Total search result: 202 (16 milliseconds) |
ارسال یک معنی جدید |
|
|
|
|
Menu
 |
English |
Persian |
Menu
 |
 |
seal U |
بستن چیزی بسیارمحکم به طوری که دیگرباز نشود |
 |
 |
seals U |
بستن چیزی بسیارمحکم به طوری که دیگرباز نشود |
 |
|
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
|
Other Matches |
|
 |
bypassed U |
روش متفاوتی برای یک عنصر یا وسیله به طوری که دیگر استفاده نشود |
 |
 |
bypassing U |
روش متفاوتی برای یک عنصر یا وسیله به طوری که دیگر استفاده نشود |
 |
 |
bypasses U |
روش متفاوتی برای یک عنصر یا وسیله به طوری که دیگر استفاده نشود |
 |
 |
bypass U |
روش متفاوتی برای یک عنصر یا وسیله به طوری که دیگر استفاده نشود |
 |
 |
Faraday cage U |
صفحه فلزی یا سیمی متصل به زمین که وسایل حساس را کامل حفظ میکند به طوری که هیچ واسط ی از جریان الکترومغناطیسی ایجاد نشود |
 |
 |
irremovability U |
حالت چیزی یا کسی که از جای خود برداشته نشود |
 |
 |
to sugar the pill <idiom> U |
چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید [اصطلاح مجازی] |
 |
 |
to sweeten the pill <idiom> U |
چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید [اصطلاح مجازی] |
 |
 |
to sugar-coat the pill [American E] <idiom> U |
چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید [اصطلاح مجازی] |
 |
 |
tunnelling U |
روش بستن یک بسته داده از یک نوع شبکه دربسته دیگر به طوری که روی شبکه دیگر و ناسازگار قابل ارسال باشد |
 |
 |
levy a tax on something U |
مالیات بر چیزی بستن |
 |
 |
levy a tax on U |
مالیات بر چیزی بستن |
 |
 |
put one's money on something <idiom> U |
بر سر چیزی شرط بستن |
 |
 |
to stick something U |
چیزی را سفت و پابرجا بستن |
 |
 |
To set ones hopes on something. U |
امید خودرا به چیزی بستن |
 |
 |
hasp U |
بستن دور چیزی پیچیدن |
 |
 |
hasps U |
بستن دور چیزی پیچیدن |
 |
 |
to back U |
روی چیزی شرط بستن |
 |
 |
To pin something on someone . U |
چیزی را به کسی بستن (نسبت دادن ) |
 |
 |
overtaxed U |
مالیات سنگین بر چیزی یاشخصی بستن |
 |
 |
overtax U |
مالیات سنگین بر چیزی یاشخصی بستن |
 |
 |
overtaxes U |
مالیات سنگین بر چیزی یاشخصی بستن |
 |
 |
overtaxing U |
مالیات سنگین بر چیزی یاشخصی بستن |
 |
 |
to occlude U |
بستن [جلو چیزی راگرفتن ] [مسدود کردن] |
 |
 |
to put somebody in chains <idiom> U |
دست و پای کسی [چیزی] را بستن [اصطلاح] |
 |
 |
To bet on something . U |
روی چیزی شرط بستن (مانند مسابقات وغیره ) |
 |
 |
peg U |
میله چوبی با نوک تیز [برای محکم بستن چیزی به آنها] |
 |
 |
telnet U |
پروتکل TCP/ IP که به کاربر امکان اتصال و کنترل از طریق اینترنت به کامپیوترهای راه دور میدهد به طوری ککه گویی همان جا هستند و دستورات را تایپ میکند به طوری که گویی در مقابل کامپیوترهستند |
 |
 |
clip-on <adj.> U |
گیره دار [چیزی با گیره برای بستن] |
 |
 |
insolubly U |
چنانکه اب نشود |
 |
 |
interminably U |
چنانکه تمام نشود |
 |
 |
invisibly U |
چنانکه دیده نشود |
 |
 |
thank you U |
سایه شما کم نشود |
 |
 |
poverty parts friends <idiom> U |
بی زر میسر نشود کام دوستان |
 |
 |
indelible disgrace U |
رسوایی که اثاران محویافراموش نشود |
 |
 |
inexhaustibly U |
چنانکه تهی یاتمام نشود |
 |
 |
May no one go thru such an ordeal. U |
نصیب گرگ بیابان نشود |
 |
 |
mach hold U |
بستن سرعت ماخ به هواپیما بستن سرعت لازم به هواپیمابه طور خودکار |
 |
 |
transfer payment U |
پرداخت پولی که هیچ کارتولیدی را باعث نشود |
 |
 |
one in the dark U |
میلهای که پشت میله دیگربماند و دیده نشود |
 |
 |
Don't get annoyed at this! U |
بخاطر این دلخور نشو ! [اوقاتت تلخ نشود!] |
 |
 |
Two cas and a mouse , two wives in one house , two. <proverb> U |
دو گربه و یک موش ,دو زن در یک خانه و دو سگ و یک استخوان هرگز سلوکشان نشود . |
 |
 |
stables U |
وضعیت حافظه وقتی هیچ سیگنال خارجی اعمال نشود |
