Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 210 (34 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
collision
U
برخورد کردن برخورد تصادف کردن
collisions
U
برخورد کردن برخورد تصادف کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
hit
U
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
hits
U
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
hitting
U
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
collide
U
تصادف کردن برخورد کردن
collided
U
تصادف کردن برخورد کردن
collides
U
تصادف کردن برخورد کردن
colliding
U
تصادف کردن برخورد کردن
to run upon any one
U
بکسی برخورد یا تصادف کردن
Other Matches
crashes
U
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashing
U
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashingly
U
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashed
U
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crash
U
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
channeling
U
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channels
U
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channel
U
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channelled
U
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channeled
U
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
crosser
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crossest
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosses
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
cross
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
meets
U
برخورد کردن
chattered
U
برخورد کردن
chatter
U
برخورد کردن
meet
U
برخورد کردن
impact
U
برخورد کردن
impacts
U
برخورد کردن
knock up
U
برخورد کردن
chattering
U
برخورد کردن
chatters
U
برخورد کردن
knock-up
U
برخورد کردن
knock-ups
U
برخورد کردن
osculate
U
برخورد کردن
smash
U
برخورد خرد کردن
snags
U
بمانعی برخورد کردن
meets
U
: برخورد کردن یافتن
snag
U
بمانعی برخورد کردن
glad hand
<idiom>
U
بااهمییت برخورد کردن
meet
U
: برخورد کردن یافتن
warm up
<idiom>
U
دوستانه برخورد کردن
snagging
U
بمانعی برخورد کردن
smashes
U
برخورد خرد کردن
sideswipes
U
برخورد کردن به پهلوی چیزی
sideswipe
U
برخورد کردن به پهلوی چیزی
to collide head on
U
با هم شاخ بشاخ برخورد کردن
crush
U
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
crushes
U
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
crushed
U
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
to bump
[into]
U
برخورد کردن
[بهم خوردن ]
[با کسی یا چیزی]
condition
U
اضافه کردن داده ارسالی پس از برخورد با مجموعه پارامترها
head crash
U
برخورد فیزیکی نوک خواندن /نوشتن با سطح دیسک برخورد نوک خواندن ونوشتن با سطح ضبط شونده یک دیسک سخت که نتیجه اش از دست اطلاعات میباشد خرابی هد
tiles
U
مرتب کردن گروهی از پنجره ها به طوری که در کنار هم و بدون برخورد روی هم نمایش داده شوند
tile
U
مرتب کردن گروهی از پنجره ها به طوری که در کنار هم و بدون برخورد روی هم نمایش داده شوند
to hit
U
اصابت کردن
[برخورد کردن]
[ضربه زدن ]
[زدن]
conflict
U
برخورد
ill favored
U
بد برخورد
reception
U
برخورد
stops
U
برخورد
attitudes
U
برخورد
attitude
U
برخورد
conflicts
U
برخورد
collision
U
برخورد
conflicted
U
برخورد
intersected
U
برخورد
intersects
U
برخورد
osculation
U
برخورد
approach
U
برخورد
stop
U
برخورد
clashes
U
برخورد
approached
U
برخورد
intersect
U
برخورد
clashed
U
برخورد
stopped
U
برخورد
receptions
U
برخورد
stopping
U
برخورد
clash
U
برخورد
appulse
U
برخورد
approaches
U
برخورد
criss-crossing
U
برخورد
striking
U
برخورد
strikingly
U
برخورد
collisions
U
برخورد
contacts
U
برخورد
contacting
U
برخورد
criss-crosses
U
برخورد
criss-crossed
U
برخورد
criss-cross
U
برخورد
confliction
U
برخورد
contact
U
برخورد
contacted
U
برخورد
impact
U
برخورد
strikes
U
برخورد
strike
U
برخورد
incidence
U
برخورد
impacts
U
برخورد
tangency
U
برخورد
greets
U
درود برخورد
impact effect
U
اثر برخورد
tolerating
U
برخورد هموارکردن
coincidences
U
تطبیق برخورد
impact factor
U
ضریب برخورد
meeter
U
برخورد کننده
tolerates
U
برخورد هموارکردن
collision rate
U
نرخ برخورد
tolerated
U
برخورد هموارکردن
collision rate
U
سرعت برخورد
collision rate
U
میزان برخورد
impact force
U
نیروی برخورد
greeted
U
درود برخورد
collision frequency
U
فراوانی برخورد
intersection point
U
محل برخورد
impact hardness
U
سختی برخورد
jct
U
محل برخورد
accessible
U
خوش برخورد
fall on
<idiom>
U
برخورد (بامشکلات)
tilts
U
منازعه برخورد
zone of contact
U
محل برخورد
collision energy
U
انرژی برخورد
tolerate
U
برخورد هموارکردن
greet
U
درود برخورد
head oncollision
U
برخورد رویاروی
unsporting conduct
U
برخورد ناجوانمردانه
head on collision
U
برخورد رودررو
coincidence
U
تطبیق برخورد
touche
U
اعلام برخورد
My pride was wounded ( hurt) .
