English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (18 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
prolixly U بطور خسته کننده
wearisomely U بطور خسته کننده
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
duller U خسته کننده
dull U خسته کننده
wearing U خسته کننده
dulling U خسته کننده
monotonous U خسته کننده
weariful U خسته کننده
tedious U خسته کننده
dullest U خسته کننده
fatiguing U خسته کننده
dulls U خسته کننده
tiresome U خسته کننده
insipid U خسته کننده
wearisome U خسته کننده
fatig U خسته کننده
prosish U خسته کننده
lagging U خسته کننده
dead alive U خسته کننده
blah U خسته کننده
bores U خسته کننده
uninteresting U خسته کننده
dulled U خسته کننده
exhausting U خسته کننده
bore U خسته کننده
nerve-racking U خسته کننده اعصاب
nerve racking U خسته کننده اعصاب
longueur U قسمت خسته کننده
nerve wrack U خسته کننده اعصاب
grueling U خسته کننده فرساینده
longsome U مطول خسته کننده
gruelling U خسته کننده فرساینده
pooped out <idiom> U خسته کننده،از پای درآوردن
prolix U خسته کننده روده دراز
homely [British E] <adj.> U عادی و خسته کننده [واژه تحقیری]
this work is palling on me U اینکاردارد برای من خسته کننده یابیمزه میشود
to get into a rut U یکنواخت تکراری و خسته کننده شدن [کاری]
as dull as a ditch-water U مثل فیلم های تکراری [خسته کننده و ملال آور]
wayworn U خسته و مانده در اثر سفر خسته و کوفته
overweary U زیاده خسته کردن خسته شدن
receptively U بطور درک کننده
dazzlingly U بطور خیره کننده
imminently U بطور تهدید کننده
lugubriously U بطور دلتنگ کننده
perplexingly U بطور گیج کننده
ponderously U بطور کسل کننده
tediously U بطور کسل کننده
persuasively U بطور متقاعد کننده
prohibitively U بطور جلوگیری کننده
mawkishly U بطور بی مزه یا کسل کننده
preventively U بطور جلو گیری کننده یابازدارنده
deictic U بطور مستقیم نشان دهنده مستقیما استدلال کننده
irretrievably U بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
inconsiderably U بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
nauseously U بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
indisputable U بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
lusciously U بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
horridly U بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
immortally U بطور فنا ناپذیر بطور باقی
poorly U بطور ناچیز بطور غیر کافی
indeterminately U بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
grossly U بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
corrector U جبرانگر تعدیل کننده تصحیح کننده تنظیم کننده
exhausted U خسته
jaded U خسته
tire U خسته
wearying U خسته
ennuied U خسته
weary U خسته
wearies U خسته
spent U خسته
washed out U خسته
tiring U خسته
wearied U خسته
tires U خسته
washed-out U خسته
outworn U خسته
aweary U خسته
jadish U خسته
careworn <adj.> U دل خسته
whacked U خسته
tired U خسته
tiredly U خسته
wind broken U خسته
played out U خسته
blown U خسته
footworn U خسته
abusively U بطور ناصحیح بطور دشنام
genuinely U بطور اصل بطور بی ریا
incisively U بطور نافذ بطور زننده
latently U بطور ناپیدا بطور پوشیده
martially U بطور جنگی بطور نظامی
improperly U بطور غلط بطور نامناسب
indecorously U بطور ناشایسته بطور نازیبا
jade U خسته کردن
strains U خسته کردن
irks U خسته شدن
to knock up U خسته شدن
to do up U خسته کردن
fag U خسته کردن
he seems to be tired U خسته بنظرمیرسد
stump U خسته وکوفته
he seems to be tired U خسته مینماید
irk U خسته شدن
overwork U خود را خسته
overworking U خود را خسته
tired of writing U خسته از نوشتن
indefatigable U خسته نشدنی
irking U خسته شدن
stumps U خسته وکوفته
stumped U خسته وکوفته
stumping U خسته وکوفته
overworks U خود را خسته
overworked U خود را خسته
