English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
There is no fault to find with my work. U بهانه ای نمی توان بکار من گرفت
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
originals U که از آن می توان کپی گرفت
original U که از آن می توان کپی گرفت
I have no fault to find with his work . U از کارش هیچ عیبی نمی توان گرفت
Accidents wI'll happen. U چلوی تصادف ( قضا وقدر ) رانمی توان گرفت
power meter U دستگاه اندازه گیری توان توان سنج وات متر
eight bit system U کم توان که CPU آن می توان کلمات هشت بیتی را پردازش کند
ratings U توان نامی توان قدرت
rating U توان نامی توان قدرت
lsb U رقم دودویی که محل سمت راست کلمه را اشغال میکند و کمترین توان دو را در کلمه دارد که معمولا معادل رو به توان صفر است
watts U واحداندازه گیری SI برای توان الکتریکی که به صورت توان تولیدشده در صورت عبور جریان یک آمپر از باری که ولتاژ یک ولت دارد تعریف میشود
watt U واحداندازه گیری SI برای توان الکتریکی که به صورت توان تولیدشده در صورت عبور جریان یک آمپر از باری که ولتاژ یک ولت دارد تعریف میشود
A jars mouth may be stopped ,a mans cannot. <proverb> U در کوزه را مى توان بست اما دهان آدمى را نمى توان بست.
volt ampere meter U دستگاه اندازه گیری توان فاهری توان فاهری سنج
mini U کامپیوتر کوچک با محدوده توان پردازش و دستورات بیشتر از یک ریز کامپیوتر ولی قابل رقابت با سرعت یا توان کنترل داده کامپیوتر mainframe نیست
eclipsing U گرفت
eclipses U گرفت
eclipse U گرفت
eclipsed U گرفت
tethanus U گرفت عضلانی
dynamic dump U رو گرفت پویا
solar eclipse U گرفت خورشید
eclipe of the moon U ماه گرفت
the wind rises U بادوزیدن گرفت
lunar eclipse U گرفت ماه
irretraceable U که نتوان ردانرا گرفت
since the outbreak of the war U از روزی که جنگ در گرفت
he prospered in his business U کارش بالا گرفت
The police stopped me. U پلیس جلویم را گرفت
dump U رو گرفت روبرداری کردن
He was run over by a car. U اتوموبیل اورازیر گرفت
he went his way U راه خودراپیش گرفت
the doctor bled me U دکتراز من خون گرفت
Accidents wI'll happen . U جلوی اتفاق رانتوان گرفت
He got the money from me by a trick. U با حقه وکلک پول را از من گرفت
She had a heart attack . U قلبش گرفت ( حمله قلبی )
A surge of anger rushed over me . U سرا پایم را فرا گرفت
He went home on leave . U مرخصی گرفت رفت منزل
It caught her eye . She took to it at once . She took a fancy to it . U نظرش را گرفت ( جلب کرد )
he talked himself hoarse U انقدرحرف زدکه صدایش گرفت
It was engraved on my mind . U درزهنم نقش گرفت ( بست )
excused U بهانه
excuses U بهانه
excusing U بهانه
excuse U بهانه
pleas U بهانه
cover shame U بهانه
comeback U بهانه
subterfuges U بهانه
allegation U بهانه
plea U بهانه
allegations U بهانه
guize U بهانه
pretext U بهانه
put off U بهانه
alibis U بهانه
fictions U بهانه
fiction U بهانه
comebacks U بهانه
pretexts U بهانه
subterfuge U بهانه
alibi U بهانه
peg U بهانه
essoin U بهانه
pegs U بهانه
He was granted a grade promotion. U یک پایه ترفیع ( ارتقاء درجه ) گرفت
She mistook me for somebody else . U مرا با یکی دیگر عوضی گرفت
She was transported with joy . U شادی تمام وجودش را فرا گرفت
This idea took root in my mind. U این نظریه درفکرم ریشه گرفت
A wave of anger swept over the entire world . U موجی از خشم دنیا را فرا گرفت
His wish was fulfI'lled. U آرزویش عملی شد (جامه عمل گرفت )
integrand U جملهای که باید تابع اولیه ان را گرفت
Where can I contact Mr …. ? U کجا می شود با آقای ….تماس گرفت ؟
To trump uo an excuse. U بهانه براشیدن
under the mask of U به بهانه در لفافه
To look for a pretext ( an excuse ). U پی بهانه گشتن
pretexts U بهانه اوردن
alibi U بهانه اوردن
alibis U بهانه اوردن
pretext U بهانه اوردن
evasions U بهانه حیله
evasion U بهانه حیله
To make excuses . To quibble. U بهانه کردن
To find fault. U بهانه گرفتن
to offer an excuse U بهانه انگیختن
under the d. of U به بهانه درلفافه
under the plea of U بعنوان به بهانه
under the pretence of illness U به بهانه نا حوشی
mask U لفافه بهانه
masks U لفافه بهانه
pretences U بهانه ادعا
pretenses U بهانه ادعا
finicky U بهانه گیر
pretence U بهانه ادعا
pernickety U بهانه گیر
nitpicking U بهانه گیری
factitious U بهانه کننده
to pretend an excuse U بهانه کردن
feigner U بهانه انگیز
to gain time U به بهانه گذراندن
fetch U بهانه طفره
pretense U بهانه ادعا
fetched U بهانه طفره
fetches U بهانه طفره
persnickety U بهانه گیر
if [when] it comes to the crunch <idiom> U وقتی که اجبارا باید تصمیم گرفت [اصطلاح]
he prospered in his business U در کار خود کامیاب شد کارش رونق گرفت
commensurably U چنانکه بتوان بایک پیمانه اندازه گرفت
melchizedek U > ملکی صدق < کاهنی که ازابراهیم عشر گرفت
dissembled U وانمودکردن بهانه کردن
excuseless U بهانه برمدار نبخشیدنی
feigningly U از روی بهانه یا تزویر
inexcusable U بدون بهانه نبخشیدنی
to a ignorance U نادانی بهانه کردن
dissemble U وانمودکردن بهانه کردن
feignedly U ازروی بهانه باتزویر
dissembles U وانمودکردن بهانه کردن
dissembling U وانمودکردن بهانه کردن
he is ready at excuses U برای بهانه انگیزی
purporst U بهانه مفهوم شدن
She resolved to give him a wide berth in future. [She decided to steer clear of him in future.] U او [زن] تصمیم گرفت در آینده ازاو [مرد] دوری کند.
