Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (36 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
shire
U
به استان تقسیم کردن
shires
U
به استان تقسیم کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
subdivide
U
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivided
U
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivides
U
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdividing
U
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
divisor
U
عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
fissiparous
U
تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
vernier
U
درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
serve
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
baseband
U
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
base band
U
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
trellis coding
U
روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
fraction
U
بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
fractions
U
بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
divides
U
تقسیم کردن
intersect
U
تقسیم کردن
divide
U
تقسیم کردن
administering
U
تقسیم کردن
administered
U
تقسیم کردن
intersected
U
تقسیم کردن
intersects
U
تقسیم کردن
to share out
U
تقسیم کردن
compartment
U
تقسیم کردن
compartments
U
تقسیم کردن
administer
U
تقسیم کردن
administers
U
تقسیم کردن
share
U
تقسیم کردن
shared
U
تقسیم کردن
give-and-take
<idiom>
U
تقسیم کردن
separate
U
تقسیم کردن
aminister
U
تقسیم کردن
separated
U
تقسیم کردن
distributing
U
تقسیم کردن
shares
U
تقسیم کردن
compart
U
تقسیم کردن
distributes
U
تقسیم کردن
distribute
U
تقسیم کردن
separates
U
تقسیم کردن
fractionalize
U
تقسیم بجزء کردن
prorate
U
به نسبت تقسیم کردن
graduating
U
تقسیم بندی کردن
graduates
U
تقسیم بندی کردن
sectors
U
جزء تقسیم کردن
canton
U
به بخش تقسیم کردن
autotomize
U
تقسیم خودبخود کردن
fractionize
U
تقسیم بجزء کردن
cantons
U
به بخش تقسیم کردن
tierce
U
به سه قسمت تقسیم کردن
compartmentation
U
تقسیم بندی کردن
distribute among the creditors in propor
U
به غرماء تقسیم کردن
break down
U
تقسیم بندی کردن
lot
U
تقسیم بندی کردن
partition
U
تقسیم افراز کردن
pull one's weight
<idiom>
U
کارها را تقسیم کردن
thirds
U
به سه بخش تقسیم کردن
third
U
به سه بخش تقسیم کردن
sector
U
جزء تقسیم کردن
whack up
U
تقسیم به سهام کردن
partitions
U
تقسیم افراز کردن
graduate
U
تقسیم بندی کردن
sector
U
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sectors
U
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
distribute
U
تقسیم کردن تعمیم دادن
split
U
ترک برداشتن تقسیم کردن
division
U
بخش رسته تقسیم کردن
allocating
U
تقسیم کردن اختصاص دادن
compartmentalized
U
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
to d. with others
U
بادیگران تقسیم یاسهم کردن
admeasure
U
سهم دادن تقسیم کردن
pottion
U
تقسیم کردن سهم دادن از
compartmentalizing
U
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalizes
U
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalize
U
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
dichotomize
U
بدو بخش تقسیم کردن
compartmentalising
U
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalises
U
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
distributes
U
تقسیم کردن تعمیم دادن
syllabify
U
تقسیم به هجای مقطع کردن
allocate
U
تقسیم کردن اختصاص دادن
divisions
U
بخش رسته تقسیم کردن
lot
U
کالا بقطعات تقسیم کردن
allocates
U
تقسیم کردن اختصاص دادن
aliquot
U
بدوقسمت مساوی تقسیم کردن
gerrymander
U
بطورغیر عادلانه تقسیم کردن
quadrat
U
به قطعات مستطیل تقسیم کردن
apportion
U
تقسیم کردن تخصیص دادن
apportioned
U
تقسیم کردن تخصیص دادن
apportioning
U
تقسیم کردن تخصیص دادن
apportions
U
تقسیم کردن تخصیص دادن
distributing
U
تقسیم کردن تعمیم دادن
comparmentalize
U
به اپارتمانهای جداجدا تقسیم کردن
compartmentalised
U
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
parcels
U
به قطعات تقسیم کردن توزیع کردن
parcel
U
به قطعات تقسیم کردن توزیع کردن
piecemeal
U
به اجزاء ریز تقسیم کردن خردخرد
partition
U
اپارتمان تقسیم به بخشهای جزء کردن
balkanize
U
ناحیهای را بقطعات ریز تقسیم کردن
quarter
U
به چهار قسمت مساوی تقسیم کردن
trisect
U
بسه بخش مساوی تقسیم کردن
dispart
U
تقسیم شدن هدف گیری کردن
