English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (16 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
meeter U برخورد کننده
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
mechanical mouse U mouse حرکت داده میشود و توپ درون آن می چرخد و به احساس کننده ها که حرکات افق و عمودی را کنترل می کنند برخورد میکند
Other Matches
channeling U جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channel U جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channelled U جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channeled U جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channels U جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
head crash U برخورد فیزیکی نوک خواندن /نوشتن با سطح دیسک برخورد نوک خواندن ونوشتن با سطح ضبط شونده یک دیسک سخت که نتیجه اش از دست اطلاعات میباشد خرابی هد
collisions U برخورد کردن برخورد تصادف کردن
collision U برخورد کردن برخورد تصادف کردن
corrector U جبرانگر تعدیل کننده تصحیح کننده تنظیم کننده
approached U برخورد
stopped U برخورد
collisions U برخورد
approaches U برخورد
contacting U برخورد
contacted U برخورد
intersected U برخورد
receptions U برخورد
reception U برخورد
contact U برخورد
criss-crossing U برخورد
approach U برخورد
contacts U برخورد
stops U برخورد
strike U برخورد
confliction U برخورد
clash U برخورد
clashed U برخورد
clashes U برخورد
attitudes U برخورد
attitude U برخورد
ill favored U بد برخورد
stop U برخورد
osculation U برخورد
appulse U برخورد
stopping U برخورد
strikes U برخورد
tangency U برخورد
criss-crosses U برخورد
striking U برخورد
strikingly U برخورد
impact U برخورد
criss-cross U برخورد
conflict U برخورد
impacts U برخورد
collision U برخورد
conflicts U برخورد
incidence U برخورد
conflicted U برخورد
criss-crossed U برخورد
intersects U برخورد
intersect U برخورد
head on collision U برخورد رودررو
meet U برخورد کردن
elastic collision U برخورد الاستیک
zone of contact U محل برخورد
tilt U منازعه برخورد
conflux U همریزگاه برخورد
conflict of interest U برخورد منافع
meets U برخورد کردن
head oncollision U برخورد رویاروی
contiguity U برخورد تماس
tilted U منازعه برخورد
probability of collision U احتمال برخورد
affable U خوش برخورد
impact hardness U سختی برخورد
impact parameter U پارامتر برخورد
impact sound U صدای برخورد
impact factor U ضریب برخورد
impact strength U استحکام برخورد
impact effect U اثر برخورد
tilts U منازعه برخورد
impact test U ازمون برخورد
inelastic collision U برخورد ناکشسان
accessible U خوش برخورد
touche U اعلام برخورد
unsporting conduct U برخورد ناجوانمردانه
take the blade U برخورد شمشیرها
fall on <idiom> U برخورد (بامشکلات)
electron impact U برخورد الکترونها
My pride was wounded ( hurt) . U به غیرتم برخورد
greets U درود برخورد
intersection point U محل برخورد
greeted U درود برخورد
greet U درود برخورد
knock-ups U برخورد کردن
coincidence U تطبیق برخورد
coincidences U تطبیق برخورد
affects U احساسات برخورد
impact U برخورد کردن
effective collision U برخورد موثر
crossing points U محل برخورد دو خط
crossing point U محل برخورد دو خط
affect U احساسات برخورد
tolerating U برخورد هموارکردن
tolerates U برخورد هموارکردن
impact force U نیروی برخورد
tolerated U برخورد هموارکردن
tolerate U برخورد هموارکردن
elastic collision U برخورد کشسان
collision rate U سرعت برخورد
chattering U برخورد کردن
collision rate U نرخ برخورد
chatters U برخورد کردن
collision rate U میزان برخورد
knock up U برخورد کردن
collision frequency U فراوانی برخورد
collision energy U انرژی برخورد
jct U محل برخورد
impacts U برخورد کردن
knock-up U برخورد کردن
osculate U برخورد کردن
chattered U برخورد کردن
chatter U برخورد کردن
snag U بمانعی برخورد کردن
he was provoked by my words U سخنان من باو برخورد
smash U برخورد خرد کردن
noncontact sports U ورزشهای بدون برخورد
smashes U برخورد خرد کردن
snagging U بمانعی برخورد کردن
criterion U مشخصاتی که با آن برخورد خواهد شد
incidence U برخوردکردن میدان برخورد
warm up <idiom> U دوستانه برخورد کردن
