Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (12 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
consistently
U
بطور موافق
harmoniously
U
بطور موافق
compatibly
U
بطور موافق
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
accommodatingly
U
بطور موافق راحت
accordantly
U
بطور موافق یا مطابق چنانکه جور باشد
propitiously
U
بطور مساعد یا موافق خجسته وار
Other Matches
irretrievably
U
بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
inconsiderably
U
بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
nauseously
U
بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
horridly
U
بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
lusciously
U
بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
indisputable
U
بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
sympathetic
U
موافق
consentient
U
موافق
consentaneous
U
موافق
congruous
U
موافق
amicable
U
موافق
concordant
U
موافق
accordant
U
موافق
consilient
U
موافق
pro-
U
له موافق
pro
U
له موافق
according
U
موافق
non concurrent
U
نا موافق
congruent
U
موافق
agreed
U
موافق
incompatible
U
نا موافق
compossible
<adj.>
U
موافق
compatible
<adj.>
U
موافق
attuned
U
موافق
compliant
U
موافق
respondent
U
موافق
sympathisers
U
موافق
sympathizer
U
موافق
agreeably to
U
موافق
respondents
U
موافق
sympathizers
U
موافق
prosodial
U
موافق
prosodiacal
U
موافق
in suit with
U
موافق
textually
U
موافق نص
in keeping
U
موافق
attune
U
موافق
in suit with
U
موافق با
agonist muscle
U
عضله موافق
after ones own heart
U
موافق دلخواه
at will
U
موافق میل
non placer
U
موافق نیستم
yea
U
رای موافق
fair tide
U
جریان اب موافق
adapt
U
موافق بودن
to go along
U
موافق بودن
in accordance with
U
مطابق موافق
disagree
U
موافق نبودن
disagrees
U
موافق نبودن
disagreeing
U
موافق نبودن
truly
U
موافق باحقایق
go along
U
موافق بودن
favourable
U
موافق مطلوب
palatably
U
موافق ذائقه
quarter wind
U
باد موافق
fair wind
U
باد موافق
to my satisfaction
U
موافق دلخواه من
after one's will
U
موافق میل
friendliest
U
مهربان موافق
friendlies
U
مهربان موافق
friendlier
U
مهربان موافق
prorenata
U
نسبت موافق
fellow countryman
U
موافق شدن
prorenata
U
شخص موافق
fellow countryman
U
موافق کردن
disagreed
U
موافق نبودن
string along
U
موافق بودن
rationally
U
موافق عقل
placet
U
رای موافق
shaken
U
موافق شیوه
accomodating
U
راحت موافق
see eye to eye
<idiom>
U
موافق بودن
satisfactorily
U
موافق دلخواه
friendly
U
مهربان موافق
poorly
U
بطور ناچیز بطور غیر کافی
grossly
U
بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
indeterminately
U
بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
immortally
U
بطور فنا ناپذیر بطور باقی
to agree on something
U
موافق بودن با چیزی
no cigar
<idiom>
U
موافق نبودن ،رد کردن
in tune
<idiom>
U
با یکدیگر موافق بودن
comkpliant
U
موافق اجابت کننده
genetically
U
موافق علم پیدایش
physically
U
موافق علم فیزیک
scientifically
U
موافق اصول علمی
concurring opinion
U
رای موافق مشروط
to a toa praposal
U
باپیشنهادی موافق بودن
to bring in to line
U
وفق دادن موافق
no deal
<idiom>
U
موافق نبودن ،رد کردن
harmonious
U
موزون سازگار موافق
geometrically
U
موافق علم هندسه
crony
U
رفیق موافق هم اطاق
geodetically
U
موافق قاعده پیمایش
cronies
U
رفیق موافق هم اطاق
genealogically
U
موافق شجره نامه
naturalistic
U
موافق با اصول طبیعی
quite the thing
U
موافق سبک روز
pros and cons
U
موافق و مخالف طرفداران و منتقدان
harmonizing
U
موافق کردن هم اهنگ شدن
to put over a play
U
موافق بدادن نمایشی شدن
she always had her way
U
همیشه موافق میل اوعمل می شد
physiognomically
U
موافق علم قیافه شناسی
gastronomically
U
موافق علم خوب خوردن
in obdience to
U
برای اطاعت از موافق امر
harmonises
U
موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonising
U
موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonize
U
موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonized
U
موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonizes
U
موافق کردن هم اهنگ شدن
agree
U
موافقت کردن موافق بودن
agrees
U
موافقت کردن موافق بودن
fall in
U
مطابقت کردن موافق شدن
agreeing
U
موافقت کردن موافق بودن
adapting
U
وفق دادن موافق بودن
harmonised
U
موافق کردن هم اهنگ شدن
adapts
U
وفق دادن موافق بودن
bandae jireugi
U
ضربه دست موافق ایستادن
irish bull
U
بیان بظاهر موافق و درحقیقت مخالف
pragmatize
U
موافق دلائل عقلی تعبیر کردن
concurrent
U
دریک وقت واقع شونده موافق
keep up with the times
U
موافق اوضاع و اداب روزرفتار کردن
live up to one's principles
U
موافق مرام خود رفتار کردن
I agree with you completely.
