English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (13 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
day in and day out <idiom> U بطور منظم ،تمام مدت
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
tidily U بطور اراسته و منظم
duly <adv.> U بطور منظم
neatly <adv.> U بطور منظم
tidily <adv.> U بطور منظم
orderly <adv.> U بطور منظم
Other Matches
partitur U بطور تمام وکمال
partitura U بطور تمام وکمال
all over U بطور سراسری تمام شده
eurhythmy U ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
eurythmy U ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
beta software U نرم افزاری که هنوز تمام آزمایش ها رویش تمام نشده و ممکن است هنوز مشکل داشته باشد
terminates U تمام شدن تمام کردن
terminate U تمام شدن تمام کردن
terminated U تمام شدن تمام کردن
irretrievably U بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
nauseously U بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
inconsiderably U بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
horridly U بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
lusciously U بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
indisputable U بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
orderly U منظم
straight <adj.> U منظم
systematic U منظم
well-ordered <adj.> U منظم
in good order <adj.> U منظم
presentable <adj.> U منظم
orderlies U منظم
symmetric U منظم
regulars U منظم
regular <adj.> U منظم
uncluttered <adj.> U منظم
trim <adj.> U منظم
tidy <adj.> U منظم
kelter U منظم
businesslike U منظم
first string U منظم
in kelter U منظم
pitched U منظم
fair <adj.> U منظم
methodical U منظم
neat <adj.> U منظم
decent <adj.> U منظم
proper <adj.> U منظم
steady <adj.> U منظم
business like U منظم
ordered U منظم
order U منظم کردن
squaring U منظم حسابی
arrays U منظم کردن
array U منظم کردن
regulater U منظم کردن
regular set U مجموعه منظم
shipshape U منظم کردن
orderly <adv.> U بصورت منظم
tidily <adv.> U بصورت منظم
lattices U توری منظم
lattice U توری منظم
duly <adv.> U بصورت منظم
regular expression U مبین منظم
regular polymer U بسپار منظم
regular army U ارتش منظم
squares U منظم حسابی
systematic irrigation U ابیاری منظم
neatly <adv.> U بصورت منظم
to set to rights U منظم کردن
regularised U منظم کردن
regularises U منظم کردن
regularising U منظم کردن
regularize U منظم کردن
regularized U منظم کردن
regularizes U منظم کردن
regularizing U منظم کردن
to set in order U منظم کردن
systematic error U خطای منظم
standing army U ارتش منظم
well conditioned U مرتب و منظم
well ordered U مرتب و منظم
squared U منظم حسابی
square U منظم حسابی
grossly U بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
immortally U بطور فنا ناپذیر بطور باقی
indeterminately U بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
poorly U بطور ناچیز بطور غیر کافی
irregular U نا منظم غیر رسمی
irregulars U عده غیر منظم
tidier U پاکیزه منظم کردن
put on <idiom> U منظم یا تولید یک بازی و...
tidied U پاکیزه منظم کردن
procession U بصورت صفوف منظم
procession U درصفوف منظم پیشرفتن
processions U بصورت صفوف منظم
processions U درصفوف منظم پیشرفتن
tidies U پاکیزه منظم کردن
liner trade U کشتیرانی منظم تجاری
tidying U پاکیزه منظم کردن
unconventional warfare U جنگ غیر منظم
lattice network U شبکه توری منظم
tidy U پاکیزه منظم کردن
unconventional U جنگ غیر منظم
regulars U پرسنل کادر منظم
ranked U اراستن منظم کردن
regular grammar U دستور زبان منظم
taut loom U چله سفت و منظم
systematic desensitization U حساسیت زدایی منظم
systemmatize U منظم یامرتب کردن
regular U پرسنل کادر منظم
rank U اراستن منظم کردن
shipshape U مرتب کردن منظم
pick up U کندن منظم کردن
ranks U اراستن منظم کردن
systematic U منظم نظم پذیر
tidiest U پاکیزه منظم کردن
clockwork U چرخهای ساعت منظم وخودکار
regular solid U کثیرالاضلاع پنج ضلعی منظم
systematic random sampling U نمونه گیری تصادفی منظم
pogroms U قتل عام منظم روسی
blended fund U سرمایههای بهم منظم شده
pogrom U قتل عام منظم روسی
