English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (5 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
For Gods sake!For heavens sake. U بخاطر خدا ( برای خاطر خدا )
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
pro U برای بخاطر
pro- U برای بخاطر
for his sake U برای خاطر او
for god's sake U برای خاطر خدا
for a mere nothing U برای خاطر هیچ
for nothing U برای خاطر هیچ
inorder to U به خاطر اینکه برای
for pity's sake U برای خاطر خدا
for mercy sake U برای خاطر خدا
in the interests of truth U برای خاطر راستی
anxiously [about] or [for] <adv.> U بطورنگران [مشتاقانه ] [بخاطر] یا [برای]
to fear [for] U ترس داشتن [بخاطر یا برای]
solatium U غرامت برای ترضیه خاطر
you must w the signal U ناهار را برای خاطر من معطل نکنید
i did it only for your sake U برای خاطر شما این کار راکردم و بس
Many thanks for the sympathy shown to us [on the passing of our father] . U خیلی سپاسگذارم برای همدردی شما [بخاطر فوت پدرمان] .
He bought them expensive presents, out of guilt. U او [مرد] بخاطر احساس گناهش برای آنها هدیه گران بها خرید.
to boondoggle [American English] U پول و وقت تلف کردن [برای پروژه ای با سرمایه دولت بخاطر انگیزه سیاسی]
latchkey kid [colloquial] U [بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
latchkey child [بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
You can rest assured. U خاطر جمع باشید (اطمینان خاطر داشته باشید )
through U بخاطر
Due to U به خاطر
sake U خاطر
minds U خاطر
minding U خاطر
behalf U خاطر
on account of somebody [something] U به خاطر
mind U خاطر
for the love of U به خاطر,
remembrance U خاطر
for his sake U به خاطر او
learn by heart U بخاطر سپردن
memorise [British] U بخاطر سپردن
as a result of this <adv.> بخاطر همین
for that reason <adv.> U بخاطر همین
learn by rote U بخاطر سپردن
in this vein <adv.> U بخاطر همین
in this manner <adv.> U بخاطر همین
in this wise <adv.> U بخاطر همین
in his own name U بخاطر خودش
as a result <adv.> U بخاطر همین
in this sense <adv.> U بخاطر همین
call to mind U بخاطر اوردن
thru U بخاطر بواسطه
as a consequence <adv.> U بخاطر همین
consequently <adv.> U بخاطر همین
hence <adv.> U بخاطر همین
in this way <adv.> U بخاطر همین
only U فقط بخاطر
whereby <adv.> U بخاطر همین
therefore <adv.> U بخاطر همین
thus [therefore] <adv.> U بخاطر همین
for good's sake U بخاطر خدا
memorize U بخاطر سپردن
memorised U بخاطر سپردن
by impl <adv.> U بخاطر همین
to have in remembrance U بخاطر داشتن
to call to remembrance U بخاطر اوردن
memorising U بخاطر سپردن
in consequence <adv.> U بخاطر همین
in this respect <adv.> U بخاطر همین
for this reason <adv.> U بخاطر همین
memorises U بخاطر سپردن
insofar <adv.> U بخاطر همین
by implication <adv.> U بخاطر همین
memorizes U بخاطر سپردن
memorized U بخاطر سپردن
in so far <adv.> U بخاطر همین
memorizing U بخاطر سپردن
depressed <adj.> U افسرده خاطر
in view of <idiom> U به خاطر اینکه
lacerated U خاطر ازرده
amativeness U خاطر خواهی
sure U خاطر جمع
leisurely U بافراغت خاطر
surer U خاطر جمع
peace of mind U اسودگی خاطر
umbrageous U رنجیده خاطر
downhearted <adj.> U افسرده خاطر
to escape one's memory U از خاطر رفتن
gladly U با مسرت خاطر
despondent <adj.> U افسرده خاطر
uneasiness U خاطر تشویش
tranquility U اسایش خاطر
of ones own accord U بطیب خاطر
solace U تسلیت خاطر
security U اسایش خاطر
to imprint on the mind U در خاطر نشاندن
gladness U مسرت خاطر
free will U طیب خاطر
attentions U خاطر حواس
attention U خاطر حواس
surest U خاطر جمع
in service U به خاطر خدمت
self gratification U ترضیه خاطر
ex officio U به خاطر شغل
