English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
ineffably U بطوریکه نتوان بیان کرد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
incomputably U بطوریکه نتوان شمرد
incommutably U بطوریکه نتوان معاوضه نمود
incompressibly U بطوریکه نتوان متراکم یا خلاصه نمود
incomprehensibly U بطوریکه نتوان درک یا احاطه کرد
illimitably U بطوریکه نتوان محدود کرد بطور نامحدود
inexpressibly U چنانکه نتوان بیان کرد
an irrepressible person U نتوان از او جلوگیری کرد ادمی که نتوان جلوی او راگرفت
to speak [things indicating something] U بیان کردن [رفتاری یا چیزهایی که منظوری را بیان کنند]
warned U بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warn U بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warns U بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
qua U بطوریکه
as U بطوریکه
the f. of a table U بطوریکه
so that U بطوریکه
in due f. U بطوریکه
according as U همچنانکه بطوریکه
inapplicably U بطوریکه تطبیق ننماید
inexcusably U چنانکه نتوان معذوردانست
irretraceable U که نتوان ردانرا گرفت
irrepressible joy U ادمی که نتوان جلواوراگرفت
evincibly U بطوریکه بتوان اثبات کردن
irrefragably U چنانکه نتوان تکذیب کرد
You cannot make bricks without straw. <proverb> U بى کاه نتوان خشت ساخت .
kittle cattle U ادم وسواسی که نتوان باواعتمادکردیابااوسازگارشد
intangibly U چنانکه نتوان درک کرد
immovably U چنانکه نتوان جنبش داد
intangibly U چنانکه نتوان احساس کرد
inseparably U چنانکه نتوان سوا کرد
ideally U بطوریکه فقط بتوان تصور کرد
impressibly U بطوریکه بتوان دران تاثیر کرد
entertainingly U بطوریکه سرگرم کند بطورتفریح دهنده
irrepressible joy U کسیکه نتوان از او جلو گیری کرد
You cannot put old heads on young shoulders . <proverb> U سر پیر نتوان بر شانه جوان بگذاشت .
no enemy is insignificant U دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد
irretraceable U که نتوان دوباره کشیدیا ترسیم کرد
incommunicably U چنانکه نتوان بادیگران در میان گذاشت
inimitably U چنانکه نتوان انرا تقلید کرد
irrecocilably U چنانکه نتوان انرا وفق داد
an inseparable prefix U سر واژهای که نتوان انرا به کار برد
inscrutably U چنانکه نتوان جستجو کردیا دریافت
inextricably U چنانکه نتوان از ان بیرون امد یا رهایی یافت
indefeasibly U بطور باطل نشدنی چنانکه نتوان الغاکرد
indescribably U چنانکه نتوان شرح دادیا توصیف کرد
irredeemably U جنانکه نتوان عوض دادیا باز خرید
incommunicability U چگونگی چیزی که نتوان بکسی گفت یا با اودرمیان گذارد
incommunicableness U چیزی که نتوان بکسی گفت یابا اودرمیان گذارد
irremissibly U چنانکه نتوان بخشیدیا اغماض کرد بطورالزام اور
irreversibly U چنانکه نتوان دگرگون یا واژگون ساخت یا لغو نمود
micro prolog U PROLO بطوریکه قابل دسترس چندین سیستم ریزکامپیوتر باشد
hypoventilation U تنفس کم بطوریکه مقداراکسیژن خون از مقدار عادی ان کمتر میشود
oversale U پیش فروش چیزی به مقداری که بعدا` نتوان تحویل داد
identity of indiscernibles U یکی بودن چیزهایی که نتوان بین شان فرق گذاشت
irreclaimably U بطور غیر قابل برگشت چنانکه نتوان بازیافت یابرگرداند
ventriloquism U سخن گفتن انسان بطوریکه شنونده نداند صدا ازکجابیرون امده
covers U مانورکردن بطوریکه قایق عقبی جلو نیفتد محافظت از بدن باشمشیر
coverings U مانورکردن بطوریکه قایق عقبی جلو نیفتد محافظت از بدن باشمشیر
cover U مانورکردن بطوریکه قایق عقبی جلو نیفتد محافظت از بدن باشمشیر
wash in U پیچش بال بطوریکه زاویه نصب ان بطرف نوک کاهش یابد
inaccessibily U بطور غیر قابل دسترسی چنانکه نتوان به او نزدیک شدیا اورادید
ineradicably U بطور ریشه کن نشدنی چنانکه نتوان بیخ کن یا قلع وقمع نمود
variable incidence U جسمی که بصورت لولایی نصب شده بطوریکه زاویه برخورد ان تغییر میکند
blankest U حرکت دادن قایق بطوریکه مانع وزیدن بادروی بادبان سمت باد شود
blank U حرکت دادن قایق بطوریکه مانع وزیدن بادروی بادبان سمت باد شود
gestalt U معین بطوریکه اجزاء ان خواص مختصه خودراازطرح و یاشکلی که از این ترکیب بدست اید
ducks and drakes U پرتاب سنگ روی اب بطوریکه قبل از فرورفتن دراب بچند نقطه از سطح اب بخورد
duck and drake U پرتاب سنگ روی اب بطوریکه قبل از فرورفتن دراب بچند نقطه از سطح اب بخورد
hyperventilation U تنفس زیاد بطوریکه مقدار دی اکسید کربن در خون از مقدارعادی ان کمتر میشود و سبب تشنج سرگیجه و غش میگردد
negative true logic U سیستمی منطقی که در ان یک ولتاژ بالا بیان کننده بیت صفرو یک ولتاژ پایین بیان کننده بیت یک میباشد
pitch setting U تنظیم گام ملخ یا رتورهلیکوپتر بطوریکه همه تیغه ها گام مطلوب را دارا باشد
an impossible hat U کلاهی که به هیچ روی نتوان بر سرگذاشت یا هیچ زیبنده نباشد
irretrievably U بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
possitive stagger U ترتیب قرارگرفتن بالهای هواپیمای دوباله بطوریکه لبه حمله بال بالایی جلوترازبخش متنافر بال پایینی باشد
pareto optimality U حد مطلوب پاراتو وضعیتی که در ان نتوان رفاه یک فرد را افزایش داد مگر به قیمت کاهش دادن رفاه دیگری
negative stagger U ترتیب قرارگرفتن بالهای هواپیماهی دوباله بطوریکه لبه حمله بال پایینی جلوتراز بخش متنافر بال بالایی قرارگیرد
dump U رها کردن گوی بولینگ از انگشت و شست باهم بطوریکه گوی پیچ نخورد کشیدن طناب یا سیم بازکننده چتر
Fire cannot be extinguished by fire . <proverb> U آتش را به آتش خاموش نتوان کرد .