 |
 |
stable U |
وضعیت حافظه وقتی هیچ سیگنال خارجی اعمال نشود |
 |
 |
lost ball U |
گوی گم شده در مسیر بازی گلف که به فاصله 5 دقیقه پیدا نشود |
 |
 |
pregnant use of a verb U |
بکار بردن فعل متعدی بدانگونه که مفعول ان مقدرباشدیعنی گفته نشود |
 |
 |
defaults U |
نرخ baud درمودم که در صورتی استفاده میشود که چیز دیگری انتخاب نشود |
 |
 |
default U |
نرخ baud درمودم که در صورتی استفاده میشود که چیز دیگری انتخاب نشود |
 |
 |
defaulting U |
نرخ baud درمودم که در صورتی استفاده میشود که چیز دیگری انتخاب نشود |
 |
 |
defaulted U |
نرخ baud درمودم که در صورتی استفاده میشود که چیز دیگری انتخاب نشود |
 |
 |
powering U |
قطعهای که اگر برای مدت زمان مشخص استفاده نشود خود را خاموش میکند |
 |
 |
power U |
قطعهای که اگر برای مدت زمان مشخص استفاده نشود خود را خاموش میکند |
 |
 |
powers U |
قطعهای که اگر برای مدت زمان مشخص استفاده نشود خود را خاموش میکند |
 |
 |
powered U |
قطعهای که اگر برای مدت زمان مشخص استفاده نشود خود را خاموش میکند |
 |
 |
To be out to do some thing . U |
کمر همت بستن ( کمر انجام کاری را بستن ) |
 |
 |
timeout U |
1-تابع خروج روی ترمینال -On line وقتی هیچ دادهای وارد نشود.2-مدت زمان یک عمل |
 |
 |
... in such a way as to ... U |
طوری ... که ... |
 |
 |
... in such a way that ... U |
طوری ... که ... |
 |
 |
in such a way <adv.> U |
[به] طوری |
 |
 |
smoke test U |
بررسی تصادفی برای اینکه ماشین باید در صورتی که هنگام روشن کردن دود ایجاد نشود کار کند |
 |
 |
It is all right . It is o. k. U |
طوری نیست |
 |
 |
covered U |
گرفتن شمشیر به وضعی که شمشیر خودبخود در حمله حریف منحرف نشود |
 |
 |
Sh spoke in such a way that… U |
طوری صحبت کرد که |
 |
 |
in such a way as to enable them U |
به طوری که آنها بتوانند |
 |
 |
substitute character U |
حرفی که در صورتی که حرف دریافت شده تشخیص داده نشود نمایش داده میشود |
 |
 |
to be dressed to kill U |
طوری لباس پوشیدن برای دلبری |
 |
 |
to cut grass close U |
علف را طوری چیدن که کوتاه باشد |
 |
 |
render U |
گرافیکی به طوری که طبیعی به نظر برسد |
 |
 |
rendered U |
گرافیکی به طوری که طبیعی به نظر برسد |
 |
 |
renders U |
گرافیکی به طوری که طبیعی به نظر برسد |
 |
 |
interleaving U |
به طوری که در حین اجرا همزمان آماده می شوند |
 |
 |
Its a case of dog eat dog. U |
وضع طوری است که سگ صاحبش رانمی شناسد |
 |
 |
I dont feel well. I feel under the weather. U |
حالش طوری نیست که بتواند کار کند |
 |
 |
to concern something U |
مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن] |
 |
 |
brushed U |
برس خورده به طوری که کرک یا خواب آن شق و براق باشد |
 |
 |
I have got into a jam . Iam in a tight corner . I am in a bad fix. U |
بد طوری گیر کرده ام ( دروضع سختی قرار دارم ) |
 |
 |
references U |
فایل داده که طوری نگهداری میشود که قابل ارجاع باشد |
 |
 |
reference U |
فایل داده که طوری نگهداری میشود که قابل ارجاع باشد |
 |
 |
fills U |
پر کردن حروف با جای خالی به طوری که هیچ حرفی جا نماند |
 |
 |
reprogram U |
تغییردادن برنامه به طوری که روی کامپیوتردیگری قابل اجرا باشد |
 |
 |
gridlock U |
راهبندان مطلق [به طوری که چهار راههای اصلی بسته شوند] |
 |
 |
fill U |
پر کردن حروف با جای خالی به طوری که هیچ حرفی جا نماند |
 |
 |
zone U |
محل متن در سمت چپ حاشیه راست متن کلمه پرداز , اگر کلمهای به درستی در انتهای خط جا نشود , یک فضای خالی به صورت خودکار ایجاد میشود |
 |
 |
zones U |
محل متن در سمت چپ حاشیه راست متن کلمه پرداز , اگر کلمهای به درستی در انتهای خط جا نشود , یک فضای خالی به صورت خودکار ایجاد میشود |
 |
 |
to watch something U |
مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن] |
 |
 |
left handed mouse U |
تشخیص Mouse به طوری که کار دو دگمه از پیش مشخص شده است |
 |
 |
linear U |
روش شکستن ریاضی مشکل به طوری که دو قسمت باکامیوتر قابل حل باشد |
