English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (17 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
plene administravit U بر این مبنا که اموال متوفی مستغرق دیونش شده است و دیگر چیزی باقی نمانده است
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
It is all over between them . They are thru with each other . U بین آنها چیزی باقی نمانده ( را بطه یا تماسی وجود ندارد )
out of <idiom> U باقی نمانده
not a scrap is left U ذرهای باقی نمانده است
plene administrative preter U دفاعی مبنی بر این که مقداری از مال متوفی هنوز باقی است
There is no time left . U دیگر وقتی نمانده
real representative U قائم مقامی حقیقی یا واقعی سمت وراث یا مدیر ترکه نسبت به اموال غیر منقول متوفی
quando acciderint U وقتی مدیرترکه در مقابل غرماء متوفی به دفاع در دست نبودن مالی از متوفی متوسل میشودمحکمه با صدور حکمی باعنوان بالا مقرر می دارد که هر گاه مالی از متوفی بدست اید باید به غرماء داده شود
get out of the way <idiom> U چیزی به مانع نمانده
mergers U حالتی که مالی درمال دیگر مستغرق شود
merger U حالتی که مالی درمال دیگر مستغرق شود
I was literally ( nearly , almost ) kI'lled . I was within an ace of being kI'lled. U چیزی نمانده بود کشته بشوم
He just missed going to jail. U چیزی نمانده بود بزندان بیافتد
he was all but adrowneed U چیزی نمانده بودکه غرق شود
escheat U حق تصرف دارایی متوفی ازطرف دولت یا پادشاه درموردی که متوفی بی وارث یابی وصیت مرده باشد مصادره کردن
The darkest hour is that before the down. <proverb> U تاریک ترین لیظه هنگامی است که چیزی به فجر نمانده است .
mods U باقی مانده تقسیم عددی بر عدد دیگر
mod U باقی مانده تقسیم عددی بر عدد دیگر
nothing was left over U چیزی باقی نماند
scrape the bottom of the barrel <idiom> U گرفتن چیزی که باقی مانده
hang over U اثر باقی ازهر چیزی
walkover U برد به سبب نداشتن حریف مسابقهای که فقط یک اسب بعلت حذف دیگر اسبها باقی مانده
walkovers U برد به سبب نداشتن حریف مسابقهای که فقط یک اسب بعلت حذف دیگر اسبها باقی مانده
nothing remains to be told U چیزی برای گفتن باقی نمیماند
inventory U از چیزی صورت برداشتن صورت ریز مواد اولیه موجودی انبار صورت تحریرترکه متوفی
encloses U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
modifying U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modulo arithmetic U شاخهای از ریاضی که از باقی ماندن عدد وقتی بر عدد دیگر تقسیم میشود استفاده میکند
changes U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
change U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changing U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changed U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
community property U اموال مشترک زن وشوهر اموال همگانی
extensions U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
pass on <idiom> U رد کردن چیزی که دیگر
to p on one thing to another U چیزی را به چیز دیگر انداختن
lose U نداشتن چیزی دیگر پس از این
loses U نداشتن چیزی دیگر پس از این
complete U آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد
substitution U جایگزین کردن چیزی با چیز دیگر
intruder U قرار دادن چیزی در چیز دیگر
interchanges U جابجا کردن چیزی با چیز دیگر
interchange U جابجا کردن چیزی با چیز دیگر
She turned the conversation to another subject. U او [زن] موضوع را [به چیزی دیگر] عوض کرد.
interchanged U جابجا کردن چیزی با چیز دیگر
interchanging U جابجا کردن چیزی با چیز دیگر
completing U آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد
completed U آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد
completes U آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد
intruders U قرار دادن چیزی در چیز دیگر
exchanges U دادن چیزی به جای چیز دیگر
exchanging U دادن چیزی به جای چیز دیگر
exchanged U دادن چیزی به جای چیز دیگر
exchange U دادن چیزی به جای چیز دیگر
She has very little color. U رنگ بصورتش نمانده
superimposes U قرار دادن چیزی در بالای چیز دیگر
alternative U چیزی که میتواند جای چیز دیگر را بگیرد
changer U وسیلهای که چیزی را با چیز دیگر جابجا میکند
alternatives U چیزی که میتواند جای چیز دیگر را بگیرد
inclusive U چیزی هک در میان چیز دیگر شامل شود
share U استفاده یا مالکیت چیزی به همراه شخص دیگر
substituted U قرار دادن چیزی درمحل چیز دیگر.
carried U حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
substituting U قرار دادن چیزی درمحل چیز دیگر.
carries U حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carrying U حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carry U حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
superimpose U قرار دادن چیزی در بالای چیز دیگر
shares U استفاده یا مالکیت چیزی به همراه شخص دیگر
substitute U قرار دادن چیزی درمحل چیز دیگر.