glad hand <idiom> U بااهمییت برخورد کردن
snags U بمانعی برخورد کردن
encounters U رویاروی شدن برخورد
contacts U اتصال الکتریکی برخورد
collision of the second kind U برخورد نوع دوم
contacted U اتصال الکتریکی برخورد
contact U اتصال الکتریکی برخورد
contacting U اتصال الکتریکی برخورد
encounter U رویاروی شدن برخورد
encountered U رویاروی شدن برخورد
encountering U رویاروی شدن برخورد
collision of the first kind U برخورد نوع اول
inelastic cross section U مقطع برخورد ناکشسان
spume U کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
meet U : برخورد کردن یافتن
meets U : برخورد کردن یافتن
chatters U ضربه زدن برخورد
sea foam U کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
ocean foam U کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
beach foam U کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
meeting U اتصال برخورد میتینگ
chattering U ضربه زدن برخورد
maladdress U برخورد بد ترک ادب
fronting U نما طرز برخورد
absence of blade U عدم برخورد شمشیرها
chatter U ضربه زدن برخورد
meetings U اتصال برخورد میتینگ
front U نما طرز برخورد
chattered U ضربه زدن برخورد
effective collision cross section U سطح مقطع برخورد موثر
sideswipes U برخورد کردن به پهلوی چیزی
sideswipe U برخورد کردن به پهلوی چیزی
impact loss U افت انرژی در اثر برخورد
kissoff U برخورد 2 تیر با یکدیگربرروی هدف
breast U برخورد سینه قهرمان دو به نوار
to collide head on U با هم شاخ بشاخ برخورد کردن
swishing U گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
swishes U گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
swished U گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
swish U گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
breasts U برخورد سینه قهرمان دو به نوار
to run upon any one U بکسی برخورد یا تصادف کردن
near collision U حالت نزدیک برخورد دوهواپیما
ocean foam U کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
beach foam U کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
sea foam U کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
spume U کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
to be coming up to meet U به طرف کسی رفتن برای برخورد
nodes U محل برخورد بردارهادر نمونه برداری
node U محل برخورد بردارهادر نمونه برداری
anthropogenic U مربوط به برخورد وتماس بشر با طبیعت
to come towards U به طرف کسی رفتن برای برخورد
to come to meet U به طرف کسی رفتن برای برخورد
to approach U به طرف کسی رفتن برای برخورد
personal remarks U اشارات وسخنانی که به شخصیت کسی برخورد
streetwise U ماهر در برخورد با مشکلات و خشونتهای شهری
collision detection U تشخیص و گزارش داده برخورد دو عمل یا رویداد
touches U برخورد شمشیر به بدن ضربه فنی کشتی
bounce U برخورد چندین کلید در اثر تنظیم غلط
impingement U برخورد گازهای با سرعت زیاد به ساختمان هواپیما
merged U باهواپیمای دشمن برخورد کرددر رهگیری هوایی
bounces U برخورد چندین کلید در اثر تنظیم غلط
coastal refraction U تغییر جهت امواج رادیویی در برخورد به ساحل
circular dispersion U قطر کوچکترین دایرهای که 57% پرتابه ها به ان برخورد میکنند
catch a rail U برخورد تخته موج سواری باموج و سرنگونی
crash U سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashing U سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashingly U سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
netball U توپی که پس از برخورد با لبه تور به زمین میافتد
to bump [into] U برخورد کردن [بهم خوردن ] [با کسی یا چیزی]
crashes U سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
bounced U برخورد چندین کلید در اثر تنظیم غلط
grazing point U نقطهای که مسیر گلوله به مانع برخورد میکند
crashed U سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
touch U برخورد شمشیر به بدن ضربه فنی کشتی
altitude/height hold U متوقف کننده سقف پروازهواپیما محدود کننده خودکارارتفاع پرواز هواپیما
propounder U ابراز کننده یا مطرح کننده وصیت نامه در دادگاه امورحسبی
inhibitor U کنترل کننده سوزش خرج موشک ممانعت کننده ازاشتعال
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com