English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (3 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
rack one's brains <idiom> U به مغز خود فشار آوردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
To drive someone up the wall. U کسی رابتنگ آوردن (تحت فشار مالی )
to tax someone [something] U بیش از اندازه بارکردن [فشار آوردن بر] کسی [چیزی]
to push for an answer [in reference to something] U برای پاسخ فشار آوردن [در رابطه با چیزی]
to overexert U زیاد به خود فشار آوردن
Other Matches
cabin pressure U فشار مطلق داخل هواپیما اختلاف فشار بین کابین واتمسفر پیرامون
pressurized cabin U اطاق فشار هوای هواپیما کابین فشار
compensating relief valve U شیر رها کننده فشار با شیرترمواستاتیک برای کاهش فشار تنظیم شده هنگامیکه روغن داغ است
pitot static system U سیستم نشان دهندهای که باترکیبی از فشار محلی تغذیه میشود اختلاف این دو فشار باسرعت نسبی فاهری متناسب است
pore pressure U فشارمنفذی فشار اب منفذی فشار خنثی
cabin pressurization safety valve U شیری مرکب از شیر خلاص فشار و خلاء و شیر تخلیه برای جلوگیری از افزایش بیش از حد فشار داخل کابین
compressor pressure ratio U نسبت فشار سیال بعد ازکمپرسوز یا در خروجی ان به فشار سیال قبل از ورودیا در ورودی ان
isopiestic U دارای فشار یکسان خط هم فشار
low head plant U نیروگاه ابی فشار ضعیف تاسیسات فشار ضعیف
piezoelectric U ویژگی برخی کریستالها که به هنگام اعمال ولتاژ به انهاتحت فشار قرار می گیرند یابه هنگام قرار گرفتن درمعرض فشار مکانیکی یک ولتاژ تولید می کنند
energy absorber U مکانیسم ضربه گیری مکانیسم دفع فشار حرکت دستگاه دفع فشار
high voltage transformer U ترانسفورماتور فشار قوی مبدل فشار قوی
impluse level U سطح فشار ضربهای استحکام فشار ضربهای
pitot pressure U فشار وارد به انتن فشارسنج هواپیما یا ناو فشار انتن فشارسنج
clear one's ears U متعادل کردن فشار نسبت به پرده گوشها هنگام شیرجه فشار متعادل در طرفین هنگام شیرجه در اب
Yo be down one ones luck. to have a run of bad luck U بد آوردن
low voltage distribution system U شبکه پخش فشار ضعیف تاسیسات پخش فشار ضعیف
hypobaric U مربوط به ارزیابی اثار کم شدن فشار جو مربوط به کم شدن فشار جو
to get [hold of] something U آوردن چیزی
to bring something U آوردن چیزی
tough break <idiom> U بدبیاری آوردن
song and dance <idiom> U دلیل آوردن
get U به دست آوردن
procure U به دست آوردن
To take into account (consideration). U بحساب آوردن
realize U به دست آوردن
receive U به دست آوردن
step U به دست آوردن
wring U به دست آوردن
take U به دست آوردن
win U به دست آوردن
gain U به دست آوردن
find U به دست آوردن
conciliate U به دست آوردن
come by <idiom> U بدست آوردن
To cite an example . U مثال آوردن
obtain U به دست آوردن
To bring into existence . U بوجود آوردن
To cry out . U فریاد بر آوردن
To show a deficit . To run short . U کسر آوردن
To phrase. U به عبارت در آوردن
vasbyt U تاب آوردن
achieve U به دست آوردن
woo U به دست آوردن
acquire بدست آوردن
acquire به دست آوردن
abrade سر غیرت آوردن
fall on feet <idiom> U شانس آوردن
attenuation U بدست آوردن
compass U به دست آوردن
it never rains but it pours <idiom> U چپ و راست بد آوردن
holdouts U دوام آوردن
play-acts U ادا در آوردن
carry into effect U به اجرا در آوردن
make something happen U به اجرا در آوردن
gain U بدست آوردن
play-acting U ادا در آوردن
put into effect U به اجرا در آوردن
put inpractice U به اجرا در آوردن
actualise [British] U به اجرا در آوردن
play-act U ادا در آوردن
carry out U به اجرا در آوردن
holdout U دوام آوردن
implement U به اجرا در آوردن
carry ineffect U به اجرا در آوردن
gains U بدست آوردن
play-acted U ادا در آوردن
put ineffect U به اجرا در آوردن