 |
 |
interleaved U |
بخشی از دو برنامه که جداگانه اجرا می شوند به طوری که به نظر همزمان می آید |
 |
 |
interleaving U |
تقسیم فضای ذخیره سازی به قسمتهایی به طوری که هر یک جداگانه قابل دستیابی اند |
 |
 |
lap U |
ترکیب رنگهای چاپ شده به طوری که هیچ فاصلهای بین آنها نباشد |
 |
 |
tandems U |
دو پردازنده متصل به طوری که اگر اولی خراب شود, دومی جای آن را می گیرد |
 |
 |
lapped U |
ترکیب رنگهای چاپ شده به طوری که هیچ فاصلهای بین آنها نباشد |
 |
 |
right U |
ایجاد حاشیه سمت راست به طوری که متن به صورت صاف قرار گیرد |
 |
 |
format U |
مرتب کردن متن به طوری که به صورت چاپی روی کاغذ فاهر شود |
 |
 |
righting U |
ایجاد حاشیه سمت راست به طوری که متن به صورت صاف قرار گیرد |
 |
 |
righted U |
ایجاد حاشیه سمت راست به طوری که متن به صورت صاف قرار گیرد |
 |
 |
formats U |
مرتب کردن متن به طوری که به صورت چاپی روی کاغذ فاهر شود |
 |
 |
tandem U |
دو پردازنده متصل به طوری که اگر اولی خراب شود, دومی جای آن را می گیرد |
 |
 |
tabbing U |
تنظیم یک ستون از اعداد به طوری که نقاط دهدهی عمودی قرار گرفته اند |
 |
 |
scalable font U |
روش شرح نوشتار طوری که میتواند حروف با اندازههای مختلف ایجاد کند |
 |
 |
justifies U |
تغییر فضای بین کلمات یا حروف در متن به طوری که حاشیه راست و چپ مستقیم شود |
 |
 |
justify U |
تغییر فضای بین کلمات یا حروف در متن به طوری که حاشیه راست و چپ مستقیم شود |
 |
 |
specific code U |
کد برنامه که طوری نوشته شده است که فقط از آدرس ها و مقادیر مطلق استفاده میکند |
 |
 |
His sculptures blend into nature as if they belonged there. U |
مجسمه های او به طبیعت طوری آمیخته میشوند انگاری که آنها به آنجا تعلق دارند. |
 |
 |
justifying U |
تغییر فضای بین کلمات یا حروف در متن به طوری که حاشیه راست و چپ مستقیم شود |
 |
 |
postfix U |
عملیات ریاضی که به صورت منط قی نوشته شده اند به طوری که عملگر پس از عملوند می آید |
 |
 |
decimals U |
تنظیم یک ستون از داده به طوری که نقاط دهدی آن به صورت عمودی قرار گرفته اند |
 |
 |
decimal U |
تنظیم یک ستون از داده به طوری که نقاط دهدی آن به صورت عمودی قرار گرفته اند |
 |
 |
tile U |
مرتب کردن گروهی از پنجره ها به طوری که در کنار هم و بدون برخورد روی هم نمایش داده شوند |
 |
 |
righting U |
مرتب کردن متن و حروف خالی به طوری که حاشیه سمت راسب مستقیم قرار گیرد |
 |
 |
righted U |
مرتب کردن متن و حروف خالی به طوری که حاشیه سمت راسب مستقیم قرار گیرد |
 |
 |
asynchronous U |
اتصال یک ترمینال که به یک وسیله دیگر متصل است به طوری که این دو نیاز نیست هم سان باشند |
 |
 |
tiles U |
مرتب کردن گروهی از پنجره ها به طوری که در کنار هم و بدون برخورد روی هم نمایش داده شوند |
 |
 |
right U |
مرتب کردن متن و حروف خالی به طوری که حاشیه سمت راسب مستقیم قرار گیرد |
 |
 |
buffering U |
دو بافرکه با هم کار می کنند به طوری که وقتی در یکی داده وارد میشود دیگری میتواند خوانده شود |
 |
 |
justifies U |
تقسیم کلمات بزرگ به درستی به طوری که در انهای خط نصف شوند تاحاشیه سمت راست مستقیم شود |
 |
 |
prefix notation U |
عملیات ریاضی به صورت منط ق به طوری که عملگر پیش از عملوندها فاهر میشود و نیازی به کروشه نیست |
 |
 |
justifying U |
تقسیم کلمات بزرگ به درستی به طوری که در انهای خط نصف شوند تاحاشیه سمت راست مستقیم شود |
 |
 |
justify U |
تقسیم کلمات بزرگ به درستی به طوری که در انهای خط نصف شوند تاحاشیه سمت راست مستقیم شود |
 |
 |
to stop somebody or something U |
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی] |
 |
 |
card U |
روشی که در آن سطرها و ستون ها طوری مرتب می شوند که نشان دهنده فیلدهای دادهای و حروف در کارت پانچ باشند |
 |
 |
cards U |
روشی که در آن سطرها و ستون ها طوری مرتب می شوند که نشان دهنده فیلدهای دادهای و حروف در کارت پانچ باشند |
 |
 |
shoulders U |
