English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
Accompanied by. Together with . U به اتفاق (همراه )
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
attributes U هر فایلی همراه با مجموعهای از دادههای کنترلی که توابع و خصوصیات خاصی از فایل را کنترل می کنند همراه است
attributing U هر فایلی همراه با مجموعهای از دادههای کنترلی که توابع و خصوصیات خاصی از فایل را کنترل می کنند همراه است
attribute U هر فایلی همراه با مجموعهای از دادههای کنترلی که توابع و خصوصیات خاصی از فایل را کنترل می کنند همراه است
peer to peer network U شبکه همراه به همراه
chanced U اتفاق
chances U اتفاق
togtherness U اتفاق
chancing U اتفاق
accidents U اتفاق
occurence U اتفاق
coincidence U اتفاق
confederations U اتفاق
lague U اتفاق
joinder U اتفاق
unity U اتفاق
accidence U اتفاق
accidentalism U اتفاق
chance U اتفاق
togetherness U اتفاق
accident U اتفاق
fluke U اتفاق
flukes U اتفاق
happenings U اتفاق
happening U اتفاق
confederation U اتفاق
federal U اتفاق
occurrences U اتفاق
occurrence U اتفاق
case U اتفاق
cases U اتفاق
hap U اتفاق
confederacy U اتفاق
event U اتفاق
events U اتفاق
coincidences U اتفاق
leagues U اتفاق
league U اتفاق
accidentalness U اتفاق
confederacies U اتفاق
fortuity U اتفاق
it happened U اتفاق افتاد
consensus of opinion U اتفاق اراء
hap U اتفاق افتادن
by a unanimity vote U به اتفاق اراء
befallen U اتفاق افتادن
come to pass U اتفاق افتادن
come about U اتفاق افتادن
betide U اتفاق افتادن
casualist U معتقد به اتفاق
incidentally <adv.> U برحسب اتفاق
befall U اتفاق افتادن
Accidentally . By chance. U بر حسب اتفاق
occurred U اتفاق افتادن
befell U اتفاق افتادن
befalls U اتفاق افتادن
renewal of the convention U تجدید اتفاق
occurs U اتفاق افتادن
supervention U اتفاق ناگهانی
fortuitism U عقیده به اتفاق
unison U اتحاد اتفاق
confederative U اتفاق کننده
occurring U اتفاق افتادن
disunion U عدم اتفاق
befalling U اتفاق افتادن
fall out U اتفاق افتادن
occur U اتفاق افتادن
chance U اتفاق افتادن
by hazard <adv.> U برحسب اتفاق
act of God U اتفاق قهری
consensus U اتفاق اراء
acts of God U اتفاق قهری
by happenstance <adv.> U برحسب اتفاق
by chance <adv.> U برحسب اتفاق
by a coincidence <adv.> U برحسب اتفاق
by accident <adv.> U برحسب اتفاق
at random <adv.> U برحسب اتفاق
as it happens <adv.> U برحسب اتفاق
accidently <adv.> U برحسب اتفاق
accidentally <adv.> U برحسب اتفاق
occurred <past-p.> U اتفاق افتاده
happened <past-p.> U اتفاق افتاده
to be played out [enacted] U اتفاق افتادن
coincidentally <adv.> U برحسب اتفاق
unanimously U به اتفاق اراء
tide U اتفاق افتادن
chanced U اتفاق افتادن
unanimity U اتفاق اراء
by a unanimous U به اتفاق اراء
fortuitously <adv.> U برحسب اتفاق
chances U اتفاق افتادن
chancing U اتفاق افتادن
to play itself out U اتفاق افتادن
by chance U برحسب اتفاق یاتصادف
hold breath U منتظر یک اتفاق بودن
happen U رخ دادن اتفاق افتادن
sure thing <idiom> U حتما اتفاق افتادن
way the wind blows <idiom> U چیزی که اتفاق میافتد
in the wind <idiom> U بزودی اتفاق افتادن
happened U رخ دادن اتفاق افتادن
allopatric U جداگانه اتفاق افتاده
as one man U به اتفاق مانند یک مرد
happens U رخ دادن اتفاق افتادن
fortunes U اتفاق افتادن مقدرکردن
consentaneous U دارای اتفاق اراء
it is of frequent U بسیار اتفاق میافتد
it is bound to nappen U مقدراست اتفاق بیافتد
fortuitously U برحسب اتفاق اتفاقا
occur U رخ دادن یا اتفاق افتادن
occurred U رخ دادن یا اتفاق افتادن
fortune U اتفاق افتادن مقدرکردن
occurring U رخ دادن یا اتفاق افتادن
What a coincidence ! U چه تصادف ( اتفاق )عجیبی
occurs U رخ دادن یا اتفاق افتادن
It never occurred again دیگر اتفاق نیفتاد.
