English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (31 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
run through U بسرعت خرج و تلف کردن خلاصه کردن
run-through U بسرعت خرج و تلف کردن خلاصه کردن
run-throughs U بسرعت خرج و تلف کردن خلاصه کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
digest U خلاصه کردن و شدن خلاصه
digested U خلاصه کردن و شدن خلاصه
digesting U خلاصه کردن و شدن خلاصه
digests U خلاصه کردن و شدن خلاصه
run up U بسرعت خرج و تلف کردن شلیک کردن
out lawry U طراحی کردن بطور مختصر شرح دادن خلاصه کردن
outline U خلاصه خلاصه کردن
outlined U خلاصه خلاصه کردن
outlines U خلاصه خلاصه کردن
outlining U خلاصه خلاصه کردن
mushrooms U بسرعت ایجاد کردن
quick freeze U بسرعت سرد کردن
darted U بسرعت حرکت کردن
streaks U بسرعت حرکت کردن
light out U بسرعت ترک کردن
dart U بسرعت حرکت کردن
streaked U بسرعت حرکت کردن
whomp up U بسرعت تهیه کردن
mushroom U بسرعت ایجاد کردن
jink U بسرعت حرکت کردن
mushroomed U بسرعت ایجاد کردن
streak U بسرعت حرکت کردن
mushrooming U بسرعت ایجاد کردن
streaking U بسرعت حرکت کردن
darting U بسرعت حرکت کردن
briefed U خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
condense U منقبض کردن مختصرومفیدکردن خلاصه کردن
condenses U منقبض کردن مختصرومفیدکردن خلاصه کردن
briefest U خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
brief U خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
condensing U منقبض کردن مختصرومفیدکردن خلاصه کردن
briefer U خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
precipitate U شتاباندن بسرعت عمل کردن
skirl U بسرعت باد فرار کردن
booming U بسرعت درقیمت ترقی کردن
precipitates U شتاباندن بسرعت عمل کردن
boomed U بسرعت درقیمت ترقی کردن
boom U بسرعت درقیمت ترقی کردن
booms U بسرعت درقیمت ترقی کردن
precipitating U شتاباندن بسرعت عمل کردن
precipitated U شتاباندن بسرعت عمل کردن
zooms U وزوز بسرعت ترقی کردن یا بالارفتن
zoomed U وزوز بسرعت ترقی کردن یا بالارفتن
zoom U وزوز بسرعت ترقی کردن یا بالارفتن
compressing U خلاصه کردن متراکم کردن
compresses U خلاصه کردن متراکم کردن
compress U خلاصه کردن متراکم کردن
summarizing U خلاصه کردن
foreshorten U خلاصه کردن
summarized U خلاصه کردن
summarising U خلاصه کردن
summarize U خلاصه کردن
summarises U خلاصه کردن
summarizes U خلاصه کردن
epitomising U خلاصه کردن
foreshortened U خلاصه کردن
epitomized U خلاصه کردن
condense U خلاصه کردن
epitomizing U خلاصه کردن
condensing U خلاصه کردن
foreshortens U خلاصه کردن
epitomize U خلاصه کردن
condenses U خلاصه کردن
epitomizes U خلاصه کردن
synopsize U خلاصه کردن
epitomises U خلاصه کردن
epitomised U خلاصه کردن
abstracting U خلاصه کردن
summarised U خلاصه کردن
abstracts U خلاصه کردن
abstract U خلاصه کردن
briefer U دستور خلاصه کردن
to take notes of U خلاصه نویسی کردن از
condensible U قابل خلاصه کردن
briefed U دستور خلاصه کردن
abbreviating U مختصرکردن خلاصه کردن
to make a long story short <idiom> خلاصه کردن قصه
abbreviate U مختصرکردن خلاصه کردن
brief U دستور خلاصه کردن
abbreviates U مختصرکردن خلاصه کردن
briefest U دستور خلاصه کردن
abstract a deed U قباله ایی را خلاصه کردن
cut down U خلاصه کردن تقلیل دادن
outlining U مختصر یا خلاصه چیزی را تهیه کردن
outlines U مختصر یا خلاصه چیزی را تهیه کردن
outline U مختصر یا خلاصه چیزی را تهیه کردن
outlined U مختصر یا خلاصه چیزی را تهیه کردن
briefing U جلسه توجیهی خلاصه کردن دستورات و گزارشات
briefings U جلسه توجیهی خلاصه کردن دستورات و گزارشات
sketched U پیش نویس چیزی را اماده کردن طرح خلاصه
sketches U پیش نویس چیزی را اماده کردن طرح خلاصه
