English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
happy go lucky U برحسب تصادف لاقید
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
contingent [accidental] <adj.> U برحسب تصادف
stochastical <adj.> U برحسب تصادف
stochastic <adj.> U برحسب تصادف
random <adj.> U برحسب تصادف
incidental <adj.> U برحسب تصادف
fortuitous <adj.> U برحسب تصادف
accidental <adj.> U برحسب تصادف
adventitious <adj.> U برحسب تصادف
haphazard <adj.> U برحسب تصادف
casual [not planned] <adj.> U برحسب تصادف
haphazardly U برحسب تصادف
hit or miss U برحسب تصادف
coincidental <adj.> U برحسب تصادف
spoonerism U اشتباه در تلفظ حروف تعویض حروف در تلفظ برحسب تصادف
at pleasure U برحسب دلخواه برحسب میل
indifferent U لاقید
jaunty U لاقید
indfferent U لاقید
devil may care U لاقید
unconcerned U لاقید
glib U لاقید
disregardful U لاقید بی قید
thoughtless U لاقید ناشی از بی فکری
shrug your shoulders <idiom> U نشانه بی علاقه [لاقید] یا نا آگاه بودن [اصطلاح]
indifferentist U کسیکه بموضوع عای دینی لاقید است و بشناختن حق ازباطل اهمیتی نمیدهد
unitage U برحسب
in terms of U برحسب
agreeably to U برحسب
at the request of U برحسب
in accordance with U برحسب
in conformity with U برحسب
incompliance with U برحسب
tonnage U وزن برحسب تن
to out ward seeming U برحسب فاهر
custom U برحسب عادت
outwardly U برحسب فاهر
at choice U برحسب دلخواه
at random <adv.> U برحسب اتفاق
percentage U برحسب درصد
percentages U برحسب درصد
by usage U برحسب عادت
pursuant to U مطابق برحسب
as it happens <adv.> U برحسب اتفاق
incidentally <adv.> U برحسب اتفاق
by a coincidence <adv.> U برحسب اتفاق
coincidentally <adv.> U برحسب اتفاق
As the case may be . U برحسب مورد( آن)
fortuitously <adv.> U برحسب اتفاق
to U برحسب مطابق
by happenstance <adv.> U برحسب اتفاق
accidentally <adv.> U برحسب اتفاق
accidently <adv.> U برحسب اتفاق
by accident <adv.> U برحسب اتفاق
by chance <adv.> U برحسب اتفاق
by hazard <adv.> U برحسب اتفاق
milage U سنجش برحسب میل
velocities U تندی برحسب زمان
ritually U برحسب ایین وشعائر
fortuitously U برحسب اتفاق اتفاقا
compass bearing U موقعیت برحسب قطبنما
classis U تقسیم برحسب طبقه
tonnage U گنجایش کشتی برحسب تن
tonnage U برحسب شماره تن بارگیر
cl U برحسب بار هر کامیون
mileage U سنجش برحسب میل
by chance U برحسب اتفاق یاتصادف
pounder U برحسب لیره کوبنده
velocity U تندی برحسب زمان
age group competition U مسابقه برحسب گروه سنی
transvaluation U سنجش ارزش برحسب معیارجدیدی
heading U حرکت برحسب قطب نما
headings U حرکت برحسب قطب نما
proration U توزیع برحسب مدت یانسبت
hydrograph U منحنی ابگذری برحسب زمان
prioritizing U برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
prioritizes U برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
prioritized U برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
size distribution of income U توزیع درامد برحسب مقدار
prioritising U برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
time cost curve U منحنی مخارج برحسب زمان
prioritises U برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
prioritised U برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
pounder U وزن شده برحسب رطل
per standard compass U برحسب قطب نمای استاندارد
prioritize U برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
poundage U مقدار پولی برحسب لیره
impingement U تصادف
chancing U تصادف
occurance U تصادف
occurence U تصادف
collision U تصادف
coincidence U تصادف