unanimity U اتفاق ارا هم اوازی
previously U زودتر اتفاق افتادن
hazarded U اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazards U اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazarding U اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazard U اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
coinciding U دریک زمان اتفاق افتادن
immediate U آنچه یکباره اتفاق افتد
coincide U دریک زمان اتفاق افتادن
commonest U آنچه اغلب اتفاق میافتد
leaguer U عضو مجمع اتفاق ملل
commoners U آنچه اغلب اتفاق میافتد
common U آنچه اغلب اتفاق میافتد
bay U چه قبل اتفاق افتاده است
giving U اتفاق افتادن فدا کردن
gives U اتفاق افتادن فدا کردن
coincided U دریک زمان اتفاق افتادن
give U اتفاق افتادن فدا کردن
Accidents wI'll happen . U جلوی اتفاق رانتوان گرفت
coincides U دریک زمان اتفاق افتادن
accidental U آنچه تصادفی اتفاق افتاده است
It took place under my very eyes. U درست جلوی چشمم اتفاق افتاد
incident U ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
It's Lombard Street to a China orange. <idiom> U بطور قطع [حتما] اتفاق می افتد.
combinatorial explosion U موقعیتی که به هنگام حل مسئله اتفاق میافتد
incidents U ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
Should anything happen to me, ... <idiom> U اگر اتفاق بدی افتاد برای من ...
cry over spilt milk <idiom> U شکایت وناله از چیزی که بتازگی اتفاق افتاده
contingent annuity U پرداخت مقرری به علت اتفاق غیر مترقبه
interrupting U توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
interrupts U توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
There's no danger of that happening again. U خطری وجود ندارد که آن دوباره اتفاق بیافته.
interrupt U توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
concert of europe U اتفاق دولت بزرگ اروپا نسبت به مسائل سیاسی
mid U همراه با
mid- U همراه با
secondary planet U همراه
in company with U همراه
bundled U همراه
comrades U همراه
comrade U همراه
accompanying U همراه
non concurrent U نا همراه
to fight with the enemy U همراه = با
accompanied by U همراه
acologte U همراه
on U همراه
company U همراه
companies U همراه
attendants U همراه
attendant U همراه
concomitant U همراه
participants U همراه
participant U همراه
along U همراه
data logging U ضبط دادههای مربوط به حوادثی که در زمانهای متوالی اتفاق می افتند
escorting U همراه بدرقه
attending U همراه بودن
escorted U همراه بدرقه
escort U همراه بدرقه
come along with me U همراه من بیائید
escorts U همراه بدرقه
fraught U دارا همراه
bon voyage U خدا به همراه
sick headache U سردرد همراه با
accompanying supplies U تدارکات همراه
associated sound U صدای همراه
accompanying sound U صدای همراه
accompanying fire U اتش همراه
accompanying cargo U بار همراه
compeer U قرین همراه
accompany U همراه بودن
convoy U همراه رفتن
indiental music U موزیک همراه
companion U همراه همدم
good luck to you U خدا به همراه
go along U همراه رفتن
attend U همراه بودن
to go along U همراه شدن
to accompany U همراه شدن
door bundle U بار همراه
attends U همراه بودن
accompanied U همراه بودن
accompanies U همراه بودن
convoys U همراه رفتن
accompanier U همراه مصاحب
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com