English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 150 (8 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
the price was not reasonable U بهای ان معقول بنظر نمیرسید
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
dumping U صدور کالا به کشوردیگر و فروش ان به بهای کمتر از بهای عادی به منظور فلج ساختن صنایع داخلی ان کشور
reduced price U بهای کاسته بهای تخفیف دار
in my opinion U بنظر من
purports U بنظر امدن
purporting U بنظر امدن
purported U بنظر امدن
purport U بنظر امدن
beseem U بنظر امدن
looking U بنظر اینده
seem U بنظر امدن
seemed U بنظر امدن
seems U بنظر امدن
on end <idiom> U بنظر به پایان رسیده
hulk U بزرگ بنظر رسیدن
hulks U بزرگ بنظر رسیدن
beseem U مناسب بنظر امدن
So it appears ( looks , seems ) that … U اینطور بنظر می آید که ...
blur U نامشخص بنظر امدن
he looks brave U او شجاع بنظر میرسد
look black U متغیر بنظر امدن
blurred U نامشخص بنظر امدن
blurring U نامشخص بنظر امدن
it sounds false U دروغ بنظر میرسد
face value <idiom> U بنظر با ارزش رسیدن
blurs U نامشخص بنظر امدن
wise U معقول
conscionable U معقول
rational U معقول
within reason <idiom> U معقول
subjective U معقول
level-headed U معقول
reasonable U معقول
objectives U معقول
wiser U معقول
wisest U معقول
objective U معقول
sensible U معقول
to lool black U خشمگین یا متغیر بنظر امدن
Playing football is not my idea of fun . U فوتبال هم بنظر من تفریح نشد
She has a foreign appearance. U ظاهرش خارجی بنظر می آید
To bring something to someones notice ( attention ) . U چیزی را بنظر کسی رساندن
reasonable time U مدت معقول
reasonable price U قیمت معقول
reasonable period U مدت معقول
preposterously U بطور نا معقول
sensibility U معقول بودن
to stand to reason U معقول است
unconscionable U غیر معقول
within resonable time U طی زمان معقول
reasonableness U معقول بودن
inexpensive U معقول صرفه جو
an absurd statement U افهار نا معقول
sensibilities U معقول بودن
sanest U سالم معقول
saner U سالم معقول
reasonable time U زمان معقول
sane U سالم معقول
The two parties seem irreoncilable. U طرفین آشتی راناپذیر بنظر می رسند ت
have the last laugh <idiom> U باعث احمق بنظر رسیدن شخص
He seems to have a vulgar tongue. U آدم دهن دریده ای بنظر می آید
He seems to be a level – headed ( rational and knowledgeale ) boss . U رئیس فهمیده ای بنظر می رسد ( می آید )
may it please your excellency U اگر بنظر جنابعالی خوش ایندباشد
reasonableness check U بررسی معقول بودن
make sense <idiom> U معقول به نظر رسیدن
reasonable term and condition U قید و شرط معقول
plausibility U باورکردنی و معقول بودن
He seems to have a lot of confidence. U خیلی خاطر جمع ( مطمئن ) بنظر می رسد
He is a capable man . he is a man of ability . بنظر او یک میلیارد تومان بی قابل [ناقابل] است
at a low price U بهای کم
for U به بهای
turn the tide <idiom> U چیزی که بنظر شکست خورده بود به پیروزی رساندن
you do not seem well U گویا حالتان خوش نیست سالم بنظر نمیایید
objectify U بنظر اوردن بصورت مادی و خارجی مجسم کردن
legitimizing U منطقی و معقول جلوه دادن
legitimizes U منطقی و معقول جلوه دادن
legitimized U منطقی و معقول جلوه دادن
legitimize U منطقی و معقول جلوه دادن
legitimization U منطقی و معقول جلوه دادن
legitimises U منطقی و معقول جلوه دادن
legitimised U منطقی و معقول جلوه دادن