sketch U پیش نویس چیزی را اماده کردن طرح خلاصه
scareup U فاهر ساختن برای مصرف تامین کردن بسرعت ساختن
epitomist U شخصی که کتابی را خلاصه کند خلاصه نویس
brief U خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
briefed U خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
briefer U خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
briefest U خلاصه دعوی خواهان یا دفاع خوانده که به وسیله وکیل ایشان تهیه میشودیادداشتی که وکیل از روی ان در محکمه صحبت میکند وکیل کردن
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
charges U عهده وتعهد و الزامی که بر شخص باشد حقی که در مورد ملکی وجود داشته باشد خطابهای که رئیس محکمه پس از ختم دادرسی خطاب به هیات منصفه ایراد و ضمن خلاصه کردن شهادتهای داده شده مسائل قانونی لازم را برای ایشان تشریح میکند
charge U عهده وتعهد و الزامی که بر شخص باشد حقی که در مورد ملکی وجود داشته باشد خطابهای که رئیس محکمه پس از ختم دادرسی خطاب به هیات منصفه ایراد و ضمن خلاصه کردن شهادتهای داده شده مسائل قانونی لازم را برای ایشان تشریح میکند
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
quickly U بسرعت
likea U بسرعت
hard U بسرعت
snacks U بسرعت
rapidly U بسرعت
snack U بسرعت
fleetly U بسرعت
hardest U بسرعت
full tilt U بسرعت
harder U بسرعت
rapidily U بسرعت
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
at a great rat U بسرعت زیاد
scuttles U بسرعت دویدن
scuttling U بسرعت دویدن
flee U بسرعت رفتن
sweep U بسرعت گذشتن از
mushrooms U بسرعت رویاندن
mushrooming U بسرعت رویاندن
flees U بسرعت رفتن
snip U بسرعت قاپیدن
mushroomed U بسرعت رویاندن
mushroom U بسرعت رویاندن
snipped U بسرعت قاپیدن
whish U بسرعت گذشته
fleeing U بسرعت رفتن
skyrocketing U بسرعت بالابردن
scuttle U بسرعت دویدن
dashes U بسرعت رفتن
fleet U بسرعت گذشتن
fleets U بسرعت گذشتن
dashed U بسرعت رفتن
skyrockets U بسرعت بالابردن
dash U بسرعت رفتن
skyrocket U بسرعت بالابردن
snipping U بسرعت قاپیدن
skyrocketed U بسرعت بالابردن
scuttled U بسرعت دویدن
snowballing U بسرعت زیاد شدن
scurried U بسرعت حرکت دادن
snowball U بسرعت زیاد شدن
snowballed U بسرعت زیاد شدن
post haste U بسرعت شتاب فراوان
scurries U بسرعت حرکت دادن
sonic U وابسته بسرعت صوت
scram U بسرعت دور شدن
scrams U بسرعت دور شدن
swoops U بسرعت پایین امدن
full drive U بسرعت هرچه تمامتر
courses U بسرعت حرکت دادن
coursed U بسرعت حرکت دادن
vamoose U بسرعت عازم شدن
swooping U بسرعت پایین امدن
swooped U بسرعت پایین امدن
swoop U بسرعت پایین امدن
hand over fist U بسرعت وبمقدار زیاد
dashes U بسرعت انجام دادن
scurry U بسرعت حرکت دادن
snowballs U بسرعت زیاد شدن
jink U بسرعت چرخ زدن
scurrying U بسرعت حرکت دادن
course U بسرعت حرکت دادن
dash U بسرعت انجام دادن
dashed U بسرعت انجام دادن
quickies U چیزیکه بسرعت انجام شود
pops U بسرعت عملی انجام دادن
quickie U چیزیکه بسرعت انجام شود
pop U بسرعت عملی انجام دادن
race U مسابقه دادن بسرعت رفتن
races U مسابقه دادن بسرعت رفتن
popped U بسرعت عملی انجام دادن
raced U مسابقه دادن بسرعت رفتن
quicky U چیزیکه بسرعت انجام شود
slipcover U پوششی که بسرعت پوشیده یاخارج شود
piss off <idiom> U بسرعت دور شدن [اصطلاح روزمره]
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
soups U موج شکسته کف دار که بسرعت به ساحل می رسد
scoot U بسرعت ومثل تیر شهاب رفتن جستن
scooted U بسرعت ومثل تیر شهاب رفتن جستن
scooting U بسرعت ومثل تیر شهاب رفتن جستن
scoots U بسرعت ومثل تیر شهاب رفتن جستن
flying U بال وپر زن بسرعت گذرنده مسافرت هوایی
soup U موج شکسته کف دار که بسرعت به ساحل می رسد
triple tongue U نتهای سه تایی را بسرعت باساز نایی زدن
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com