English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (36 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
prorate U به نسبت تقسیم کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
proration U سرشکنی تقسیم به نسبت
subdivide U بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivided U بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivides U بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdividing U بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
divisor U عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
fissiparous U تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
vernier U درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
leverage U نسبت بدهی به دارائی خالص تغییر نسبت غیر معین
ohm's law U جریان در یک مدار با ولتاژ نسبت مستقیم وبا مقاومت نسبت عکس دارد
lift fan U توربوفنی که با نسبت کنارگذارزیاد تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکاررود
serve U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
liftjet U توربوفن یا توربوجتی بسیارسبک وزنی با نسبت کنارگذرکم که تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکارمیرود
baseband U 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
base band U 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
trellis coding U روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
fraction U بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
fractions U بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
prorata U برحسب نسبت معین بهمان نسبت
attributable U قابل نسبت دادن نسبت دادنی
aminister U تقسیم کردن
divide U تقسیم کردن
divides U تقسیم کردن
administering U تقسیم کردن
share U تقسیم کردن
shared U تقسیم کردن
shares U تقسیم کردن
compartment U تقسیم کردن
intersect U تقسیم کردن
intersects U تقسیم کردن
give-and-take <idiom> U تقسیم کردن
intersected U تقسیم کردن
separates U تقسیم کردن
compartments U تقسیم کردن
separated U تقسیم کردن
separate U تقسیم کردن
administers U تقسیم کردن
distributing U تقسیم کردن
administered U تقسیم کردن
compart U تقسیم کردن
distributes U تقسیم کردن
distribute U تقسیم کردن
to share out U تقسیم کردن
administer U تقسیم کردن
compartmentation U تقسیم بندی کردن
partition U تقسیم افراز کردن
graduate U تقسیم بندی کردن
graduating U تقسیم بندی کردن
shires U به استان تقسیم کردن
shire U به استان تقسیم کردن
whack up U تقسیم به سهام کردن
partitions U تقسیم افراز کردن
fractionize U تقسیم بجزء کردن
fractionalize U تقسیم بجزء کردن
graduates U تقسیم بندی کردن
cantons U به بخش تقسیم کردن
canton U به بخش تقسیم کردن
lot U تقسیم بندی کردن
autotomize U تقسیم خودبخود کردن
distribute among the creditors in propor U به غرماء تقسیم کردن
tierce U به سه قسمت تقسیم کردن
pull one's weight <idiom> U کارها را تقسیم کردن
sector U جزء تقسیم کردن
sectors U جزء تقسیم کردن
break down U تقسیم بندی کردن
third U به سه بخش تقسیم کردن
thirds U به سه بخش تقسیم کردن
sector U کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sectors U کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
compartmentalizing U به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
aliquot U بدوقسمت مساوی تقسیم کردن
distributes U تقسیم کردن تعمیم دادن
allocate U تقسیم کردن اختصاص دادن
distribute U تقسیم کردن تعمیم دادن
distributing U تقسیم کردن تعمیم دادن
apportions U تقسیم کردن تخصیص دادن
gerrymander U بطورغیر عادلانه تقسیم کردن
apportion U تقسیم کردن تخصیص دادن
admeasure U سهم دادن تقسیم کردن
allocating U تقسیم کردن اختصاص دادن
allocates U تقسیم کردن اختصاص دادن
quadrat U به قطعات مستطیل تقسیم کردن
to d. with others U بادیگران تقسیم یاسهم کردن
pottion U تقسیم کردن سهم دادن از
apportioned U تقسیم کردن تخصیص دادن
lot U کالا بقطعات تقسیم کردن
split U ترک برداشتن تقسیم کردن
compartmentalised U به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
dichotomize U بدو بخش تقسیم کردن
divisions U بخش رسته تقسیم کردن
compartmentalized U به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalize U به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
syllabify U تقسیم به هجای مقطع کردن
compartmentalising U به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
comparmentalize U به اپارتمانهای جداجدا تقسیم کردن
division U بخش رسته تقسیم کردن