[اصطلاحا جمع شدگی یا کیس شدن فرش در یک قسمت از آن می باشد که یا در اثر ترافیک و یا قرار دادن نامناسب مبلمان بوجود می آید. در صورتی که برآمدگی فرش برطرف نشود به الیاف آسیب زیادی می رسد و پاره می شود.] |
 |
 |
to appreciate something U |
قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی] |
 |
 |
encloses U |
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر |
 |
 |
enclosing U |
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر |
 |
 |
enclose U |
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر |
 |
 |
relevance U |
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند |
 |
 |
push U |
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن |
 |
 |
querying U |
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است |
 |
 |
modifying U |
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی |
 |
 |
query U |
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است |
 |
 |
replace U |
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر |
 |
 |
replaced U |
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر |
 |
 |
queried U |
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است |
 |
 |
pushed U |
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن |
 |
 |
pushes U |
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن |
 |
 |
replacing U |
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر |
 |
 |
queries U |
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است |
 |
 |
modify U |
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی |
 |
 |
via U |
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد |
 |
 |
modifies U |
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی |
 |
 |
replaces U |
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر |
 |
 |
to esteem somebody or something [for something] U |
قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ] |
 |
 |
to hang over anything U |
سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن |
 |
 |
controlling U |
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود |
 |
 |
correction U |
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند |
 |
 |
establish U |
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی |
 |
 |
control U |
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود |
 |
 |
establishes U |
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی |
 |
 |
establishing U |
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی |
 |
 |
controls U |
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود |
 |
 |
covet U |
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن |
 |
 |
coveting U |
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن |
 |
 |
covets U |
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن |
 |
 |
to pass by any thing U |
از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن |
 |
 |
immunity U |
به طوری که توقیف و اعمال مجازات درمورد چنین ماموری ممکن نیست مگر به وسیله تحویل دادنش به دولت متبوع وی |
 |
 |
workgroup U |
برنامهای که طوری طراحی شده که چندین کاربر استفاده کنند تا کارایی بالا رود. مثل تقویم یا زمان بند |
 |
 |
to regard somebody [something] as something U |
کسی [چیزی] را بعنوان چیزی بحساب آوردن |
 |
 |
rates U |
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی |
 |
 |
think nothing of something <idiom> U |
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن |
 |
 |
appreciated U |
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن |
 |
 |
appreciate U |
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن |
 |
 |
rate U |
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی |
 |
 |
appreciates U |