it irks me U خسته شدم
irked U خسته شدن
sears U خسته خشکاندن
fatigable U خسته شدنی
fatigue U خسته کردن
strain U خسته کردن
pesthouse U خسته خانه
pest house U خسته خانه
forwearied U خسته فرسوده
worn out U خسته و کوفته
worn-out U خسته و کوفته
forworn U وامانده خسته
fatiguable U خسته شدنی
fatigued U خسته شدن
seared U خسته خشکاندن
sear U خسته خشکاندن
way worn U خسته سفر
run ragged <idiom> U خسته شدن
weed out <idiom> U خسته شدن از
fatigues U خسته کردن
fatigues U خسته شدن
fatigued U خسته کردن
played out <idiom> U خسته ،از پا درآمده
tire U خسته کردن
bore U خسته کردن
way worn U خسته راه
harasses U خسته کردن
overstrain U خسته کردن
tiring U خسته کردن
tires U خسته کردن
neurasthenia U خسته روانی
zonked U کاملا خسته
fatigue U خسته شدن
harass U خسته کردن
bores U خسته کردن
fags U خسته کردن
i am weary of writing U از نوشتن خسته
langorous U خسته سستی اور
to overstrain oneself U خود را خسته کردن
play out U خسته کردن ماهی
to overwork oneself U خود را خسته کردن
tire out <idiom> U خیلی خسته شدن
i am tired of that U از ان کار خسته شدم
he seems to be tired U بنظرمیایدکه خسته است
I was so tired that … U آنقدر خسته بودم که ...
wear out U کاملا خسته کردن
unwearied U بانشاط خسته نشده
jade U یابو یا اسب خسته
I'm tired of it. <idiom> U ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
climb the wall <idiom> U از محیط خسته وعصبانی شدن
world weary U بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
world-weary U بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
I'm tired of it. <idiom> U من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
I'm fed up with it. <idiom> U ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
I'm sick of it. <idiom> U ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
do in <idiom> U خسته شدن ،از پای درآمدن
dead tired <idiom> U خیلی خسته واز پا افتاده
I'm sick of it. <idiom> U من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
do not waste your breath U خودتان را بیخود خسته نکنید
used up U تمامامصرف شده زیاد خسته
overworked U خسته کردن به هیجان اوردن
overworking U خسته کردن به هیجان اوردن
exhausts U خسته کردن ازپای در اوردن
overworks U خسته کردن به هیجان اوردن
overwork U خسته کردن به هیجان اوردن
waste one's breath U زبان خود را خسته کردن
exhaust U خسته کردن ازپای در اوردن
I'm fed up with it. <idiom> U من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
waste one's words U زبان خود را خسته کردن
winds U خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
to overexert U خود را بیش از اندازه خسته کردن
wind U خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
to overrun oneself U از دویدن زیاد خود را خسته کردن
fed up with <idiom> U از دست کسی یا چیزی خسته شدن
tasks U زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
flag U خسته شدن دونده دراخر مسابقه
flags U خسته شدن دونده دراخر مسابقه
to poreone's eyes out U چشم را از بسیاری مطالعه خسته کردن
to strain one's eyes U چشم خود رازیاد خسته کردن
turn on someone <idiom> U به طور ناگهانی از بکی خسته شدن
task U زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
sing-songs U تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
sing-song U تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
iam so tired that i cannot eat U چندان خسته هستم که نمیتوانم چیزی بخورم
burn off U خسته کردن رقیب باگرفتن سرعت اولیه دوچرخه
mondayish U بیحال در روز دوشنبه بواسطه بیکاری یکشنبه خسته از کار
kill off U سرعت گرفتن غیرعادی درمسابقه دو استقامت برای خسته کردن حریفان
Enough already! [American E] U کافیه دیگه! [خسته شدم از این همه حرف] [اصطلاح روزمره]
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com