن مصادف شدن
hurtle
U
تصادف کردن مصادف شدن
to stop somebody or something
U
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
colliding
U
تصادف کردن برخورد کردن
collide
U
تصادف کردن برخورد کردن
collided
U
تصادف کردن برخورد کردن
collides
U
تصادف کردن برخورد کردن
extensions
U
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension
U
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to portray somebody
[something]
U
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
to regard something as something
U
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to see something as something
[ to construe something to be something]
U
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
lay hands upon something
U
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to depict somebody or something
[as something]
U
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
to appreciate something
U
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
modifies
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
covet
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction
U
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
to scramble for something
U
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
think nothing of something
<idiom>
U
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
hit
U
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
hitting
U
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
hits
U
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
sleep on it
<idiom>
U
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectified
U
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectify
U
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies
U
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
to give up
[to waste]
something
U
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
see about (something)
<idiom>
U
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to mind somebody
[something]
U
اعتنا کردن به کسی
[چیزی]
[فکر کسی یا چیزی را کردن]
fixes
U
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fix
U
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
shunt
U
تصادف
encountered
U
تصادف
encounter
U
تصادف
at random
U
به تصادف
shunted
U
تصادف
coincidence
U
تصادف
coincidences
U
تصادف
occurance
U
تصادف
encountering
U
تصادف
encounters
U
تصادف
collisions
U
تصادف
random
U
تصادف
randomly
U
تصادف
collision
U
تصادف
shunts
U
تصادف
occurence
U
تصادف
chancing
U
تصادف
accidents
U
تصادف
chanced
U
تصادف
chance
U
تصادف
accident
U
تصادف
concurrence
U
تصادف
accidentalism
U
تصادف
accidentalness
U
تصادف
impingement
U
تصادف
occurrences
U
تصادف
chances
U
تصادف
occurrence
U
تصادف
gambling
U
تصادف
fortuity
U
تصادف
collisions
U
برخورد کردن برخورد تصادف کردن
collision
U
برخورد کردن برخورد تصادف کردن
stochastical
<adj.>
U
برحسب تصادف
by accident
<adv.>
U
بطور تصادف
at random
<adv.>
U
بطور تصادف
incidentally
<adv.>
U
بطور تصادف
accidently
<adv.>
U
بطور تصادف
coincidental
<adj.>
U
برحسب تصادف
contingent
[accidental]
<adj.>
U
برحسب تصادف
fortuitous
<adj.>
U
برحسب تصادف
incidental
<adj.>
U
برحسب تصادف
random
<adj.>
U
برحسب تصادف
accidentally
<adv.>
U
بطور تصادف
stochastic
<adj.>
U
برحسب تصادف
as it happens
<adv.>
U
بطور تصادف
accidentalism
U
تصادف گرایی
haphazard
<adj.>
U
برحسب تصادف
hits
U
ضربت تصادف
hit or miss
U
برحسب تصادف
hitting
U
ضربت تصادف
hit
U
ضربت تصادف
accidents
U
تصادف اتومبیل
incidence
U
تصادف وقوع
to blunder upon
U
به تصادف برخوردن به
accidental
<adj.>
U
برحسب تصادف
adventitious
<adj.>
U
برحسب تصادف
casual
[not planned]
<adj.>
U
برحسب تصادف
accident
U
تصادف اتومبیل
haphazardly
U
برحسب تصادف
by a coincidence
<adv.>
U
بطور تصادف
by chance
<adv.>
U
بطور تصادف
fortuitously
<adv.>
U
بطور تصادف
coincidentally
<adv.>
U
بطور تصادف
occurrences
U
تصادف رویداد
occurrence
U
تصادف رویداد
by hazard
<adv.>
U
بطور تصادف
by happenstance
<adv.>
U
بطور تصادف
Accidentally. By chance. By accident.
بر حسب تصادف
[تصادفا]
To have an accident.
دچار تصادف شدن
What a coincidence !
U
چه تصادف ( اتفاق )عجیبی
By a happy coincidence.
U
دراثر حسن تصادف
There has been an accident.
تصادف شده است.
pile-up
U
تصادف چند ماشین
happy go lucky
U
برحسب تصادف لاقید
endo
U
تصادف منجر به واژگونی
pile-ups
U
تصادف چند ماشین
log jam
U
تصادف موج سواران
occasions
U
تصادف باعث شدن
nerf
U
تصادف با اتومبیل دیگر
accidence
U
پیش امد تصادف
occasioned
U
تصادف باعث شدن
smack into
<idiom>
U
بهم خوردن ،تصادف
occasioning
U
تصادف باعث شدن
occasion
U
تصادف باعث شدن
casualism
U
اعتقاد به شانس و تصادف تصادفا"
posttraumatic
U
واقع شونده پس از تصادف یا ضربه
He was involved in a road accident.
U
او
[مرد]
در یک تصادف جاده ای بود.
to concern something
U
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
Accidents wI'll happen.
U
چلوی تصادف ( قضا وقدر ) رانمی توان گرفت
flavorings
U
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavourings
U
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavouring
U
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavoring
U
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
lyophilization
U
خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
to prescribe something
[legal provision]
U
چیزی را تعیین کردن
[تجویز کردن]
[ماده قانونی]
[حقوق]
prejudges
U
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudged
U
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudge
U
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudging
U
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to tarnish something
[image, status, reputation, ...]
U
چیزی را بد نام کردن
[آسیب زدن]
[خسارت وارد کردن]
[خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
to pirate something
U
چیزی را غیر قانونی چاپ کردن
[دو نسخه ای کردن]
refers
U
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
set loose
<idiom>
U
رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
to pull off something
[contract, job etc.]
U
چیزی را تهیه کردن
[تامین کردن]
[شغلی یا قراردادی]
premeditate
U
قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
referred
U
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
refer
U
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
fraise
U
نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن
to instigate something
U
چیزی را برانگیختن
[اغوا کردن ]
[وادار کردن ]
valuate
U
ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن
quantified
U
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
cession
U
صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری
quantifies
U
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
to throw light upon
U
روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
quantifying
U
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantify
U
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
denounce
U
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounces
U
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denouncing
U
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounced
U
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
reference
U
توجه کردن یا کار کردن با چیزی
beck
U
باسرتصدیق کردن یاحالی کردن چیزی
briefer
U
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
references
U
توجه کردن یا کار کردن با چیزی
brief
U
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefest
U
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
to beg for a thing
U
چیزی راخواهش کردن یاگدایی کردن
briefed
U
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
minds
U
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
mind
U
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com