partitions
U
اپارتمان تقسیم به بخشهای جزء کردن
county
U
استان
provice
U
استان
province
U
استان
provinces
U
استان
counties
U
استان
nomarchy
U
استان
shire
U
استان
eparchy
U
استان
shires
U
استان
batch
U
با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
batches
U
با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
state bank
U
بانک استان
manchuria
U
استان منچوری
states
U
دولت استان
court of province
U
دادگاه استان
Zanjan
U
استان زنجان
stated
U
دولت استان
stating
U
دولت استان
massachusett
U
استان ماساچوست
state-
U
دولت استان
massachusetts
U
استان ماساچوست
Azerbaijan
U
استان آذربایجان
Moldavia
U
استان ملداوی
courts of appeal
U
دادگاه استان
sectionalism
U
استان گرایی
state
U
دولت استان
court of appeal
U
دادگاه استان
imputing
U
تقسیم کردن متهم کردن
impute
U
تقسیم کردن متهم کردن
imputed
U
تقسیم کردن متهم کردن
imputes
U
تقسیم کردن متهم کردن
welch
U
اهل استان ولزانگلستان
county towns
U
حاکم نشین استان
county town
U
حاکم نشین استان
county magestrate
U
قاضی دادگاه استان
maritime
U
استان بحری یاساحلی
pomeranian
U
اهل استان "ژپومرانیا"
upstater
U
اهل شمال استان
hyphen
U
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
hyphens
U
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
hawk eye
U
کنیه اهل استان ایوا
sectionalism
U
طرفداری ازمحله یا استان بخصوصی
quebec
U
استان " کبک " در مشرق کانادا
Nain
U
شهر نائین در استان اصفهان
posse comitatus
U
قدرت قانونی یک بخش یا یک استان
state flower
U
گل علامت مخصوص هر استان یا کشور
Welsh
U
اهل استان ولز انگلستان
welcher
U
اهل استان ولز انگلستان
Qainat
U
منطقه قائنات در استان خراسان
hoosier
U
لقب استان ومردم ایندیانا
the story is at an end
U
استان به پایان رسیده است
welsher
U
اهل استان ولز انگلستان
propretor
U
کنسول فرماندار استان قدیم روم
tarheel
U
اهل استان کارولینای شمالی امریکا
jayhawker
U
لقب اهالی استان کانزاس دراتازونی
texas
U
استان تکزاس درکشورهای متحده امریکا
the principality of wales
U
استان WALES که اسما بران حکومت دارد
illinois
U
استان >ایلی نویز< در ایالت متحده امریکا
the principality
U
استان WALES که اسما بران حکومت دارد
state's attorney
U
نماینده دولت در دادگاه مدعی العموم استان یاکشور
state attorney
U
نماینده دولت در دادگاه مدعی العموم استان یاکشور
terrtorialize
U
محدود بیک ناحیه کردن بصورت خطه در اوردن بنواحی متعدد تقسیم کردن بصورت قلمرو در اوردن
segment
U
قطعه قطعه کردن به بخشهای مختلف تقسیم کردن
segments
U
قطعه قطعه کردن به بخشهای مختلف تقسیم کردن
factorize
U
تقسیم یک عدد به دو عدد کامل که در اثر ضرب کردن همان عدد اصلی نتیجه شود
general grant
U
کمک دولت مرکزی به مقامات محلی به عنوان مثال کمک به اموزش و پرورش استان
hyphen
U
فضای خالی که پس از تقسیم کردن کلمه در آخر خط درج میشود در متن کلمه پرداز. ولی هنگام نوشتن طبیعی کلمه دیده نمیشود
hyphens
U
فضای خالی که پس از تقسیم کردن کلمه در آخر خط درج میشود در متن کلمه پرداز. ولی هنگام نوشتن طبیعی کلمه دیده نمیشود
B register
U
1-ثبات آدرس که به آدرس مرجع اضافه شده که محل مورد نظر را مشخص میکند 2-ثباتی که برای گسترده تر کردن اکومولاتور برای ضرب و تقسیم به کار می رود
lion rug
U
فرش شیری
[این طرح بیشتر مربوط به استان فارس و عشایر آن منطقه بوده و گاه در طرح از شتر و یا حیوانات دیگر نیز استفاده می شود.]
Rudbar
U
شهر رودبار
[این شهر در استان قزوین به بافت فرش در اندازه های مختلف و استفاد از پود سفید یا خاکستری یا صورتی شناخته شده است.]
Farahan
U
فراهان
[این ناحیه در استان مرکزی با بافت های هراتی، میناخانی و گل حنائی در قرن نوزدهم میلادی بازار جهانی خوبی داشته و شاخص آن استفاده از پودهای آبی و صورتی بوده است.]
cleavages
U
تقسیم
dispensations
U
تقسیم
allotments
U
تقسیم
allotment
U
تقسیم
dispensation
U
تقسیم
allocate
U
تقسیم
allocates
U
تقسیم
allocating
U
تقسیم
division
U
تقسیم
sharing
U
تقسیم
divisions
U
تقسیم
apportionment
U
تقسیم
admensuration
U
تقسیم
branch
U
تقسیم
distribution
U
تقسیم
branches
U
تقسیم
graduator
U
خط تقسیم کن
distributions
U
تقسیم
repartition
U
تقسیم
admeasurement
U
تقسیم
cleavage
U
تقسیم
dealing
U
تقسیم
Reihan
U
ریحان
[شهری در استان مرکزی و نزدیک اراک که به بافت طرح های هراتی و افشان یا زمینه قرمز شهرت داشته و اکثر فرش های آن بصورت تک پودی بافته می شوند.]
dividable
U
قابل تقسیم
dichotomies
U
تقسیم به دو بخش
market segmentation
U
تقسیم بازار
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com