to bring to the [a] boil U به جوش آوردن
actualize U به اجرا در آوردن
gained U بدست آوردن
to bring the water to the boil U آب را به جوش آوردن
to take something into account U چیزی را در حساب آوردن
to obtain something U بدست آوردن چیزی
in for <idiom> U مطمئن بدست آوردن
to bring back memories U خاطره ها را به یاد آوردن
to serve something U غذا [چیزی] آوردن
to live through something U تاب چیزی را آوردن
to bring something U گیر آوردن چیزی
to get [hold of] something U گیر آوردن چیزی
to give somebody an appetite U کسی را به اشتها آوردن
to set the clock forward ساعت را جلو آوردن
nose down <idiom> U پایین آوردن دماغه
to get [hold of] something U بدست آوردن چیزی
to bring something U بدست آوردن چیزی
in luck <idiom> U خوش شانسی آوردن
write up <idiom> U مقامی را به حساب آوردن
To play the drunk . To start a drunken row. U مست بازی در آوردن
to bring to the same plane [height] U به یک صفحه [بلندی] آوردن
To produce a witness. U دردادگاه شاهد آوردن
retaking U دوباره به دست آوردن
retakes U دوباره به دست آوردن
metaphraze U به عبارت دیگر در آوردن
To process and treat something . U چیزی راعمل آوردن
To put someone on his mettle . To rouse someone . U کسی را سر غیرت آوردن
drive someone round the bend <idiom> U جان کسی را به لب آوردن
To stir the nation to action. U ملت را بحرکت در آوردن
To seek refuge ( shelter). U پناه آوردن ( بردن )
To score points. U امتیاز آوردن ( ورزش )
To mimic someone. U ادای کسی را در آوردن
push someone's buttons <idiom> U کفر کسی را در آوردن
retake U دوباره به دست آوردن
to run into debt U قرض بالا آوردن
luck out <idiom> U خوش شانسی آوردن
gun for something <idiom> U بازحمت بدست آوردن
play up to someone <idiom> U با چاپلوسی سودبدست آوردن
put one's finger on something <idiom> U کاملابه خاطر آوردن
take back <idiom> U ناگهانی بدست آوردن
to disgrace oneself U خفت آوردن بر خود
turn (someone) on <idiom> U به هیجان آوردن شخصی
retaken U دوباره به دست آوردن
To go too far . To exceed the limit . To overexend oneself . U از حد گذراندن ( شورش را در آوردن )
eke out <idiom> U به سختی بدست آوردن
give someone a good run for her money <idiom> U رقابت شدید به وجود آوردن
collect U بدست آوردن یا دریافت داده
to buoy something [up] U چیزی را بالا روی آب آوردن
to buoy something [up] U چیزی را به میزان بالا آوردن
gain the ear <idiom> U رگ خواب کسی را به دست آوردن
collects U بدست آوردن یا دریافت داده
collecting U بدست آوردن یا دریافت داده
To draw someone out. To pump someone. U از کسی حرف در آوردن ( کشیدن )
to get something to somebody U برای کسی چیزی را آوردن
To obtain the desired result . U نتیجه مطلوب را بدست آوردن
To bring someone to his senses U کسی راسر عیل آوردن
play down <idiom> U ارزش چیزی را پایین آوردن
to bring the matter before a court [the judge] U دعوایی را در حضور قاضی آوردن
ring a bell <idiom> U یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
round up <idiom> U گرد هم آوردن ،جمع آوری
stick it out <idiom> U طاقت آوردن ،ادامه دادن
parenting U پس انداختن و بار آوردن فرزند
To make ( find , get ) an opportunity . U فرصت ( فرصتی ) بدست آوردن
sound an alarm U زنگ خطر را به صدا در آوردن
To deliver (strike) a blow U ضربه زدن ( وارد آوردن )
He felt sick,. he fell I'll. U حال کسی را جا آوردن ( با کتک )
To hold an official inquiry. U تحقیق رسمی بعمل آوردن
To know someone blind spots. U رگ خواب کسی را بدست آوردن
To hit a wining streak. U شانس آوردن ( درقمار وغیره )
To turn (apple)to someone. U به کسی رو آوردن ( متوسل شدن )
in order to <idiom> U اعتماد شخص را بدست آوردن
