Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (24 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
to go and lose
U
بخاطر غفلت از دست دادن
[اصطلاح روزمره]
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to esteem somebody or something
[for something]
U
قدر دانستن از
[اعتبار دادن به]
[ارجمند شمردن]
کسی یا چیزی
[بخاطر چیزی ]
defaulting
U
غفلت
defaults
U
غفلت
inadvertence or tency
U
غفلت
inadvertence
U
غفلت
neglecting
U
غفلت
all of a sudden
U
غفلت
delinquency
U
غفلت
neglects
U
غفلت
defaulted
U
غفلت
forgets
U
غفلت
slackness
U
غفلت
remissness
U
غفلت
failures
U
غفلت
failure
U
غفلت
carelessness
U
غفلت
negligence
U
غفلت
ommission
U
غفلت
non feasnce
U
غفلت
laches
U
غفلت
neglect
U
غفلت
neglected
U
غفلت
default
U
غفلت
forget
U
غفلت
omissions
U
غفلت
defult
U
غفلت
omission
U
غفلت
defaulting
U
غفلت ورزیدن
forgot
U
غفلت کرد
incline plane
U
غفلت گاه
neglectfully
U
از روی غفلت
neglect
U
غفلت کردن
neglectfulness
U
غفلت کاری
negligence
U
فراموشکاری غفلت
defaults
U
غفلت ورزیدن
delinquent
U
غفلت کار
deliquent
U
غفلت کار
default
U
غفلت ورزیدن
neglected
U
غفلت کردن
neglects
U
غفلت کردن
defaulted
U
غفلت ورزیدن
neglecting
U
غفلت کردن
delinquents
U
غفلت کار
pass over
U
غفلت کردن
carelessness
U
غفلت بی توجهی
defult
U
غفلت کردن
to let oneself go
U
غفلت کردن از خود
uncared for
U
غفلت شده واگذارنده
uncared-for
U
غفلت شده واگذارنده
neglected
U
فروگذار کردن غفلت
to make a for one's neglect
U
غفلت خودراتلافی کردن
neglects
U
فروگذار کردن غفلت
remiss
U
غفلت کار سست
forgetfully
U
از روی فراموشی یا غفلت
neglecting
U
فروگذار کردن غفلت
neglect of duty
U
غفلت در انجام وفیفه
to let down one's hair
U
غفلت کردن از خود
neglect
U
فروگذار کردن غفلت
heedlessly
U
از روی غفلت یا بی اعتنائی
to omit doing a thing
U
از کاری فروگذار یا غفلت کردن
on the score of neglect
U
بعنوان غفلت ازاین بابت
to catch napping
U
در حال غفلت و بی خبری گرفتن
neghgent
U
غفلت کار سها انگاری
through
U
بخاطر
thru
U
بخاطر بواسطه
by impl
<adv.>
U
بخاطر همین
for good's sake
U
بخاطر خدا
call to mind
U
بخاطر اوردن
in his own name
U
بخاطر خودش
only
U
فقط بخاطر
to call to remembrance
U
بخاطر اوردن
in this respect
<adv.>
U
بخاطر همین
to have in remembrance
U
بخاطر داشتن
insofar
<adv.>
U
بخاطر همین
in so far
<adv.>
U
بخاطر همین
learn by rote
U
بخاطر سپردن
learn by heart
U
بخاطر سپردن
for this reason
<adv.>
U
بخاطر همین
memorise
[British]
U
بخاطر سپردن
in this sense
<adv.>
U
بخاطر همین
as a result
<adv.>
U
بخاطر همین
pro-
U
برای بخاطر
in consequence
<adv.>
U
بخاطر همین
memorised
U
بخاطر سپردن
in this manner
<adv.>
U
بخاطر همین
in this wise
<adv.>
U
بخاطر همین
in this vein
<adv.>
U
بخاطر همین
memorises
U
بخاطر سپردن
memorising
U
بخاطر سپردن
memorize
U
بخاطر سپردن
pro
U
برای بخاطر
memorizing
U
بخاطر سپردن
thus
[therefore]
<adv.>
U
بخاطر همین
therefore
<adv.>
U
بخاطر همین
whereby
<adv.>
U
بخاطر همین
in this way
<adv.>
U
بخاطر همین
hence
<adv.>
U
بخاطر همین
as a consequence
<adv.>
U
بخاطر همین
by implication
<adv.>
U
بخاطر همین
consequently
<adv.>
U
بخاطر همین
memorized
U
بخاطر سپردن
as a result of this
<adv.>
بخاطر همین
for that reason
<adv.>
U
بخاطر همین
memorizes
U
بخاطر سپردن
wherefore
U
بچه دلیل بخاطر چه
a guilty conscience
[about]
U
وجدان با گناه
[بخاطر]
To memorize something. To commit somthing to memory.
