Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
prosperously
U
بطور نیک انجام با عاقبت خوش
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
day work system
U
انجام کار بطور امانی
mutualize
U
بطور مشترک امری را انجام دادن همزیستی کردن
finally
U
عاقبت
afterclap
U
عاقبت
futurity
U
عاقبت
in the long run
U
عاقبت
finale
U
عاقبت
finales
U
عاقبت
the future
U
عاقبت
eventually
U
عاقبت
at long last
U
عاقبت
to come to good
U
عاقبت بخیرشدن
negotiation outcome
U
عاقبت مذاکرات
successful
U
عاقبت بخیر
result of the negotiations
U
عاقبت مذاکرات
otherworldiness
U
اندیشه عاقبت
catastrophes
U
عاقبت داستان
catastrophe
U
عاقبت داستان
longsighted
U
عاقبت اندیش
far seeing
U
عاقبت بین
farseeing
U
عاقبت اندیش
negotiation result
U
عاقبت مذاکرات
outcome
U
عاقبت سرانجام
outcomes
U
عاقبت سرانجام
catastrophical
U
مربوط به عاقبت داستان
To have foresight . To be provident.
U
عاقبت اندیش بودن
She came to grief . She came to a sticky end.
U
عاقبت بخیر نشد
Cheating( fraud) does not pay ( prosper).
U
تقلب عاقبت ندارد
Who knows what the end wI'll be?
U
عاقبت کاررا کی می داند ؟
improvidence
U
عاقبت نیندیشی اسراف
It wI'll come to a bad end. It is foredoomed.
U
اینکار عاقبت ( خوشی ) ندارد
He eventually landed in prison .
U
عاقبت کارش بزندان کشید
At last his anger exploded.
U
عاقبت از زور خشم ترکید
Surely things wI'll turn out well for him in the end.
U
مطمئنا" عاقبت بخیر خواهد شد
Idlenes is the partnet of want and shame..
<proverb>
U
عاقبت تنبلى ایتیاج و شرمسارى است .
We finally succeed in making a radio contact.
U
عاقبت توانستیم یک تماس رادیویی برقرار کنیم
failed
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water
[Idiom]
U
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse
U
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
automating
U
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automates
U
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automate
U
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automated
U
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
irretrievably
U
بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
inconsiderably
U
بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
nauseously
U
بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
failures
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
lusciously
U
بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
horridly
U
بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
indisputable
U
بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
gurantee
U
عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
robot
U
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robots
U
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
indeterminately
U
بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
immortally
U
بطور فنا ناپذیر بطور باقی
poorly
U
بطور ناچیز بطور غیر کافی
grossly
U
بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
scratch one's back
<idiom>
U
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
martially
U
بطور جنگی بطور نظامی
abusively
U
بطور ناصحیح بطور دشنام
genuinely
U
بطور اصل بطور بی ریا
latently
U
بطور ناپیدا بطور پوشیده
incisively
U
بطور نافذ بطور زننده
indecorously
U
بطور ناشایسته بطور نازیبا
improperly
U
بطور غلط بطور نامناسب
what is bred in the bone will come out in the flesh
<proverb>
U
عاقبت گرگ زاده گرگ شود
upward compatible
U
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
retention money
U
مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
querying
U
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queries
U
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queried
U
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
query
U
