Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 153 (2 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
noticeably
U
بطوربرجسته یا معلوم
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
graphically
U
بطوربرجسته
feature
U
نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
features
U
نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
featuring
U
نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
featured
U
نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
his parentage isunknown
U
اصل و نسبتش معلوم نیست پدرو مادرش معلوم نیست کی هستند
intelligible
U
معلوم
overt
U
معلوم
given
U
معلوم
sharp cut
U
معلوم
invisible
U
نا معلوم
known
U
معلوم
pronounced
U
معلوم
indistinct
U
نا معلوم
inevidence
U
معلوم
illiquid
U
نا معلوم
determinate
U
معلوم
assignable
U
معلوم
the active voice
U
معلوم
definite
U
معلوم
It was revealed that … It transpired that . . .
U
معلوم شد که ...
active
U
معلوم
obvious
U
معلوم
to the fore
U
معلوم
the active voice
U
فعل معلوم
given conditions
U
شرایط معلوم
discernibly
U
بطور معلوم
cretain
U
معلوم بعض
manifestly
U
بطور معلوم
known distance
U
فاصله معلوم
familiarizing
U
معلوم کردن
familiarizes
U
معلوم کردن
familiarized
U
معلوم کردن
It was clear that she had lied .
U
دروغش معلوم شد
Presumably … indications are … Evidently … by the look of it …
U
از قرار معلوم ...
that depends
U
معلوم نیست
the date was not specified
U
تاریخ ان معلوم
to bring tl light
U
معلوم کردن
to come to light
U
معلوم شدن
to make known
U
معلوم کردن
seemingly
U
از قرار معلوم
presumedly
U
از قرار معلوم
known target
U
هدف معلوم
verb active
U
فعل معلوم
known distance
U
مسافت معلوم
To make known . To signify .
U
معلوم کردن
known datum point
U
ایستگاه معلوم
known data
U
عناصر معلوم
kithe
U
معلوم شدن
familiarize
U
معلوم کردن
familiarising
U
معلوم کردن
ascertained
U
معلوم کردن
evidently
U
از قرار معلوم
ascertain
U
معلوم کردن
vague
U
غیر معلوم
known
U
معلوم کردن
vaguer
U
غیر معلوم
ascertaining
U
معلوم کردن
vaguest
U
غیر معلوم
familiarises
U
معلوم کردن
familiarised
U
معلوم کردن
ascertains
U
معلوم کردن
taskwork
U
کار معلوم کارناخوشایند
time will tell
U
در آینده معلوم می شود
participles
U
وجه وصفی معلوم
present participle
U
وجه وصفی معلوم
present participles
U
وجه وصفی معلوم
he proved to know the secret
U
معلوم شد راز را میداند
deponent
U
درفاهرمجهول ودرمعنی معلوم
at a specified time
U
در وقت معین یا معلوم
it will manifest it self
U
معلوم خواهد گشت
obviously
U
بطور اشکار یا معلوم
apparent
U
معلوم وارث مسلم
fatherless
U
فاقد مولف معلوم
participle
U
وجه وصفی معلوم
It is not known yet . It is not settled yet .
U
هنوز معلوم نیست
known datum point
U
نقطهای با مختصات وگرای معلوم
pedigreed
U
دارای نسب یادودمان معلوم
they are of a doubtful paterni
U
اصل انها معلوم نیست
It was evident from the start.
U
از اول کار معلوم بود
Is the departure time certain ?
U
وقت حرکت معلوم است؟
We know it for a fact that…
U
برایمان کاملا" معلوم است که ...
Certain notorious ( dubious ) characters .
U
عده افراد معلوم الحال
Known and unknown .