polymath U جامع علوم معقول ومنقول
reasonableness of terms in contract U معقول بودن شرایط قرارداد
reasonable and probable cause U علت معقول و به فاهر درست
objectiveness U چنانکه در خارج معقول باشد
polymaths U جامع علوم معقول ومنقول
legitimising U منطقی و معقول جلوه دادن
resonable price U بهای عادله
conversion price U بهای تبدیل
face value U بهای اسمی
cash price U بهای نقدی
all in price U بهای کامل
at a great penny worth U به بهای زیاد
trade price U بهای تجارتی
book value U بهای دفتری
break up price U بهای تصفیه
break up price U بهای انحلال
fee U بهای واحد
unit price U بهای واحد
nominal value U بهای اسمی
reduced price U بهای نازل
cost of construction U بهای ساختمان
fancy price U بهای تفننی
money worth U بهای پول
fancy price U بهای گزاف
nominal price U بهای اسمی
probability cost U بهای احتمالی
reserve price U بهای قطعی
long shot <idiom> U شرط بندی روی چیزی که بنظر میآید ناموفق باشد
declared value U بهای اعلام شده
retail price U بهای خرده فروشی
resale price U بهای خرده فروشی
below par U کمتر از بهای اسمی
contratual rent U اجاره بهای مقطوع
above par U بالاتر از بهای اسمی
par U بهای رسمی سهم
eric U خون بهای ایرلندی
metaphysical U وابسته بعلم ماوراء طبیعی علوم معقول
share list U صورت بهای سهام شرکتها
dispraise U از بهای چیزی کاستن کم گرفتن
reserve price U قیمت نهایی بهای قطعی
to take something off and pric U اندکی از بهای چیزی کاستن
upset price U کمترین بهای مقطوع درهراج
to mark down an article U بهای کمتری بر کالایی گذاشتن
cost and freight U قیمت و بهای حمل و نقل
to mark good U بهای کالا را در روی ان نوشتن
coinage U طبقه بندی بهای مسکوک
cost plus U اضافه بر بهای تمام شده
spot price U بهای جنس در معامله نقدی
height money U اضافه بهای کار در ارتفاع
to sugar-coat the pill [American E] <idiom> U چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید [اصطلاح مجازی]
to sugar the pill <idiom> U چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید [اصطلاح مجازی]
to sweeten the pill <idiom> U چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید [اصطلاح مجازی]
to compound U قسطی پرداختن [کمتراز بهای اصلی]
write down U تنزل دادن بهای اسمی سهام
the price was not reasonable U بهای گزافی بران گذاشته بودند
price as natural ice U یخ ساختگی بهمان بهای یخ طبیعی فروخته میشد
at par U قیمت ثابت انتقال ارز به بهای اسمی
how is sugar U بهای قندچیست قند درچه حال است
revalorization U اعاده پول کشور به بهای نخستین خود
write down U یادداشت کردن تنزل دادن بهای اسمی سهام
prohibitive price U بهای گزاف که بر کالایی گذارندو مردم ازعهده خریدان برنیایند
dark bulb U نوعی لامپ اشعه کاتدی که هنگام خاموش بودن سیاه بنظر می رسد و به تصاویرویدئویی وضوح خوبی میدهد
unearned increment U افزایش بهای ملک در نتیجه اباد شدن محل نه کوشش مالک
unearned icremrnt U افزایش بهای ملک در نتیجه اباد شدن محل نه کوشش مالک
unpriced U درباب چیزی گفته میشودکه بهای ان معلوم نشده یابصورت بهادران نباشد
accretion U افزایش بهای اموال افزایش میزان ارث
this story is improbable U این داستان راست نمینماید این داستان بعید بنظر میرسد
feminality U طبیعت زنانه زیورهایاچیزهای بی بهای زنانه
direct fire sights U زاویه یا بهای تیر مستقیم دوربینهای تیر مستقیم
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com