English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (8 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
tidily U بطور اراسته و منظم
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
sprucely U بطور اراسته
nattily U بطور اراسته و قشنگ
trimly U بطور اراسته و زیبا
neatly U بطور مرتب و اراسته
neaty U بطور مرتب و اراسته بسادگی
neatly <adv.> U بطور منظم
tidily <adv.> U بطور منظم
orderly <adv.> U بطور منظم
duly <adv.> U بطور منظم
day in and day out <idiom> U بطور منظم ،تمام مدت
eurythmy U ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
eurhythmy U ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
equipped U اراسته
adorned U اراسته
trims U اراسته
trimmest U اراسته
trim U اراسته
decorated U اراسته
spruce U اراسته
plumy U با پر اراسته
prissy U اراسته
nattier U اراسته
nattiest U اراسته
spruces U اراسته
ornamented U اراسته
clean limbed U اراسته
in full fig U اراسته
sprucy U اراسته
decorous U اراسته
natty U اراسته
politic U اراسته
decent U اراسته
brisk U تیز اراسته
overdrssed U زیاد اراسته
ornately U قطور اراسته
spick and span U اراسته ومرتب
spic and span U اراسته ومرتب
ornamented with jewles U اراسته به جواهر
panoplied U مجهز و اراسته
brisker U تیز اراسته
spick-and-span U اراسته ومرتب
briskest U تیز اراسته
poppied U اراسته به خشخاش
inlaid with mosaic U اراسته باموزائیک
symmetrize U هم اراسته کردن
polished U مهذب اراسته
ornate U بیش ازحد اراسته
flory U اراسته با نشان گل یا سوسن
laureate U اراسته ببرگ غار
in perfect trim U کاملا اراسته یا اماده
purple passage U نوشته اراسته به صنایع بدیعی
she is neatly dressed U جامه اش اراسته و پاکیزه است
purple patch U نوشته اراسته به صنایع بدیعی
broadside U توپهایی که دریک سوی کشتی اراسته شده
broadsides U توپهایی که دریک سوی کشتی اراسته شده
she kept her room neat U اطاق خود را اراسته و پاکیزه نگاه میداشت
irretrievably U بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
inconsiderably U بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
nauseously U بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
maypole U تیری که باگلهای گوناگون اراسته ودر روز یکم ماه مه درمیدان شهربدوران میرقصند
lusciously U بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
horridly U بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
indisputable U بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
decent <adj.> U منظم
neat <adj.> U منظم
symmetric U منظم
fair <adj.> U منظم
systematic U منظم
presentable <adj.> U منظم
proper <adj.> U منظم
steady <adj.> U منظم
tidy <adj.> U منظم
regular <adj.> U منظم
orderly U منظم
orderlies U منظم
kelter U منظم
businesslike U منظم
in kelter U منظم
in good order <adj.> U منظم
straight <adj.> U منظم
pitched U منظم
first string U منظم
business like U منظم
well-ordered <adj.> U منظم
regulars U منظم
trim <adj.> U منظم
uncluttered <adj.> U منظم
methodical U منظم
ordered U منظم
well conditioned U مرتب و منظم
squares U منظم حسابی
to set in order U منظم کردن
well ordered U مرتب و منظم
systematic error U خطای منظم
squaring U منظم حسابی
order U منظم کردن
systematic irrigation U ابیاری منظم
to set to rights U منظم کردن
squared U منظم حسابی
square U منظم حسابی
standing army U ارتش منظم
lattices U توری منظم
duly <adv.> U بصورت منظم
neatly <adv.> U بصورت منظم
tidily <adv.> U بصورت منظم
orderly <adv.> U بصورت منظم
regularising U منظم کردن
shipshape U منظم کردن
regularised U منظم کردن
regularises U منظم کردن
regularize U منظم کردن
regularized U منظم کردن
regularizes U منظم کردن
regularizing U منظم کردن
lattice U توری منظم
regular expression U مبین منظم
regulater U منظم کردن
regular set U مجموعه منظم
regular polymer U بسپار منظم
array U منظم کردن
regular army U ارتش منظم
arrays U منظم کردن
grossly U بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
poorly U بطور ناچیز بطور غیر کافی
indeterminately U بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
immortally U بطور فنا ناپذیر بطور باقی
procession U بصورت صفوف منظم
systemmatize U منظم یامرتب کردن
ranked U اراستن منظم کردن
rank U اراستن منظم کردن
ranks U اراستن منظم کردن
lattice network U شبکه توری منظم
procession U درصفوف منظم پیشرفتن
put on <idiom> U منظم یا تولید یک بازی و...