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن |
 |
 |
appreciating U |
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن |
 |
 |
checks U |
جعبه کوچک با یک ضربدر در آن در صورتی که عمل انتخاب شود و خالی در صورتی که عمل انتخاب نشود |
 |
 |
check U |
جعبه کوچک با یک ضربدر در آن در صورتی که عمل انتخاب شود و خالی در صورتی که عمل انتخاب نشود |
 |
 |
checked U |
جعبه کوچک با یک ضربدر در آن در صورتی که عمل انتخاب شود و خالی در صورتی که عمل انتخاب نشود |
 |
 |
map U |
با آدرسهای اختصاص داده شده به وسیله ورودی یا خروجی کامپیوتر به طوری که قابل دستیابی باشند گویی محلی از حافظه هستند |
 |
 |
SMB U |
که به کاربر امکان دسترسی به فایل ها و وسایل جانبی کامپیوتر دیگر روی شبکه را میدهد به طوری که مانند منابع محلی باشد |
 |
 |
output U |
به طوری که با گونه دیگر رسانه ذخیره سازی سازگارند 2-بخشی از کلمه پرداز که متن را طبق دستورات تو کار فرمت میکند |
 |
 |
outputs U |
به طوری که با گونه دیگر رسانه ذخیره سازی سازگارند 2-بخشی از کلمه پرداز که متن را طبق دستورات تو کار فرمت میکند |
 |
 |
maps U |
با آدرسهای اختصاص داده شده به وسیله ورودی یا خروجی کامپیوتر به طوری که قابل دستیابی باشند گویی محلی از حافظه هستند |
 |
 |
speeches U |
بررسی کلمات صحبت به طوری که کامپیوتر کلمات و دستورات را تشخیص دهد |
 |
 |
speech U |
بررسی کلمات صحبت به طوری که کامپیوتر کلمات و دستورات را تشخیص دهد |
 |
 |
embedding U |
و قرار دادن آن در متن یا فایل به طوری که توکار در متن است |
 |
 |
portability U |
گسترده به طوری که سخت افزار یا نرم افزار در سیستمهای مختلف قابل استفاده باشند |
 |
 |
shift U |
چرخش بیتها در یک کلمه به طوری که آخرین بیت در محل اولین بیت درج خواهد شد |
 |
 |
recode U |
کد کردن برنامهای که برای سیستم دیگری کد شده باشد , به طوری که دیگری هم کار کند |
 |
 |
shifts U |
چرخش بیتها در یک کلمه به طوری که آخرین بیت در محل اولین بیت درج خواهد شد |
 |
 |
shifted U |
چرخش بیتها در یک کلمه به طوری که آخرین بیت در محل اولین بیت درج خواهد شد |
 |
 |
dual U |
سیستم مرتب کردن قط عات RAM روی دو طرف کابلها به طوری که در صورت بروز خطا دو مسیر جداگانه بین سرور ها باشد |
 |
 |
extension U |
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن |
 |
 |
extensions U |
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن |
 |
 |
activities U |
روش سازماندهی محتوای دیسک به طوری که فایلهایی که بیشتر استفاده می شوند زودتر بار شوند |
 |
 |
random number U |
روش ایجاد یک ترتیبی از اعداد تصادفی به طوری که هیچ عددی بیشتر از اعداد دیگر رخ نمیدهد |
 |
 |
activity U |
روش سازماندهی محتوای دیسک به طوری که فایلهایی که بیشتر استفاده می شوند زودتر بار شوند |
 |
 |
changes U |
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر |
 |
 |
to give up [to waste] something U |
ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی] |
 |
 |
changing U |
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر |
 |
 |
fence [around / between something] U |
حصار [دور چیزی] [بین چیزی] |
 |
 |
change U |
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر |
 |
 |
changed U |
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر |
 |
 |
screw up <idiom> U |
زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی |
 |
 |
see about (something) <idiom> U |
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن |
 |
 |
to wish for something U |
ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن |
 |
 |
fence [around / between something] U |
نرده [دور چیزی] [بین چیزی] |
 |
 |
to portray somebody [something] U |
نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن] |
 |
 |
overlap U |
سیستم تولید چاپ با کیفیت بهتر از چاپگر matrix-dot با جایگزین کردن خط حروف و تغییر مکان به آرامی به طوری که نقاط کمتر به نظر بیایند. |
 |