fortuity U تصادف
collisions U تصادف
accidentalism U تصادف
accidentalness U تصادف
at random U به تصادف
chances U تصادف
shunts U تصادف
encounters U تصادف
shunted U تصادف
accident U تصادف
encountering U تصادف
encountered U تصادف
shunt U تصادف
gambling U تصادف
encounter U تصادف
accidents U تصادف
randomly U تصادف
concurrence U تصادف
chanced U تصادف
chance U تصادف
coincidences U تصادف
occurrences U تصادف
random U تصادف
occurrence U تصادف
gauge pressure U فشار در عمق معین برحسب فشارسنج
seed U رده بندی برحسب مهارت وقدرت
kilovoltage U نیروی برق برحسب هزار ولت
candlepower U میزان شدت نور برحسب تعدادشمع
seeds U رده بندی برحسب مهارت وقدرت
heading U سمت حرکت قایق برحسب قطبنما
headings U سمت حرکت قایق برحسب قطبنما
to blunder upon U به تصادف برخوردن به
impinged U تصادف کردن
occurrences U تصادف رویداد
impinge U تصادف کردن
accidents U تصادف اتومبیل
jars U تصادف کردن
to tun a U تصادف کردن با
occurrence U تصادف رویداد
jarred U تصادف کردن
accident U تصادف اتومبیل
incidence U تصادف وقوع
run upon U تصادف کردن با
run against U تصادف کردن با
impinges U تصادف کردن
to come in to collision U تصادف کردن
hitting U ضربت تصادف
accidentalism U تصادف گرایی
collides U تصادف کردن
coincidentally <adv.> U بطور تصادف
as it happens <adv.> U بطور تصادف
collided U تصادف کردن
incidentally <adv.> U بطور تصادف
at random <adv.> U بطور تصادف
fortuitously <adv.> U بطور تصادف
by a coincidence <adv.> U بطور تصادف
collide U تصادف کردن
by happenstance <adv.> U بطور تصادف
hit U ضربت تصادف
accidently <adv.> U بطور تصادف
come into collision U تصادف کردن
by chance <adv.> U بطور تصادف
jar U تصادف کردن
crushes U تصادف کردن
by accident <adv.> U بطور تصادف
hits U ضربت تصادف
crushed U تصادف کردن
crush U تصادف کردن
colliding U تصادف کردن
accidentally <adv.> U بطور تصادف
by hazard <adv.> U بطور تصادف
transvalue U سنجیدن ارزش برحسب معیار جدیدی نوسنجیدن
voltages U نیروی الکتریک برحسب ولت اختلاف سطح
voltage U نیروی الکتریک برحسب ولت اختلاف سطح
transvaluate U سنجیدن ارزش برحسب معیار جدیدی نوسنجیدن
percentile U محاسبه شده بقرار هر صدی برحسب درصد
functional shift U تغییر یک کلمه یا عبارت برحسب مقتضیات دستوری
permittivity U واحد اندازه گیری الکتریسیته برحسب فاراده
bops U تصادف کردن برخوردکردن
bop U تصادف کردن برخوردکردن
pile-up U تصادف چند ماشین
bopped U تصادف کردن برخوردکردن
By a happy coincidence. U دراثر حسن تصادف
There has been an accident. تصادف شده است.
bopping U تصادف کردن برخوردکردن
smack into <idiom> U بهم خوردن ،تصادف
What a coincidence ! U چه تصادف ( اتفاق )عجیبی
To have an accident. دچار تصادف شدن
hurtle U با چیزی تصادف کردن
Accidentally. By chance. By accident. بر حسب تصادف [تصادفا]
pile-ups U تصادف چند ماشین
nerf U تصادف با اتومبیل دیگر
log jam U تصادف موج سواران
hurtling U با چیزی تصادف کردن
occasion U تصادف باعث شدن
occasioned U تصادف باعث شدن
occasioning U تصادف باعث شدن
occasions U تصادف باعث شدن
endo U تصادف منجر به واژگونی
hurtles U با چیزی تصادف کردن
hurtled U با چیزی تصادف کردن
accidence U پیش امد تصادف
to fall across anything به چیزی تصادف کردن
run into U برخوردن تصادف کردن با
sizes U سایز ساختن یارده بندی کردن برحسب اندازه
metric system U سیستم اندازه گیری که واحدهای ان برحسب متر یک باشد
size U سایز ساختن یارده بندی کردن برحسب اندازه
volt ampere U اندازه گیری نیروی برق برحسب ولتاژ و امپر
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com