Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
incidence
U
برخوردکردن میدان برخورد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
run into (someone)
<idiom>
U
برخوردکردن با(کسی)
bop
U
تصادف کردن برخوردکردن
bopped
U
تصادف کردن برخوردکردن
bops
U
تصادف کردن برخوردکردن
bopping
U
تصادف کردن برخوردکردن
happened
U
واقع شدن تصادفا برخوردکردن پیشامدکردن
happen
U
واقع شدن تصادفا برخوردکردن پیشامدکردن
happens
U
واقع شدن تصادفا برخوردکردن پیشامدکردن
compound wound generator
U
ژنراتوری که هم دارای میدان موازی و هم میدان سری میباشد
channel
U
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channeling
U
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channels
U
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channeled
U
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channelled
U
جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
grenade court
U
میدان تیر یا میدان اموزش پرتاب نارنجک
high intensity magnetic field
U
میدان مغناطیسی شدت میدان بزرگ
lenz' law
U
جریان القاء شده در یک مدار که نسبت به یک میدان مغناطیسی دارای حرکت نسبی است میدانی در جهت مخالف میدان اصلی بوجودمی اورد
battlefield recovery
U
اخراجات میدان رزم اخراجات میدان نبرد جمع اوری وسایل از کار افتاده رزمی
closure minefield
U
میدان مین سد کننده حرکت میدان مین ممانعتی دریایی
head crash
U
برخورد فیزیکی نوک خواندن /نوشتن با سطح دیسک برخورد نوک خواندن ونوشتن با سطح ضبط شونده یک دیسک سخت که نتیجه اش از دست اطلاعات میباشد خرابی هد
course
U
میدان تیر میدان
coursed
U
میدان تیر میدان
courses
U
میدان تیر میدان
collision
U
برخورد کردن برخورد تصادف کردن
collisions
U
برخورد کردن برخورد تصادف کردن
hasty breaching
U
نفوذ تعجیلی در میدان مین عبور تعجیلی از میدان مین رخنه تعجیلی
conflicted
U
برخورد
conflict
U
برخورد
stops
U
برخورد
approach
U
برخورد
strikes
U
برخورد
collision
U
برخورد
approached
U
برخورد
contacting
U
برخورد
contacted
U
برخورد
contact
U
برخورد
conflicts
U
برخورد
approaches
U
برخورد
contacts
U
برخورد
collisions
U
برخورد
strikingly
U
برخورد
impacts
U
برخورد
attitude
U
برخورد
attitudes
U
برخورد
incidence
U
برخورد
striking
U
برخورد
stopping
U
برخورد
osculation
U
برخورد
receptions
U
برخورد
intersects
U
برخورد
strike
U
برخورد
reception
U
برخورد
intersected
U
برخورد
criss-crossing
U
برخورد
criss-crosses
U
برخورد
criss-crossed
U
برخورد
criss-cross
U
برخورد
appulse
U
برخورد
impact
U
برخورد
confliction
U
برخورد
clashes
U
برخورد
intersect
U
برخورد
clashed
U
برخورد
tangency
U
برخورد
stop
U
برخورد
clash
U
برخورد
stopped
U
برخورد
ill favored
U
بد برخورد
tilt
U
منازعه برخورد
tolerate
U
برخورد هموارکردن
impacts
U
برخورد کردن
affects
U
احساسات برخورد
tilted
U
منازعه برخورد
unsporting conduct
U
برخورد ناجوانمردانه
tolerated
U
برخورد هموارکردن
tolerates
U
برخورد هموارکردن
coincidence
U
تطبیق برخورد
knock-ups
U
برخورد کردن
impact
U
برخورد کردن
knock up
U
برخورد کردن
tolerating
U
برخورد هموارکردن
knock-up
U
برخورد کردن
affect
U
احساسات برخورد
coincidences
U
تطبیق برخورد
tilts
U
منازعه برخورد
impact hardness
U
سختی برخورد
impact force
U
نیروی برخورد
greet
U
درود برخورد
greeted
U
درود برخورد
greets
U
درود برخورد
impact factor
U
ضریب برخورد
impact parameter
U
پارامتر برخورد
impact sound
U
صدای برخورد
impact strength
U
استحکام برخورد
chatters
U
برخورد کردن
chattering
U
برخورد کردن
chattered
U
برخورد کردن
chatter
U
برخورد کردن
affable
U
خوش برخورد
impact test
U
ازمون برخورد
head on collision
U
برخورد رودررو
head oncollision
U
برخورد رویاروی
meeter
U
برخورد کننده
impact effect
U
اثر برخورد
meets
U
برخورد کردن
conflict of interest
U
برخورد منافع
collision frequency
U
فراوانی برخورد
collision rate
U
سرعت برخورد
collision rate
U
نرخ برخورد
collision rate
U
میزان برخورد
take the blade
U
برخورد شمشیرها
My pride was wounded ( hurt) .