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
irrevocably
U
بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
continues
U
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue
U
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
inexplicably
U
بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
mission , oriented
U
لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
marxist economics
U
نظام اقتصادی که در ان افکارکارل مارکس و طرفدارانش مد نظر است و بر اساس ان استثمار نظام سرمایه داری سرانجام کارگران را فقیرخواهد ساخت و عاقبت بحرانهای اقتصادی و سقوط نظام سرمایه داری را بوجودخواهد اورد
compietion
U
انجام
implement
U
انجام
implementation
U
انجام
fulfillment
U
انجام
transaction
U
انجام
implementation
U
انجام
fulfilment
U
انجام
sequel
U
انجام
end all
U
انجام
accomplishment
U
انجام
enforcement
U
انجام
sequels
U
انجام
completion
U
انجام
implemented
U
انجام
implementing
U
انجام
effectuation
U
انجام
implements
U
انجام
terminuse ad quem
U
انجام
execution
U
انجام
achievement
U
انجام
performance
U
انجام
performances
U
انجام
commissions
U
انجام
commission
U
انجام
achievements
U
انجام
commissioning
U
انجام
consummation
U
انجام
at last
U
سر انجام
lastingly
U
بطور پا بر جا
transtively
U
بطور
wetly
U
بطور تر
streakily
U
بطور خط خط
meanly
U
بطور بد
loosely
U
بطور شل یا ول
atilt
U
بطور کج
flabbily
U
بطور شل و ول
confusedly
U
بطور در هم و بر هم
impracticable
<adj.>
U
انجام نشدنی
accomplish
U
انجام دادن
makable
<adj.>
U
انجام شدنی
accomplisher
U
انجام دهنده
makable
<adj.>
U
انجام پذیر
repeat
U
باز انجام
achievable
<adj.>
U
انجام پذیر
non performance
U
عدم انجام
carry out
U
انجام دادن
inexecutable
<adj.>
U
انجام نشدنی
unfeasible
<adj.>
U
انجام نشدنی
effectual
U
انجام شدنی
bring inbeing
U
انجام دادن
achiever
U
انجام دهنده
unfeasible
<adj.>
U
انجام ناپذیر
inexecutable
<adj.>
U
انجام ناپذیر
unfulfilled
U
انجام نشده
furnishing
U
انجام دادن
furnishes
U
انجام دادن
furnish
U
انجام دادن
performing
U
انجام دهنده
put on
U
انجام دادن
repetition
U
باز انجام
unaided
U
انجام چیزیبدونکمکدیگران
repetitions
U
باز انجام
pending
U
در دست انجام
covers
U
انجام دادن
coverings
U
انجام دادن
cover
U
انجام دادن
effect
U
انجام دادن
conclusion
U
انجام نتیجه
conclusions
U
انجام نتیجه
impracticable
<adj.>
U
انجام ناپذیر
chare
U
انجام دادن
accomplishable
U
انجام دادنی
performable
U
انجام دادنی
actualise
[British]
U
به انجام رساندن
out-and-out
U
انجام شده
out and out
U
انجام شده
processing of the order
U
انجام سفارش
effecting
U
انجام دادن
administer
انجام دادن
effected
U
انجام دادن
completion of a contract
U
انجام یک قرارداد
complier
U
انجام دهنده
repeats
U
باز انجام
pay
U
انجام دادن
bring into being
U
به انجام رساندن
implement
U
به انجام رساندن
successful
U
نیک انجام
put ineffect
U
به انجام رساندن
parform
U
انجام دادن
put into effect
U
به انجام رساندن
put inpractice
U
به انجام رساندن
stand to
U
انجام دادن
carry into effect
U
به انجام رساندن
put into practice
U
به انجام رساندن
make something happen
U
به انجام رساندن
achievable
<adj.>
U
انجام شدنی
make a reality
U
به انجام رساندن
carry ineffect
U
به انجام رساندن
actualise
[British]
U
انجام دادن
paying
U
انجام دادن
manipulation
U
انجام با مهارت
pays
U
انجام دادن
put inpractice
U
انجام دادن
put ineffect
U
انجام دادن
implement
U
انجام دادن
carry into effect
U
انجام دادن
carry ineffect
U
انجام دادن
make something happen
U
انجام دادن
chars
U
انجام دادن
charring
U
انجام دادن
char
U
انجام دادن
actualize
U
انجام دادن
actualize
U
به انجام رساندن
contrivable
<adj.>
U
انجام شدنی
fulfill
[American]
U
به انجام رساندن
doable
<adj.>
U
انجام شدنی
makable
[spv. makeable]
<adj.>
U
انجام پذیر
makeable
<adj.>
U
انجام پذیر
make a reality
U
انجام دادن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com