English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
head quarters U برج نظارت مرکز کار
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
medical assemblage U مرکز جمع اوری پزشکی مرکز تجمع بیماران
weather central U مرکز کنترل اوضاع جوی مرکز هواشناسی
centrifugal U با سیستم گریز از مرکز با نیروی گریزاز مرکز
provision center U مرکز تدارکات مرکز توزیع اماد
center mark U علامت مرکز نشانه مرکز
collision parameter U در محاسبه مدارات فاصله بین مرکز جاذبه یک میدان نیروی مرکزی از امتداد بردار سرعت جسم متحرک در بیشترین فاصله از مرکز ان
whole blood center U مرکز کنترل و اهداء خون مرکز جمع اوری خون
battery control central U مرکز تلفن خودکار اتشبار مرکز کنترل خودکار
army operations center U مرکز عملیات نیروی زمینی مرکز عملیات ارتش
superintendency U نظارت
controls U نظارت
surveillance U نظارت
controlment U نظارت
inspection U نظارت
monitoring U نظارت
presidency U نظارت
stewardship U نظارت
proctorship U نظارت
controllership U نظارت
intendancy U نظارت
superintendence U نظارت
helms U نظارت
helm U نظارت
control U نظارت
governance U نظارت
controlling U نظارت
supervision U نظارت
control equipment U ابزار نظارت
controlling U نظارت کردن
control of resources U نظارت بر منابع
close supervision U نظارت مستقیم
close supervision U نظارت نزدیک
controls U نظارت کردن
control U نظارت کردن
controllable U قابل نظارت
supervising U نظارت کردن
supervise U نظارت کردن
supervises U نظارت کردن
supervised U نظارت کردن
superintend U نظارت کردن بر
superintended U نظارت کردن بر
bailiwick U مباشرت نظارت
administer نظارت کردن
budgetary control U نظارت بودجهای
supervision U نظارت کردن
superintends U نظارت کردن بر
superintending U نظارت کردن بر
supervisor state U وضعیت نظارت
CCTV camera U دوربین نظارت
monitors U نظارت کردن
direct U نظارت کردن
directed U نظارت کردن
directs U نظارت کردن
uncontrollable U غیرقابل نظارت
stewardship U نظارت خرج
monetary control U نظارت پولی
monitored U نظارت کردن
observation camera U دوربین نظارت
supervisor state U حالت نظارت
staff supervision U نظارت ستادی
span of control U حوزه نظارت
qualitative controls U نظارت کیفی
uncontrollably U غیرقابل نظارت
closed-circuit camera U دوربین نظارت
surveillance camera U دوربین نظارت
security camera U دوربین نظارت
monitor U نظارت کردن
invigilation U نظارت درامتحانات
inspection clause U ماده نظارت
inspection certificate U گواهی نظارت
exchange control U نظارت ارز
inspector U نظارت کننده
inspectors U نظارت کننده
government control U نظارت دولتی
foreign exchange control U نظارت بر ارز
inspection clause U بند نظارت
fiscal control U نظارت مالی
control U نظارت و ممیزی کردن
watch U بر کسی نظارت کردن
controls U نظارت و ممیزی کردن
election supervisory council U انجمن نظارت بر انتخابات
election supervisor council U انجمن نظارت بر انتخابات
regulated monopoly U انحصار نظارت شده
invigilating U در امتحان نظارت کردن
invigilates U در امتحان نظارت کردن
invigilated U در امتحان نظارت کردن
invigilate U در امتحان نظارت کردن
watched U بر کسی نظارت کردن
watches U بر کسی نظارت کردن
watching U بر کسی نظارت کردن
controls U بازرسی نظارت جلوگیری
managed money U پول نظارت شده
controlling U بازرسی نظارت جلوگیری
in the charge of <idiom> U تحت مراقب یا نظارت
controlling U نظارت و ممیزی کردن
control U بازرسی نظارت جلوگیری
to keep under control U تحت نظارت نگه داشتن
wardship U تحت سرپرستی یا نظارت بودن