tantalus U تانتالوس که مورد شکنجه شدید زاوش قرار گرفت
As the debate unfolds citizens will make up their own minds. U در طول بحث شهروند ها خودشان تصمیم خواهند گرفت.
A fusspot. U آدم بهانه گیر (ایرادی )
under the guize of U بعنوان به بهانه درهیئت درزی
an implausible excuse U بهانه یا عذر غیر موجه
HE has plenty of excuses who is in search of trick. <proverb> U ییله جو را بهانه بسیار است .
to pretend an excuse U عذر برانگیختن بهانه انگیختن
picked quarrel U نزاعی که با بهانه یا عمداراه انداخته باشند
have a bone to pick U بهانه برای دعوا یا شکایت پیداکردن
to have a bone to pick U بهانه یا دلیل برای دعوایااستیضاح بدست اوردن
essoin U بهانه برای عدم حضوردردادگاه درزمان مقرر
air brush U برس و مکنده هوایی جهت گرفت پرز اضافی و ذرات زائد فرش
I'll call him tomorrow - no, on second thoughts, I'll try now. U من فردا با او [مرد] تماس خواهم گرفت - پس ازفکربیشتری، من همین حالا سعی میکنم.
copyrights U که یک نویسنده یا برنامه نویس درکار خود دارد و بدون پرداخت حقوق نمیتوان از کپی گرفت
copyright U که یک نویسنده یا برنامه نویس درکار خود دارد و بدون پرداخت حقوق نمیتوان از کپی گرفت
What followed was the usual recital of the wife and children he had to support. U سپس داستان منتج شد به بهانه مرسوم زن و بچه ها که او [مرد] باید از آنها حمایت بکند.
the early bird catches the worm <proverb> U کسی که بر سر خواب سحر شبیخون زد هزار دولت بیدار را به خواب گرفت
engels law U ارتباط بین درامدو هزینههای مصرفی که اولین بار بوسیله امارشناس المانی قرن نوزدهم ارنست انگل مورد بررسی قرار گرفت
the lancet was infected U نیشترالوده به میکرب شد نیشتر میکرب گرفت
to pretend illness U نا خوشی را بهانه کردن خودرا به ناخوشی زدن تمارض کردن
powered U توان
throughput U توان
ambidextral U دو سو توان
power U توان
high-powered U پر توان
p U توان
vigor U توان
low power U توان کم
capacitance U توان
potency U توان
oligotrophic U کم توان
potential U توان
vim U توان
powering U توان
exponent U توان
powers U توان
ambidextrous U دو سو توان
vigour U توان
exponents U توان
isoelectric U هم توان
equipotent U هم توان
purgation U روش باستانی دادرسی در CL که به موجب ان متهم بایستی دوازده تن ازهمسایگان را به بیگناهی خود به شهادت می گرفت ویااز طریق رفتن در اب جوش یا اب یخ یا اتش بیگناهی خودرا ثابت می کرد
power endurance U توان استقامت
power output U توان خروجی
power factor U ضریب توان
physical medicine U طب توان بخشی
input U توان اولیه
input U توان ورودی
power level indicator U توان نما
power level U تراز توان
reactive power U توان راکتیو
power function U تابع توان
potency U توان جنسی
puissance U توان قدرت
inputted U توان ورودی
power circuit U مدار توان
simple circuit U مدار توان
potential energy U نهان توان
motor output U توان موتور
reactive power U توان هرز
omnipotent U همه توان
out put U توان دستگاهها
output power U توان خروجی
recruitment U توان گیری
rated output U توان نامی
microcomputer U کامپیوتر کم توان
reactive power U توان واکنشی
inputted U توان اولیه
fluctuating power U توان نوشی
thermal power U توان حرارتی
electric power U توان برقی
instantaneous power U توان لحظهای
effective power U توان موثر
dynomometer U توان سنج
interference power U توان پارازیت
dispersive power U توان پاشندگی
discriminating power U توان افتراق
true power U توان حقیقی
true power U توان متوسط
true power U توان واقعی
Recent search history Forum search
Search history is off. Activate
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com