U
من کاملا با نظر شما موافق هستم.
physico theology
U
حکمت الهی موافق اصول طبیعی
To view something approvingly ( favourably ) .
U
چیزی را با نظر موافق ( مساعد ) نگریستن
incisively
U
بطور نافذ بطور زننده
improperly
U
بطور غلط بطور نامناسب
indecorously
U
بطور ناشایسته بطور نازیبا
genuinely
U
بطور اصل بطور بی ریا
martially
U
بطور جنگی بطور نظامی
abusively
U
بطور ناصحیح بطور دشنام
latently
U
بطور ناپیدا بطور پوشیده
arguing
U
بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
homosexuals
U
دارای احساسات جنسی نسبت به جنس موافق
homosexual
U
دارای احساسات جنسی نسبت به جنس موافق
The pros and cons ( of something ) .
U
جنبه های موافق ومخالف ( مثبت ومنفی )
argues
U
بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
argue
U
بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
argued
U
بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
chronologize
U
بترتیب زمان قراردادن موافق تاریخ مرتب کردن
packs
U
توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
package
U
توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
packaged
U
توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
packages
U
توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
pack
U
توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
scholastically
U
موافق اصول اموزشگاهها مطابق منطق قدیمی ها طلبه وار
layer
U
بخشی که موافق قالب به کدها و تقاضا برای اتصال شروع /خاتمه است
layers
U
بخشی که موافق قالب به کدها و تقاضا برای اتصال شروع /خاتمه است
irrevocably
U
بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
live up to
<idiom>
U
طبق خواسته کسی عمل کردن ،موافق بودن با ،سازش کردن با
phrenologically
U
ازروی علم براهین جمجمه موافق قواعد این علم
well assorted
U
جور دارای کالا یا اجناس جور موافق سازگار
to little up to one's principl
U
اصول و مرام خود را اجراکردن موافق مرام خودزیستن
inexplicably
U
بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
flabbily
U
بطور شل و ول
lastingly
U
بطور پا بر جا
confusedly
U
بطور در هم و بر هم
meanly
U
بطور بد
wetly
U
بطور تر
transtively
U
بطور
streakily
U
بطور خط خط
loosely
U
بطور شل یا ول
atilt
U
بطور کج
inanimately
U
بطور بیجان
inefficaciously
U
بطور بی فایده
industriously
U
بطور ساعی
interjectionally
U
بطور معترضه
intemperately
U
بطور نامعتدل
indecently
U
بطور ناشایسته
indissolubly
U
بطور پایدار
indispansably
U
بطور ضروری
inexpressibly
U
بطور نگفتنی
inductively
U
بطور قیاس
intelligibly
U
بطور مفهوم
intermediately
U
بطور میانه
intermediately
U
بطور متوسط
indefeasibly
U
بطور پابرجا
indispensably
U
بطور حتمی
indicatively
U
بطور اشاره
indicatively
U
بطور اخباری
indiscretely
U
بطور یک پارچه
irrefragably
U
بطور تردیدناپذیر
in sum
U
بطور مختصرومفید
irrefragably
U
بطور بی جواب
inviolably
U
بطور مصون
invcersely
U
بطور وارونه
interruptedly
U
بطور گسیخته
indissolubly
U
بطور غیرقابل حل
interruptedly
U
بطور غیرمسلسل
intransitively
U
بطور لازم
inadmissibly
U
بطور ناروا
inconveniently
U
بطور نامناسب
inaccurately
U
بطور نادقیق
inaccurately
U
بطور نادرست
irrelatively
U
بطور نامربوط
incommunicatively
U
بطور کم امیزش
insignificantly
U
بطور جزئی
infernally
U
بطور جهنمی
incompatibly
U
بطور ناسازگار
incomprehensibly
U
بطور نامفهوم
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com