watcher U کسیکه پاسداری و نظارت میکند
watchers U کسیکه پاسداری و نظارت میکند
security monitoring U نظارت یا مراقبت تامینی یاحفافتی
they are under serveillance U انهارا نظارت میکنند انهارامی پایند
state midicine U سیستم پزشکی تحت نظارت دولت
progress chaser U کسیکه برپیشرفت کار نظارت میکند
under secretary U زیر نظارت دبیر کل معاون وزیر
municipalist U طرفدار نظارت یا اقدامات شهر داری
movement control U کنترل حرکات و نظارت برحرکت یکانها
to have someone [something] under [close] scrutiny U کسی [چیزی] را با دقت آزمودن [نظارت کردن]
slave driver U نظارت کننده بر کار برده ها کارفرمای سخت گیر
slave drivers U نظارت کننده بر کار برده ها کارفرمای سخت گیر
e c s c (european coal & steel commissio U لوکزامبورگ و هلندکه وفیفه اش نظارت برتولید و فروش ذغالسنگ وفولاد است
sheriffs U نماینده رسمی دولت در یک ناحیه که ماموراجرای قوانین و انجام امورقضایی و نظارت بر انتخابات است
sheriff U نماینده رسمی دولت در یک ناحیه که ماموراجرای قوانین و انجام امورقضایی و نظارت بر انتخابات است
crown colony U بعضی از کلنیهای ممالک مشترک المنافع انگلیس که مقام سلطنت بر انها نظارت دارد
line chief U افسرجزء نیروی هوایی که درفرود امدن وبرخاستن هواپیمادرخطوط هوایی نظارت میکند
centered U مرکز
stationed U مرکز
centre U مرکز
center U مرکز
station U مرکز
center line U خط مرکز
stations U مرکز
meddle U مرکز
meddled U مرکز
heart U مرکز
meddles U مرکز
middles U مرکز
hearts U مرکز
centred U مرکز
omphalos U مرکز
middle U مرکز
centre forward U مرکز
isocentre U هم مرکز
acentric U بی مرکز
intermediate exchange U مرکز
centers U مرکز
concentric U هم مرکز
central city U مرکز شهر
center of mass U مرکز هدف
kuk kiwo U مرکز تکواندو
center of lift U مرکز برا
symmerty center U مرکز تقارن
center of resistance U مرکز مقاومت
center web U مرکز چرخ
center of symmerty U مرکز تقارن
center punch U مرکز سوراخ
center punch U مرکز منگنه
local center U مرکز محلی
center of pressure U مرکز فشار
center of mass U مرکز جرم
center sleeve U مرکز مجوف
main exchange U مرکز اصلی
main office U مرکز اصلی
manual exchange U مرکز دستی
burst center U مرکز گلوله
burst center U مرکز ترکش
brain center U مرکز مغزی
nerve center U مرکز عصبی
body centered cubic U مکعب مرکز پر
off center U خارج از مرکز
battery center U مرکز اتشبار
operation center U مرکز عملیات
telephone exchange U مرکز تلفن
caoxial cable U سیم هم مرکز
mid channel U مرکز کانال
center drill U مته مرکز
center of gravity U مرکز ثقل
center of distribution U مرکز پخش
center of dispersion U مرکز پراکندگی
mart U مرکز بازرگانی
police stations U مرکز پلیس
center mark U مرکز سوراخ
center gage U مرکز سنج
mass concrete U مرکز جرم
message center U مرکز پیام
outskirt U دور از مرکز
centrifuge U گریختن از مرکز
outlying U دور از مرکز
contrifuge U گریز از مرکز
concentrically U باداشتن یک مرکز
concentric cable U کابل هم مرکز
computing center U مرکز محاسبات
computer center U مرکز کامپیوتر
fluid centre U مرکز سیال
communication center U مرکز مخابرات
cost center U مرکز هزینه زا
coaxial cable U سیم هم مرکز
bulls U مرکز هدف
bull U مرکز هدف
centrifuge U مرکز گریز
documentation center U مرکز اسناد
education center U مرکز اموزش
diffracting center U مرکز پراشنده
centrifuges U گریختن از مرکز
data center U مرکز داده
data center U مرکز داده ها
cryptocenter U مرکز رمز
centrifuges U مرکز گریز
county seat U مرکز بخشداری
epicenter U مرکز زلزله
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com