U
به غیرتم برخورد
electron impact
U
برخورد الکترونها
affects
U
احساسات برخورد
impact sound
U
صدای برخورد
take the blade
U
برخورد شمشیرها
inelastic collision
U
برخورد ناکشسان
tilt
U
منازعه برخورد
impact parameter
U
پارامتر برخورد
probability of collision
U
احتمال برخورد
elastic collision
U
برخورد الاستیک
tilted
U
منازعه برخورد
affect
U
احساسات برخورد
impact strength
U
استحکام برخورد
conflict of interest
U
برخورد منافع
crossing points
U
محل برخورد دو خط
effective collision
U
برخورد موثر
impact test
U
ازمون برخورد
affable
U
خوش برخورد
crossing point
U
محل برخورد دو خط
contiguity
U
برخورد تماس
elastic collision
U
برخورد کشسان
conflux
U
همریزگاه برخورد
he was provoked by my words
U
سخنان من باو برخورد
chattered
U
ضربه زدن برخورد
absence of blade
U
عدم برخورد شمشیرها
criterion
U
مشخصاتی که با آن برخورد خواهد شد
chatters
U
ضربه زدن برخورد
sea foam
U
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
ocean foam
U
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
encounter
U
رویاروی شدن برخورد
incidence
U
برخوردکردن میدان برخورد
beach foam
U
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
chatter
U
ضربه زدن برخورد
spume
U
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
encountering
U
رویاروی شدن برخورد
encounters
U
رویاروی شدن برخورد
chattering
U
ضربه زدن برخورد
encountered
U
رویاروی شدن برخورد
contacts
U
اتصال الکتریکی برخورد
fronting
U
نما طرز برخورد
collision of the second kind
U
برخورد نوع دوم
meeting
U
اتصال برخورد میتینگ
meetings
U
اتصال برخورد میتینگ
collision of the first kind
U
برخورد نوع اول
noncontact sports
U
ورزشهای بدون برخورد
maladdress
U
برخورد بد ترک ادب
front
U
نما طرز برخورد
contact
U
اتصال الکتریکی برخورد
contacted
U
اتصال الکتریکی برخورد
contacting
U
اتصال الکتریکی برخورد
inelastic cross section
U
مقطع برخورد ناکشسان
swishing
U
گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
kissoff
U
برخورد 2 تیر با یکدیگربرروی هدف
swishes
U
گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
impact loss
U
افت انرژی در اثر برخورد
swished
U
گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
effective collision cross section
U
سطح مقطع برخورد موثر
swish
U
گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
near collision
U
حالت نزدیک برخورد دوهواپیما
breast
U
برخورد سینه قهرمان دو به نوار
beach foam
U
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
ocean foam
U
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
sea foam
U
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
spume
U
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
breasts
U
برخورد سینه قهرمان دو به نوار
node
U
محل برخورد بردارهادر نمونه برداری
nodes
U
محل برخورد بردارهادر نمونه برداری
to come to meet
U
به طرف کسی رفتن برای برخورد
anthropogenic
U
مربوط به برخورد وتماس بشر با طبیعت
to approach
U
به طرف کسی رفتن برای برخورد
personal remarks
U
اشارات وسخنانی که به شخصیت کسی برخورد
streetwise
U
ماهر در برخورد با مشکلات و خشونتهای شهری
to come towards
U
به طرف کسی رفتن برای برخورد
to be coming up to meet
U
به طرف کسی رفتن برای برخورد
grazing point
U
نقطهای که مسیر گلوله به مانع برخورد میکند
bounce
U
برخورد چندین کلید در اثر تنظیم غلط
bounced
U
برخورد چندین کلید در اثر تنظیم غلط
collision detection
U
تشخیص و گزارش داده برخورد دو عمل یا رویداد
impingement
U
برخورد گازهای با سرعت زیاد به ساختمان هواپیما
coastal refraction
U
تغییر جهت امواج رادیویی در برخورد به ساحل
touches
U
برخورد شمشیر به بدن ضربه فنی کشتی
touch
U
برخورد شمشیر به بدن ضربه فنی کشتی
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com