U
چیزی را بخاطر سپردن
because of
[for]
medical reasons
U
بخاطر دلایل پزشکی
pollution tax
U
مالیات بخاطر الودگی
foy
U
سوری که بخاطر مسافرت میدهند
call up
U
شیپور احضار بخاطر اوردن
wanted
[for]
U
[کسی را قانونی]
خواستن
[بخاطر]
notations
U
بخاطر سپاری حاشیه نویسی
call-up
U
شیپور احضار بخاطر اوردن
remember
U
یاد اوردن بخاطر داشتن
notation
U
بخاطر سپاری حاشیه نویسی
remembered
U
یاد اوردن بخاطر داشتن
remembers
U
یاد اوردن بخاطر داشتن
he had need remember
U
بایستی بخاطر داشته باشید
call-ups
U
شیپور احضار بخاطر اوردن
to fear
[for]
U
ترس داشتن
[بخاطر یا برای]
To memorize. to learn by heart.
U
حفظ کردن ( بخاطر سپردن )
He helped me for my fathers sake.
U
بخاطر پدرم به من کمک کنید
anxiously
[about]
or
[for]
<adv.>
U
بطورنگران
[مشتاقانه ]
[بخاطر]
یا
[برای]
to act in somebody's name
U
بخاطر کسی عمل کردن
hold a grudge
<idiom>
U
کسی را بخاطر کاری نبخشیدن
to execute somebody for something
U
کسی را بخاطر چیزی اعدام کردن
wooler
U
جانوری که بخاطر پشمش پرورش مییابد
They are famed for their courage.
U
بخاطر شجاعت وجسارتشان شهرت دارند
take something into account
<idiom>
U
بخاطر آوردن وتصمیم گیری کردن
She married for love ,not for money .
U
بخاطر عشق ازدواج کردنه پول
buddy system
U
شناگران بخاطر ایمنی دو نفره کردن
to beg of somebody
U
دست به دامن کسی شدن
[بخاطر چیزی]
to beg somebody for something
U
دست به دامن کسی شدن
[بخاطر چیزی]
misremember
U
غلط واشتباه بخاطر اوردن فراموش کردن
rack one's brains
<idiom>
U
سخت فکر کردن یاچیزی را بخاطر آوردن
to be out of action
[because of injury]
U
غیر فعال شدن
[بخاطر آسیب]
[ورزش]
to be tied up in something
U
دست کسی بند بودن
[بخاطر چیزی]
to report to the police
U
خود را به پلیس معرفی کردن
[بخاطر خلافی]
to send things flying
U
[بخاطر ضربه]
به اطراف در هوا پراکنده شدن
to lose sleep over something
[someone]
<idiom>
U
بخاطر چیزی
[کسی]
دلواپس بودن
[صطلاح روزمره]
to lose sleep over something
[someone]
<idiom>
U
بخاطر چیزی
[کسی]
نگران بودن ا
[صطلاح روزمره]
Don't get annoyed at this!
U
بخاطر این دلخور نشو !
[اوقاتت تلخ نشود!]
let point
U
امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
set down
U
معلق ساختن سوارکار یا راننده ارابه بخاطر خطا
Many thanks for the sympathy shown to us
[on the passing of our father]
.
U
خیلی سپاسگذارم برای همدردی شما
[بخاطر فوت پدرمان]
.
reducing
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
latchkey child
[کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
He bought them expensive presents, out of guilt.
U
او
[مرد]
بخاطر احساس گناهش برای آنها هدیه گران بها خرید.
He was killed when his parachute malfunctioned.
U
بخاطر اینکه چترش کار نکرد
[عیب فنی داشت]
او
[مرد]
کشته شد.
to boondoggle
[American English]
U
پول و وقت تلف کردن
[برای پروژه ای با سرمایه دولت بخاطر انگیزه سیاسی]
I worked ten hours a day this week and my boss bit my head off for not doing my share of the work!
U
من این هفته روزی ده ساعت کار کردم، اما رئیسم بخاطر کم کاری توبیخم کرد!
latchkey kid
[colloquial]
U
[بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
latchkey child
[بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
consented
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
For Gods sake!For heavens sake.
U
بخاطر خدا ( برای خاطر خدا )
lool
U
لول
[تارهای نامتقارن]
[این حالت بخاطر قرار گرفتن پود بین تارها بوجود آمده و در حقیقت نشان دهنده اختلاف سطح تارها با یکدیگر است.]
to blame somebody for something
U
کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی
[اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن]
[جرم یا گناه]
it has escaped my remembrance
U
در یاد ندارم بخاطر ندارم
geometric design
U
طرح هندسی
[این طرح در ابتدا بخاطر ذهنی بافی و سهولت بیشتر در بافت، بین عشایر و روستاها شهرت یافت. ولی امروزه هم به صورت ساده گذشته و هم بصورت پیچیده بین بافندگان استفاده می شود.]
ferrying
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to sue for damages
U
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
example is better than precept
U
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something
U
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defined
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
televised
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducted
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifts
U
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televising
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
formation
U
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
shifted
U
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expanding
U
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expand
U
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands
U
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shift
U
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conduct
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televise
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
autotelic
U
هنر بخاطر هنر
to picture
U
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
outdoes
U
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing
U
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
developments
U
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
shifting
U
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
development
U
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdo
U
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudges
U
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com