coordinated turn U دورزدن هواپیما بطوریکه کنترلهای مربوط به دوران حول هر سه محور مورداستفاده قرار گرفته و مانع سر خوردن هواپیما به داخل یا خارج پیچ میشوند
rhetoric U علم معانی بیان معانی بیان
estimably U بطوریکه بتوان تخمین تخمین زد
ego loss programming U تنظیم کارهای برنامه نویسی بطوریکه اعتبار موفقیت یاگناه شکست باید بجای یک برنامه نویس میان چندبرنامه نویس تقسیم گردد
hinting U در فن چاپ دیجیتال یا رقمی کاهش وزن یا میزان طرح حرف بطوریکه فونتهای کوچک از نظر اندازه بدون ازدست دادن جزئیات خود روی چاپگرهای dpi003 قابل چاپ باشند
explanation U بیان
pronunciations U بیان
wording U بیان
declaration U بیان
declarations U بیان
interpretation U بیان
explanations U بیان
interpretations U بیان
pronunciation U بیان
say-so U بیان
explication U بیان
dite U بیان
dit U بیان
averment U بیان
say so U بیان
expositions U بیان
exposition U بیان
locutions U بیان
locution U بیان
recitations U بیان
recitation U بیان
say so U حق بیان
say-so U حق بیان
experssion U بیان
choice of words U بیان
word choice U بیان
wording U بیان
diction U بیان
verbiage [American English] U بیان
diction U بیان
quotation U بیان
statements U بیان
quotations U بیان
expressions U بیان
expression U بیان
rhetorically U بیان
statement U بیان
telling-off U بیان کردن
simply stated U به بیان کوتاه
formulation U بیان ریاضی
lip U سخن بیان
frame U بیان کردن
tells U بیان کردن
tell U بیان کردن
paradoxes U بیان مغایر
impart U بیان کردن
stated <adj.> <past-p.> U بیان شده
named <adj.> <past-p.> U بیان شده
mentioned <adj.> <past-p.> U بیان شده
self-expression U بیان حال
account U بیان علت
says U بیان کردن
eloquence U علم بیان
anticlimax U بیان قهقرایی
anticlimaxes U بیان قهقرایی
imparted U بیان کردن
imparting U بیان کردن
imparts U بیان کردن
say U بیان کردن
termed <adj.> <past-p.> U بیان شده
mouth U مدخل بیان
enunciative U بیان کننده
verbalization U بیان کلامی
verbalization U بیان شفاهی
to set forth U بیان کردن
expessible U قابل بیان
sweet root U شیرین بیان
expounder U بیان کننده
expressible U به بیان درامدنی
fair spoken U خوش بیان
freedom of experssion U ازادی بیان
stater U بیان کننده
set out U بیان کردن
set forth U بیان کردن
presentment U بیان حضور
licorice U شیرین بیان
dictograph U بیان نگار
mouthed U مدخل بیان
mouthing U مدخل بیان
mouths U مدخل بیان
fluidity U روانی بیان
fluidity U سلاست بیان
restatement U بیان مجدد
restatements U بیان مجدد
voice U بیان کردن
appositive U عطف بیان
utter U بیان کردن
declaratory U متضمن بیان
inexpressibility U بیان ناپذیری
statements U بیان وضعیت
apposition U عطف بیان
statement U بیان وضعیت
numbers U بیان کیفیت
number U بیان کیفیت
expresses U بیان یا شرح
remarks U افهار بیان
remarking U افهار بیان
remark U افهار بیان
remarked U افهار بیان
liquorice U شیرین بیان
expressing U بیان یا شرح
diction U طرز بیان
shibboleths U بیان رایج
shibboleth U بیان رایج
intonations U بیان با الحان
paradox U بیان مغایر
intonation U بیان با الحان
express U بیان یا شرح
said U بیان شده
expressed U بیان یا شرح
word U بالغات بیان کردن
worded U بالغات بیان کردن
bubbling U بیان کردن حباب
restating U مجددا بیان کردن
anticlimax U بیان قهقرایی نمودن
quantified U چندی بیان کردن
quantifies U چندی بیان کردن
quantify U چندی بیان کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com