U
به غیرتم برخورد
accessible
U
خوش برخورد
conflux
U
همریزگاه برخورد
collision energy
U
انرژی برخورد
fall on
<idiom>
U
برخورد (بامشکلات)
touche
U
اعلام برخورد
osculate
U
برخورد کردن
zone of contact
U
محل برخورد
jct
U
محل برخورد
meet
U
برخورد کردن
contiguity
U
برخورد تماس
intersection point
U
محل برخورد
elastic collision
U
برخورد الاستیک
crossing point
U
محل برخورد دو خط
probability of collision
U
احتمال برخورد
crossing points
U
محل برخورد دو خط
electron impact
U
برخورد الکترونها
inelastic collision
U
برخورد ناکشسان
effective collision
U
برخورد موثر
elastic collision
U
برخورد کشسان
chattering
U
ضربه زدن برخورد
chatter
U
ضربه زدن برخورد
absence of blade
U
عدم برخورد شمشیرها
noncontact sports
U
ورزشهای بدون برخورد
front
U
نما طرز برخورد
he was provoked by my words
U
سخنان من باو برخورد
meets
U
: برخورد کردن یافتن
snag
U
بمانعی برخورد کردن
fronting
U
نما طرز برخورد
chattered
U
ضربه زدن برخورد
snags
U
بمانعی برخورد کردن
snagging
U
بمانعی برخورد کردن
maladdress
U
برخورد بد ترک ادب
collision of the second kind
U
برخورد نوع دوم
collision of the first kind
U
برخورد نوع اول
smashes
U
برخورد خرد کردن
meeting
U
اتصال برخورد میتینگ
smash
U
برخورد خرد کردن
chatters
U
ضربه زدن برخورد
meet
U
: برخورد کردن یافتن
contacts
U
اتصال الکتریکی برخورد
beach foam
U
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
glad hand
<idiom>
U
بااهمییت برخورد کردن
warm up
<idiom>
U
دوستانه برخورد کردن
ocean foam
U
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
sea foam
U
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
criterion
U
مشخصاتی که با آن برخورد خواهد شد
inelastic cross section
U
مقطع برخورد ناکشسان
contact
U
اتصال الکتریکی برخورد
contacted
U
اتصال الکتریکی برخورد
contacting
U
اتصال الکتریکی برخورد
spume
U
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
encountered
U
رویاروی شدن برخورد
encounters
U
رویاروی شدن برخورد
encounter
U
رویاروی شدن برخورد
meetings
U
اتصال برخورد میتینگ
encountering
U
رویاروی شدن برخورد
sideswipe
U
برخورد کردن به پهلوی چیزی
impact loss
U
افت انرژی در اثر برخورد
swishes
U
گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
near collision
U
حالت نزدیک برخورد دوهواپیما
to collide head on
U
با هم شاخ بشاخ برخورد کردن
swish
U
گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
sideswipes
U
برخورد کردن به پهلوی چیزی
swished
U
گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
swishing
U
گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
kissoff
U
برخورد 2 تیر با یکدیگربرروی هدف
sea foam
U
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
ocean foam
U
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
beach foam
U
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
spume
U
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
effective collision cross section
U
سطح مقطع برخورد موثر
breasts
U
برخورد سینه قهرمان دو به نوار
breast
U
برخورد سینه قهرمان دو به نوار
to run upon any one
U
بکسی برخورد یا تصادف کردن
nodes
U
محل برخورد بردارهادر نمونه برداری
to come to meet
U
به طرف کسی رفتن برای برخورد
personal remarks
U
اشارات وسخنانی که به شخصیت کسی برخورد
streetwise
U
ماهر در برخورد با مشکلات و خشونتهای شهری
node
U
محل برخورد بردارهادر نمونه برداری
anthropogenic
U
مربوط به برخورد وتماس بشر با طبیعت
to approach
U
به طرف کسی رفتن برای برخورد
to be coming up to meet
U
به طرف کسی رفتن برای برخورد
to come towards
U
به طرف کسی رفتن برای برخورد
bounces
U
برخورد چندین کلید در اثر تنظیم غلط
merged
U
باهواپیمای دشمن برخورد کرددر رهگیری هوایی
to bump
[into]
U
برخورد کردن
[بهم خوردن ]
[با کسی یا چیزی]
impingement
U
برخورد گازهای با سرعت زیاد به ساختمان هواپیما
crash
U
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com