taut loom U چله سفت و منظم
shipshape U مرتب کردن منظم
unconventional U جنگ غیر منظم
regular U پرسنل کادر منظم
processions U درصفوف منظم پیشرفتن
processions U بصورت صفوف منظم
regular grammar U دستور زبان منظم
unconventional warfare U جنگ غیر منظم
pick up U کندن منظم کردن
liner trade U کشتیرانی منظم تجاری
tidied U پاکیزه منظم کردن
tidier U پاکیزه منظم کردن
tidies U پاکیزه منظم کردن
tidiest U پاکیزه منظم کردن
tidy U پاکیزه منظم کردن
tidying U پاکیزه منظم کردن
systematic desensitization U حساسیت زدایی منظم
irregulars U عده غیر منظم
regulars U پرسنل کادر منظم
systematic U منظم نظم پذیر
irregular U نا منظم غیر رسمی
My heartbeat is even . U ضربان قلبم منظم است
regular solid U کثیرالاضلاع پنج ضلعی منظم
systematic random sampling U نمونه گیری تصادفی منظم
pogrom U قتل عام منظم روسی
pogroms U قتل عام منظم روسی
blended fund U سرمایههای بهم منظم شده
clockwork U چرخهای ساعت منظم وخودکار
stack U جمع اوری و منظم کردن وسایل
keep regular hours U ساعات خواب و بیداری منظم داشتن
stacked U جمع اوری و منظم کردن وسایل
stacks U جمع اوری و منظم کردن وسایل
grade U شیب منظم دادن تسطیح کردن
to knock about U سرگردان بودن زندگی منظم نداشتن
arguments U علامتی که آرگومانهای یک خط را منظم جدا میکند
grades U شیب منظم دادن تسطیح کردن
argument U علامتی که آرگومانهای یک خط را منظم جدا میکند
isochronous U واقع شونده در فواصل منظم ومساوی
to kern a letter U فاصله دخشه ای را با کاهش منظم کردن
martially U بطور جنگی بطور نظامی
indecorously U بطور ناشایسته بطور نازیبا
incisively U بطور نافذ بطور زننده
abusively U بطور ناصحیح بطور دشنام
improperly U بطور غلط بطور نامناسب
genuinely U بطور اصل بطور بی ریا
latently U بطور ناپیدا بطور پوشیده
isochronal U همزمان واقع شونده در فواصل منظم و مساوی
make the grade <idiom> U منظم کردن، موفق بودن ،حاضر شدن
spider wire entanglement U نردههای زیگزاگی غیر منظم سیم خاردار
Regular training strengthens the heart and lungs. U ورزش به طور منظم قلب و ریه ها را تقویت میکند.
laceria U [نقش های منظم در کنار یکدیگر] [معماری اسلامی]
fcc U CommunicationCommision Federalسازمان امریکایی مسئول منظم کردن ارتباطات
You cannot make a crab walk straight . <proverb> U نمى توان خرچنگ را واداشت منظم و صاف راه برود .
to marshal one's creditors U صورت بستانکاران خود را ازلحاظ تقدم و تاخر منظم کردن
guerrillas U جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
guerillas U جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
Floret [rosette] U [طرح گل رزی با حالتی منظم و هندسی که جلوه ای از یک شکوفه را مجسم می سازد.]
guerrilla U جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
grader U ماشینی که برای درجه بندی کردن مواد و محصول بکارمیرودو بانها شیب منظم میدهد
irrevocably U بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
unformed U بدون شکل منظم هندسی بدون سازمان
underground U مخفی شبکه مخفی جنگ غیر منظم
trapezium U چهار پهلو چهار ضلعی غیر منظم
beats U گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
beat U گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
privacy act of قانونی که در کنگره آمریکا برای منظم کردن ذخیره داده در پایگاه های داده آژانس فدرالی به تصویب رسید
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com