My heartbeat is even . U ضربان قلبم منظم است
keep regular hours U ساعات خواب و بیداری منظم داشتن
stack U جمع اوری و منظم کردن وسایل
stacked U جمع اوری و منظم کردن وسایل
arguments U علامتی که آرگومانهای یک خط را منظم جدا میکند
stacks U جمع اوری و منظم کردن وسایل
isochronous U واقع شونده در فواصل منظم ومساوی
to kern a letter U فاصله دخشه ای را با کاهش منظم کردن
grade U شیب منظم دادن تسطیح کردن
grades U شیب منظم دادن تسطیح کردن
argument U علامتی که آرگومانهای یک خط را منظم جدا میکند
to knock about U سرگردان بودن زندگی منظم نداشتن
indecorously U بطور ناشایسته بطور نازیبا
genuinely U بطور اصل بطور بی ریا
abusively U بطور ناصحیح بطور دشنام
latently U بطور ناپیدا بطور پوشیده
improperly U بطور غلط بطور نامناسب
martially U بطور جنگی بطور نظامی
incisively U بطور نافذ بطور زننده
spider wire entanglement U نردههای زیگزاگی غیر منظم سیم خاردار
make the grade <idiom> U منظم کردن، موفق بودن ،حاضر شدن
isochronal U همزمان واقع شونده در فواصل منظم و مساوی
adobe type manager U استاندارد برای نوشتارهایی که اندازه شان قابل تغییر است که توسط System Apple و Windows Microsoft برای تقریبا تمام اندازه ها و قابل چاپ روی تمام چاپگرها ایجاد شده است
raster U سیستم اسکن کردن تمام صفحه نمایش CRT تمام صفحه , پیش نمایش CRT با یک اشعه تصویر با حرکت افقی روی آن و حرکت به پایین در انتهای هر خط
fcc U CommunicationCommision Federalسازمان امریکایی مسئول منظم کردن ارتباطات
Regular training strengthens the heart and lungs. U ورزش به طور منظم قلب و ریه ها را تقویت میکند.
laceria U [نقش های منظم در کنار یکدیگر] [معماری اسلامی]
to marshal one's creditors U صورت بستانکاران خود را ازلحاظ تقدم و تاخر منظم کردن
You cannot make a crab walk straight . <proverb> U نمى توان خرچنگ را واداشت منظم و صاف راه برود .
Floret [rosette] U [طرح گل رزی با حالتی منظم و هندسی که جلوه ای از یک شکوفه را مجسم می سازد.]
guerrillas U جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
guerillas U جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
guerrilla U جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
lapped U یک دور کامل زمین اسبدوانی تمام کردن یک دور اسبدوانی رسیدن به اسب جلویی تمام کردن یک دور
lap U یک دور کامل زمین اسبدوانی تمام کردن یک دور اسبدوانی رسیدن به اسب جلویی تمام کردن یک دور
beneficial occupancy U اشغال ساختمان نیمه تمام استفاده از ساختمان نیمه تمام
full track U تمام شنی خودرو تمام شنی
panoramas U تمام نما اینه تمام نما
panorama U تمام نما اینه تمام نما
grader U ماشینی که برای درجه بندی کردن مواد و محصول بکارمیرودو بانها شیب منظم میدهد
irrevocably U بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
trapezium U چهار پهلو چهار ضلعی غیر منظم
unformed U بدون شکل منظم هندسی بدون سازمان
underground U مخفی شبکه مخفی جنگ غیر منظم
beat U گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
beats U گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
privacy act of قانونی که در کنگره آمریکا برای منظم کردن ذخیره داده در پایگاه های داده آژانس فدرالی به تصویب رسید
inexplicably U بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
fullest U تمام
whole length U تمام قد
thorough U تمام
full U تمام
yame U تمام
out-and-out U تمام
out and out U تمام
It's over. U تمام شد.
thru U تمام
rounded U پر تمام
off U تمام
full length U تمام قد
completed U تمام
completes U تمام
completing U تمام
full-length U تمام قد
full-face U تمام رخ
full face U تمام رخ
incomplete U نا تمام
complete U تمام
whole U تمام
it is all up U تمام شد
lion's share U تمام
all night U در تمام شب
through U تمام
entire U تمام
qualifies U منظم کردن کنترل کردن
qualify U منظم کردن کنترل کردن
short measure full measure U پیمانه تمام
full automatic U تمام اتوماتیک
passed U تمام شدن
unfailing U تمام نشدنی
pass U تمام شدن
fuller U کامل تر تمام تر
wholly U تمام وکمال
all day long <idiom> U تمام روز
passes U تمام شدن
full adder U تمام افزایشگر
full view U نمای تمام رخ
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com