shared U استفاده یا مالکیت چیزی به همراه شخص دیگر
superimposing U قرار دادن چیزی در بالای چیز دیگر
factor U چیزی که مهم است یا روی چیز دیگر اثردارد
factors U چیزی که مهم است یا روی چیز دیگر اثردارد
to lose track [of] U فراموش کنند [یا دیگر ندانند] که شخصی [چیزی] کجا است
late U متوفی
deceased U با the متوفی
defunct U متوفی
deceased U متوفی
dead U متوفی
the defunct U شخص متوفی
wrapt U مستغرق
rapt in meditation U مستغرق
decedent U شخص متوفی مرحوم
distribution U تقسیم ترکه متوفی
distributions U تقسیم ترکه متوفی
recollecting U مستغرق شدن در
submerged fall U ابشار مستغرق
recollect U مستغرق شدن در
recollects U مستغرق شدن در
overwhelmed with reflection U مستغرق اندیشه
snow under U مستغرق ساختن
submerged intake U ابگیر مستغرق
recollected U مستغرق شدن در
residue check U بررسی تشخیص خطا که در آن داده دریافتی با یک مجموعه اعداد تقسیم میشود و باقی مانده بررسی میشود با باقی مانده مورد نظر
partially drowned jet U فوران نیمه مستغرق
sliding sluices U دریچه کشویی مستغرق
overwhelms U مستغرق دراندیشه شدن
overwhelmed U مستغرق دراندیشه شدن
overwhelm U مستغرق دراندیشه شدن
the system of U رد مازاد ترکه متوفی به خویشان ذکورپدری
obsequy U مجلس ترحیم یا تجلیل متوفی فرمانبرداری
absorbs U تحلیل بردن مستغرق بودن
absorb U تحلیل بردن مستغرق بودن
swamp U دچار کردن مستغرق شدن
swamping U دچار کردن مستغرق شدن
swamped U دچار کردن مستغرق شدن
swamps U دچار کردن مستغرق شدن
metempsychosis U حلول روح متوفی در بدن انسان یا جانوردیگری
snow under U بیش ازحدتوانایی در کاری مستغرق شدن
deat benefit U وفیفه یا پولی که کارفرمابعیال و اولاد کارگر متوفی میدهد
nonagium U عشر ماترک متوفی که به کشیش کلیسای محل می رسیده است
implicit function U معادله چیزی که حل ان مستلزم حل یک یا چند معادله دیگر باشد
plene administravit U دفاع امین یا مدیر ترکه درمقابل دعاوی مطروحه علیه متوفی
self forgetful U نفس خود را فراموش کرده مستغرق در عالم خارج ازخود
transform U تغییر وضعیت چیزی از یک سطح به سطح دیگر
transforming U تغییر وضعیت چیزی از یک سطح به سطح دیگر
transforms U تغییر وضعیت چیزی از یک سطح به سطح دیگر
transformed U تغییر وضعیت چیزی از یک سطح به سطح دیگر
creditor's bill U رسیدی که بستانکار متوفی درمقابل دریافت مقداری ازترکه به عنوان تصفیه حساب
dependent U غیر استاندارد یا چیزی که روی سخت افزار یا نرم افزار تولید کننده دیگر بدون متغیر قابل استفاده نیست
width U اندازه چیزی از یک طرف به طرف دیگر
I simply cant concentrate. U حواس ندارم ( حواس برایم نمانده )
datum deck U پل مبنا
datum U مبنا
benchmark U مبنا
basis U مبنا
benchmarks U مبنا
radix U مبنا
datum line U خط مبنا
grade line U خط مبنا
base line U خط مبنا
reference phase U فاز مبنا
reference piece U توپ مبنا
reference point U نقطه مبنا
chart base U چارت مبنا
radix complement U مکمل مبنا
radix point U نقطه مبنا
bench mark U نشانه مبنا
reference cell U پیل مبنا
outline plan U طرح مبنا
basis U مبنا بنیاد
datum U سطح مبنا
flash color U رنگ مبنا
design speed U سرعت مبنا
datum plane U افق مبنا
flat paint U رنگ مبنا
range U منحنی مبنا
base mortar U خمپاره مبنا
base period U زمان مبنا
base price U قیمت مبنا
base rate U نرخ مبنا
base piece U توپ مبنا
base piece U قبضه مبنا
base point U نقطه مبنا
reference electrode U الکترود مبنا
basis price U قیمت مبنا
foundation U پایه مبنا
basing rate U نرخ مبنا
basic load U بار مبنا
basic capacity U گنجایش مبنا
base unit U یکان مبنا
basic price U قیمت مبنا
base speed U سرعت مبنا
base rate U تعرفه مبنا
base peak U پیک مبنا
base map U نقشه مبنا
ranged U منحنی مبنا
base mortar U قبضه مبنا
base rates U تعرفه مبنا
ranges U منحنی مبنا
base address آدرس مبنا
bottom plate U صفحه مبنا
base camp U پایگاه مبنا
base rates U نرخ مبنا
base number U عدد مبنا
chip U قطعهای که حاوی مدارهایی برای بررسی آزمایش روی مدارهای دیگر یا قط عات دیگر است
chips U قطعهای که حاوی مدارهایی برای بررسی آزمایش روی مدارهای دیگر یا قط عات دیگر است
otherwise <adv.> U به ترتیب دیگری [طور دیگر] [جور دیگر]
base stock control U کنترل موجودی مبنا
ranges U تغییر کردن خط مبنا
absolute paths U مسیر نسبت به یک مبنا
base symbol U علایم قراردادی مبنا
ranged U تغییر کردن خط مبنا
elevations U تراز از سطح مبنا
elevation U تراز از سطح مبنا
range U تغییر کردن خط مبنا
base line end station U ایستگاه انتهایی خط مبنا
mixed radix notation U نشان گذاری امیخته مبنا
things U اموال
cattles U اموال
chattels U اموال
base circle U هر قسمت اریب از یک سیلندر دایره مبنا
reference line U خط راهنمای تعیین جهات خط برگشت خط مبنا
installation property U اموال قسمت
personal property U اموال شخصی
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com