capturing U عمل بدست آوردن داده
captures U عمل بدست آوردن داده
capture U عمل بدست آوردن داده
to bring somebody before the judge U کسی را در حضور قاضی آوردن
to count for lost U از دست رفته بحساب آوردن
to get somebody on the phone <idiom> U کسی را پشت تلفن گیر آوردن
keep the wolf from the door <idiom> U نان بخور و نمیری گیر آوردن
take something into account <idiom> U بخاطر آوردن وتصمیم گیری کردن
to dig up U با به هم زدن [جستجو کردن] از خاک در آوردن
to launch a product with much fanfare U کالایی را با هیاهو به صحنه نمایش آوردن
to stand the test of time U برای مدت زیاد دوام آوردن
to stand the test U برای مدت زیاد دوام آوردن
make good <idiom> U بوجود آوردن چیزی درست دربیاد
lose out <idiom> U بد شانسی آوردن ،مقام نیاوردن ،باختن
To maki faces. U دهن کجی کردن ( ادا در آوردن )
to have breakfast brought to your room U ناشتا را به اتاقتان [در هتل] آوردن [بیاورند]
brains مغز کسی را در آوردن بقتل رساندن
To cut down expenses . U خرج را کم کردن ( مخارج راپایین آوردن )
analysis U بدست آوردن اطلاعات و نتایج از داده
To put it in black and white . To commit some thing to paper . U روی کاغذ آوردن ( کتبی و رسمی )
To take something to pieces. U دل وروده چیزی را در آوردن ( اوراق کردن )
bring up <idiom> U معرفی چیزی برای بحث (مذاکره)آوردن
to get a good return on an investment U بازده سودمندی در سرمایه گذاریی بدست آوردن
to go away U ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
To crane ones neck . U گردن کشیدن (دراز کردن بیرون آوردن )
rack one's brains <idiom> U سخت فکر کردن یاچیزی را بخاطر آوردن
to go to U ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
to make somebody's blood boil <idiom> U خون کسی را به جوش آوردن [اصطلاح مجازی]
learning curve U نمایش گرافیکی بدست آوردن دانش در زمان
getting U دستور بدست آوردن رکورد از فایل یا پایگاه داده
to pull [British E] / make [American E] a face U شکلک در آوردن [به خاطر قهر بودن] [اصطلاح روزمره]
gets U دستور بدست آوردن رکورد از فایل یا پایگاه داده
get U دستور بدست آوردن رکورد از فایل یا پایگاه داده
go-getter <idiom> U شخصی کار میکند برایبدست آوردن موقعیتی بهتر
to handle something U چیزی را تحت کنترل آوردن [وضعیتی یا گروهی از مردم]
to push your luck [British English] to press your luck [American English] U زیاده روی کردن [شورکاری را در آوردن] [اصطلاح مجازی]
make a living <idiom> U پول کافی برای گذراندن زندگی بدست آوردن
copper mordant U دندانه سولفات مس جهت بوجود آوردن رنگ سبز
To move heaven and earth. U زمین وزمان را بحرکت در آوردن ( بهر اقدامی دست زدن )
adjustable split die وسیله ای برای در آوردن دنده یا روزه در سطح خارجی اجسام
scanned U بررسی تصویر یا شی یا لیستی از موضوعات برای بدست آوردن داده مشروح آن
scans U بررسی تصویر یا شی یا لیستی از موضوعات برای بدست آوردن داده مشروح آن
scan U بررسی تصویر یا شی یا لیستی از موضوعات برای بدست آوردن داده مشروح آن
MIP mapping U روش محاسبه پیکس ها در یک تصور برای بدست آوردن فاصله شی از دید بیننده
distributing U عمل بدست آوردن اطلاع از داده هایی که در محلهای مختلف قرار دارند
distributes U عمل بدست آوردن اطلاع از داده هایی که در محلهای مختلف قرار دارند
distribute U عمل بدست آوردن اطلاع از داده هایی که در محلهای مختلف قرار دارند
low pressure U فشار کم
hydraulic pressure U فشار اب
distraint U فشار
pressure curve U خم فشار
pressure vessel U فشار
water pressure U فشار اب
fantod U فشار
pressor U فشار زا
isopiestic U هم فشار
sense of pressure U حس فشار
isobare U هم فشار
total pressure U فشار کل
line of thrust U خط فشار
ice push U فشار یخ
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com