English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 180 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
he seems to be tired U بنظرمیایدکه خسته است
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
wayworn U خسته و مانده در اثر سفر خسته و کوفته
overweary U زیاده خسته کردن خسته شدن
outworn U خسته
tires U خسته
footworn U خسته
tire U خسته
jadish U خسته
played out U خسته
ennuied U خسته
tiring U خسته
aweary U خسته
blown U خسته
wearying U خسته
wearies U خسته
wearied U خسته
tired U خسته
spent U خسته
washed out U خسته
washed-out U خسته
tiredly U خسته
exhausted U خسته
whacked U خسته
weary U خسته
jaded U خسته
wind broken U خسته
careworn <adj.> U دل خسته
bores U خسته کننده
bores U خسته کردن
lagging U خسته کننده
worn-out U خسته و کوفته
exhausting U خسته کننده
wearisome U خسته کننده
insipid U خسته کننده
played out <idiom> U خسته ،از پا درآمده
weed out <idiom> U خسته شدن از
worn out U خسته و کوفته
indefatigable U خسته نشدنی
tedious U خسته کننده
run ragged <idiom> U خسته شدن
forworn U وامانده خسته
dead alive U خسته کننده
zonked U کاملا خسته
uninteresting U خسته کننده
neurasthenia U خسته روانی
overstrain U خسته کردن
weariful U خسته کننده
pest house U خسته خانه
to knock up U خسته شدن
way worn U خسته سفر
prosish U خسته کننده
tired of writing U خسته از نوشتن
way worn U خسته راه
it irks me U خسته شدم
i am weary of writing U از نوشتن خسته
blah U خسته کننده
wearing U خسته کننده
fatig U خسته کننده
pesthouse U خسته خانه
fatigable U خسته شدنی
fatiguable U خسته شدنی
forwearied U خسته فرسوده
he seems to be tired U خسته مینماید
he seems to be tired U خسته بنظرمیرسد
to do up U خسته کردن
tiresome U خسته کننده
fatigues U خسته شدن
fatigues U خسته کردن
fatiguing U خسته کننده
dull U خسته کننده
dulled U خسته کننده
duller U خسته کننده
dullest U خسته کننده
dulling U خسته کننده
dulls U خسته کننده
sear U خسته خشکاندن
seared U خسته خشکاندن
fatigued U خسته کردن
fatigued U خسته شدن
strain U خسته کردن
strains U خسته کردن
jade U خسته کردن
monotonous U خسته کننده
stump U خسته وکوفته
stumping U خسته وکوفته
stumps U خسته وکوفته
fag U خسته کردن
fags U خسته کردن
stumped U خسته وکوفته
fatigue U خسته شدن
fatigue U خسته کردن
sears U خسته خشکاندن
tire U خسته کردن
tires U خسته کردن
overwork U خود را خسته
bore U خسته کننده
overworking U خود را خسته
bore U خسته کردن
harasses U خسته کردن
irks U خسته شدن
irking U خسته شدن
overworked U خود را خسته
tiring U خسته کردن
irked U خسته شدن
overworks U خود را خسته
irk U خسته شدن
harass U خسته کردن
play out U خسته کردن ماهی
jade U یابو یا اسب خسته
wearisomely U بطور خسته کننده
nerve wrack U خسته کننده اعصاب
I was so tired that … U آنقدر خسته بودم که ...
to overstrain oneself U خود را خسته کردن
to overwork oneself U خود را خسته کردن
wear out U کاملا خسته کردن
unwearied U بانشاط خسته نشده
tire out <idiom> U خیلی خسته شدن
langorous U خسته سستی اور
gruelling U خسته کننده فرساینده
longsome U مطول خسته کننده
longueur U قسمت خسته کننده
grueling U خسته کننده فرساینده
i am tired of that U از ان کار خسته شدم
nerve-racking U خسته کننده اعصاب
nerve racking U خسته کننده اعصاب
prolixly U بطور خسته کننده
exhausts U خسته کردن ازپای در اوردن
I'm sick of it. <idiom> U من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
I'm fed up with it. <idiom> U من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
exhaust U خسته کردن ازپای در اوردن
climb the wall <idiom> U از محیط خسته وعصبانی شدن
dead tired <idiom> U خیلی خسته واز پا افتاده
do in <idiom> U خسته شدن ،از پای درآمدن
I'm sick of it. <idiom> U ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
pooped out <idiom> U خسته کننده،از پای درآوردن
I'm tired of it. <idiom> U من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
I'm fed up with it. <idiom> U ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
do not waste your breath U خودتان را بیخود خسته نکنید
overworking U خسته کردن به هیجان اوردن
prolix U خسته کننده روده دراز
overwork U خسته کردن به هیجان اوردن
overworks U خسته کردن به هیجان اوردن
world-weary U بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
world weary U بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
waste one's words U زبان خود را خسته کردن
waste one's breath U زبان خود را خسته کردن
overworked U خسته کردن به هیجان اوردن
used up U تمامامصرف شده زیاد خسته
I'm tired of it. <idiom> U ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
winds U خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
to overexert U خود را بیش از اندازه خسته کردن
wind U خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
homely [British E] <adj.> U عادی و خسته کننده [واژه تحقیری]
to strain one's eyes U چشم خود رازیاد خسته کردن
fed up with <idiom> U از دست کسی یا چیزی خسته شدن
turn on someone <idiom> U به طور ناگهانی از بکی خسته شدن
flag U خسته شدن دونده دراخر مسابقه
flags U خسته شدن دونده دراخر مسابقه
tasks U زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
task U زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
to poreone's eyes out U چشم را از بسیاری مطالعه خسته کردن
to overrun oneself U از دویدن زیاد خود را خسته کردن
this work is palling on me U اینکاردارد برای من خسته کننده یابیمزه میشود
sing-song U تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
sing-songs U تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
iam so tired that i cannot eat U چندان خسته هستم که نمیتوانم چیزی بخورم
to get into a rut U یکنواخت تکراری و خسته کننده شدن [کاری]
burn off U خسته کردن رقیب باگرفتن سرعت اولیه دوچرخه
mondayish U بیحال در روز دوشنبه بواسطه بیکاری یکشنبه خسته از کار
as dull as a ditch-water U مثل فیلم های تکراری [خسته کننده و ملال آور]
Enough already! [American E] U کافیه دیگه! [خسته شدم از این همه حرف] [اصطلاح روزمره]
kill off U سرعت گرفتن غیرعادی درمسابقه دو استقامت برای خسته کردن حریفان
bore U موی دماغ کسی شدن خسته شدن
bores U موی دماغ کسی شدن خسته شدن
exhaust U تمام شدن انرژی خسته شدن یا کردن
trachle U تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
exhausts U تمام شدن انرژی خسته شدن یا کردن
poops U خسته ومانده شدن تمام شدن
poop U خسته ومانده شدن تمام شدن
run out U خسته شدن مردود شدن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com