compartmentalises U به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
apportioning U تقسیم کردن تخصیص دادن
compartmentalizes U به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
parcel U به قطعات تقسیم کردن توزیع کردن
parcels U به قطعات تقسیم کردن توزیع کردن
nationallism U مکتب ملیت اعتقاد به برتری یک ملت نسبت به ملل دیگر و لزوم وفاداری مطلق هر تابع نسبت به ملیت خود
quarter U به چهار قسمت مساوی تقسیم کردن
trisect U بسه بخش مساوی تقسیم کردن
dispart U تقسیم شدن هدف گیری کردن
partitions U اپارتمان تقسیم به بخشهای جزء کردن
piecemeal U به اجزاء ریز تقسیم کردن خردخرد
balkanize U ناحیهای را بقطعات ریز تقسیم کردن
partition U اپارتمان تقسیم به بخشهای جزء کردن
batches U با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
batch U با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
abuses U بدرفتاری کردن نسبت به
abused U بدرفتاری کردن نسبت به
abuse U بدرفتاری کردن نسبت به
trespass against U خطا کردن نسبت به
abusing U بدرفتاری کردن نسبت به
impute U تقسیم کردن متهم کردن
imputing U تقسیم کردن متهم کردن
imputed U تقسیم کردن متهم کردن
imputes U تقسیم کردن متهم کردن
attribute U نسبت دادن حمل کردن
attributes U نسبت دادن حمل کردن
give U نسبت دادن به بیان کردن
To show disrespect ( be respectful) to someone. U نسبت به هرکسی بی احترامی کردن
giving U نسبت دادن به بیان کردن
disclaim U ترک دعوا کردن نسبت به
disclaimed U ترک دعوا کردن نسبت به
disclaiming U ترک دعوا کردن نسبت به
to plead against a decision U نسبت به تصمیمی اعتراض کردن
discriminate against someone U نسبت به کسی تبعیض کردن
attributing U نسبت دادن حمل کردن
disclaims U ترک دعوا کردن نسبت به
asperse U هتک شرف کردن نسبت به
gives U نسبت دادن به بیان کردن
hyphens U علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
hyphen U علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
invert U قلب عبارت معکوس کردن نسبت
inverting U قلب عبارت معکوس کردن نسبت
inverts U قلب عبارت معکوس کردن نسبت
lay an information against some one U نسبت به کسی اعلام جرم کردن
to orient compound U نسبت اجزای ترکیبی را بایکدیگر تعیین کردن
terrtorialize U محدود بیک ناحیه کردن بصورت خطه در اوردن بنواحی متعدد تقسیم کردن بصورت قلمرو در اوردن
apportionment U افراز سرشکن کردن هزینه به چندسال به نسبت منافع حاصله در هر سال
protection U سد کردن راه حریف نسبت به مهاجمی که در شرف پاس دادن است
segments U قطعه قطعه کردن به بخشهای مختلف تقسیم کردن
segment U قطعه قطعه کردن به بخشهای مختلف تقسیم کردن
factorize U تقسیم یک عدد به دو عدد کامل که در اثر ضرب کردن همان عدد اصلی نتیجه شود
to trace the p of a person U دودمان کسی راپرسیدن نسبت کسی راتعیین کردن
hyphens U فضای خالی که پس از تقسیم کردن کلمه در آخر خط درج میشود در متن کلمه پرداز. ولی هنگام نوشتن طبیعی کلمه دیده نمیشود
hyphen U فضای خالی که پس از تقسیم کردن کلمه در آخر خط درج میشود در متن کلمه پرداز. ولی هنگام نوشتن طبیعی کلمه دیده نمیشود
B register U 1-ثبات آدرس که به آدرس مرجع اضافه شده که محل مورد نظر را مشخص میکند 2-ثباتی که برای گسترده تر کردن اکومولاتور برای ضرب و تقسیم به کار می رود
allotment U تقسیم
repartition U تقسیم
allotments U تقسیم
apportionment U تقسیم
admeasurement U تقسیم
divisions U تقسیم
division U تقسیم
admensuration U تقسیم
sharing U تقسیم
allocate U تقسیم
distributions U تقسیم
allocating U تقسیم
allocates U تقسیم
branch U تقسیم
branches U تقسیم
graduator U خط تقسیم کن
distribution U تقسیم
dealing U تقسیم
dispensation U تقسیم
cleavage U تقسیم
dispensations U تقسیم
cleavages U تقسیم
divide exception U خطای تقسیم
division U تقسیم [ریاضی]
denominator U تقسیم کننده
division line U خط تقسیم شده
denominators U تقسیم کننده
divisibility U قابلیت تقسیم
busbar U جعبه تقسیم
divisional U مربوط به تقسیم
division of labor U تقسیم کار
division check U ازمایش تقسیم
severability U قابلیت تقسیم
clastic U تقسیم شونده
sortition U تقسیم با قرعه
distributing box U جعبه تقسیم
distribution box U جعبه تقسیم
distribution coefficient U ضریب تقسیم
distribution of forces U تقسیم نیروها
distribution of the estate U تقسیم ترکه
distribution pannel U تابلوی تقسیم
dividable U قابل تقسیم
short division U تقسیم باختصار
sharing the market U تقسیم بازار
division of labour U تقسیم کار
divide exception U استثناء تقسیم
division U عمل تقسیم
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com