U
معلوم ومجهول ( درریاضیا ؟ وغیره )
we shall see
U
تا ببینم بعد معلوم میشود
deponont
U
در فاهر مجهول و در باطن معلوم
evincing
U
معلوم کردن ابراز داشتن
determinable
U
معلوم کردنی انقضاء پذیر
evinces
U
معلوم کردن ابراز داشتن
evinced
U
معلوم کردن ابراز داشتن
evince
U
معلوم کردن ابراز داشتن
type
U
نوع خون را معلوم کردن
typed
U
نوع خون را معلوم کردن
his fate is sealed
U
سرنوشت اوازقبل معلوم گردیده
types
U
نوع خون را معلوم کردن
seal one's fate
U
سرنوشت کسی را به بدی معلوم کردن
to go down to the wire
<idiom>
U
تا آخرین لحظه با تهیج نا معلوم ماندن
spot elevation
U
نقطه ارتفاع معلوم روی نقشه
We wI'll be notified(informed)of the results today.
U
امروز جواب کار معلوم می شود
Presumably she hasnt arrived yet .
U
از قرار معلوم هنوز واردنشده است
He is known to the police .
U
هویتش نزد پلیس معلوم است
the bill defined his powers
U
حدود اختیارات وی دران لایحه معلوم گردید
it is of doubtful proveance
U
معلوم نیست اصلا از کجا امده است
count one's chickens before they're hatched
<idiom>
U
روی چیزی قبل از معلوم شدن آن حساب کردن
loose ends
<idiom>
U
بدون کار معلوم وروشنی برای انجام دادن
this line does not scan
U
وزن این شعر با تقطیع معلوم میشودکه درست نیست
certifying
U
صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certify
U
صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
parameters
U
نسبت میان تقاطع دو سطح مقدار معلوم و مشخص پارامتر
certifies
U
صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
parameter
U
نسبت میان تقاطع دو سطح مقدار معلوم و مشخص پارامتر
perfect participle
U
وجه وصفی معلوم که برای ساختن ماضی نقلی اغاز گردد
duty rated
U
بیشترین تعداد عملیات که یک وسیله در یک زمان با مشخصات معلوم میتواند انجام دهد
unpriced
U
درباب چیزی گفته میشودکه بهای ان معلوم نشده یابصورت بهادران نباشد
bailment
U
امانت گذاشتن سپردن جنس به تاجری که اعتبارش معلوم نیست باضمانت شخص ثالث
there is no time like the present
<idiom>
U
سعدیا دی رفت و فردا همچنان معلوم نیست در میان این و آن فرصت شمار امروز را
bids
U
خداحافظی کردن قیمت خریدرا معلوم کردن مزایده
bid
U
خداحافظی کردن قیمت خریدرا معلوم کردن مزایده
verified
U
رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verifies
U
رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verify
U
رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
he talks very indistinctly
U
بسیار ناشمرده سخن میگوید معلوم نیست چه میگوید
verifying
U
رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
trend line
U
یک بسط محاسبه شده از سری داده به منظور پیش بینی خط سیرهای ورای داده معلوم
wheatstone bridge
U
مداری متشکل از مقاومتهای معلوم و مجهول که توسط ان میتوان مقاومت مجهول رادقیقا اندازه گیری کرد
quantified
U
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifies
U
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantify
U
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifying
U
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
manifested
U
معلوم کردن فاش کردن
manifest
U
معلوم کردن فاش کردن
specifies
U
معین کردن معلوم کردن
manifests
U
معلوم کردن فاش کردن
manifesting
U
معلوم کردن فاش کردن
locating
U
تعیین کردن معلوم کردن
revealed
U
فاش کردن معلوم کردن
reveal
U
فاش کردن معلوم کردن
uncover
U
معلوم کردن فاهر کردن
locates
U
تعیین کردن معلوم کردن
to reveal itself
U
فاش شدن معلوم شدن
located
U
تعیین کردن معلوم کردن
locate
U
تعیین کردن معلوم کردن
uncovering
U
معلوم کردن فاهر کردن
uncovers
U
معلوم کردن فاهر کردن
specifying
U
معین کردن معلوم کردن
specify
U
معین کردن معلوم کردن
reveals
U
فاش کردن معلوم کردن
ascertian
U
محقق کردن تحقیق کردن معلوم کردن
specifies
U
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
specifying
U
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
specify
U
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
lay hands upon something
U
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com