tranquillity U اسایش خاطر
spontaneous generation U بطیب خاطر
pollution tax U مالیات بخاطر الودگی
wherefore U بچه دلیل بخاطر چه
a guilty conscience [about] U وجدان با گناه [بخاطر]
To memorize something. To commit somthing to memory. U چیزی را بخاطر سپردن
because of [for] medical reasons U بخاطر دلایل پزشکی
stamp on the mind U خاطر نشان کردن
for a song <idiom> U به خاطر پول کمی
certes U خاطر جمعی تحقیق
depend upon it U خاطر جمع باشید
relief U ترمیم اسایش خاطر
take it out on <idiom> U بی محلی به خاطر عصبانیت
For your sake . U محض خاطر شما
accorded U دلخواه طیب خاطر
For Gods ( goodness , pitys , meucys ) sake . U محض خاطر خدا
nuisance U مایه تصدیع خاطر
to impress on the mind U خاطر نشان کردن
for security reasons U به خاطر دلایل امنیتی
spontaneously U به طیب خاطر بی اختیار
nuisances U مایه تصدیع خاطر
to stamp on the mind U خاطر نشان کردن
for ones own hand U به خاطر خود شخص
accord U دلخواه طیب خاطر
put one's finger on something <idiom> U کاملابه خاطر آوردن
for reasons of safety U به خاطر دلایل امنیتی
accords U دلخواه طیب خاطر
to imprint on the mind U خاطر نشان کردن
point U خاطر نشان کردن
to feel sure U خاطر جمع بودن
call-ups U شیپور احضار بخاطر اوردن
He helped me for my fathers sake. U بخاطر پدرم به من کمک کنید
call-up U شیپور احضار بخاطر اوردن
call up U شیپور احضار بخاطر اوردن
To memorize. to learn by heart. U حفظ کردن ( بخاطر سپردن )
notation U بخاطر سپاری حاشیه نویسی
remembers U یاد اوردن بخاطر داشتن
he had need remember U بایستی بخاطر داشته باشید
foy U سوری که بخاطر مسافرت میدهند
wanted [for] U [کسی را قانونی] خواستن [بخاطر]
remembered U یاد اوردن بخاطر داشتن
hold a grudge <idiom> U کسی را بخاطر کاری نبخشیدن
notations U بخاطر سپاری حاشیه نویسی
remember U یاد اوردن بخاطر داشتن
to act in somebody's name U بخاطر کسی عمل کردن
troubler U موجب تصدیع خاطر مزاحمت
take to task <idiom> U به خاطر اشتباه سرزنش شدن
to call somebody to [for] something U پی کسی فرستادن به خاطر چیزی
pursuit of happiness U به دنبال رضایت خاطر [خرسندی]
moue U شکلک [به خاطر قهر بودن]
fixations U خیره شدگی تعلق خاطر
a small grimace U شکلک [به خاطر قهر بودن]
fixation U خیره شدگی تعلق خاطر
heart sease U اسایش قلب اسودگی خاطر
I have to study U من درس دارم به همین خاطر کم میمونم
gob [British E] U شکلک [به خاطر قهر بودن]
unspontaneous U بدون طیب خاطر زورکی
secures U بی خطر خاطر جمع مطمئن
come into one's own <idiom> U به خاطر شرایط خوب رفتارکردن
composedly U به ارامی- به اسودگی- بااسایش خاطر
trap U شکلک [به خاطر قهر بودن]
pout U شکلک [به خاطر قهر بودن]
ex gratia U به خاطر میل یا علاقهی شخصی
secure U بی خطر خاطر جمع مطمئن
ring a bell <idiom> U یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
that is why U به خاطر این است که چرا
to execute somebody for something U کسی را بخاطر چیزی اعدام کردن
take something into account <idiom> U بخاطر آوردن وتصمیم گیری کردن
buddy system U شناگران بخاطر ایمنی دو نفره کردن
She married for love ,not for money . U بخاطر عشق ازدواج کردنه پول
wooler U جانوری که بخاطر پشمش پرورش مییابد
They are famed for their courage. U بخاطر شجاعت وجسارتشان شهرت دارند
i do it in your interest U به خاطر شما این کار رامیکنم
to languish U پژولیدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
We were all so anxious about you. U ما همه به خاطر تو اینقدر نگران بودیم.
carded for record U معافیت از خدمت به خاطر ثبت درپرونده
to report to the police U خود را به پلیس معرفی کردن [بخاطر خلافی]
to beg somebody for something U دست به دامن کسی شدن [بخاطر چیزی]
to be out of action [because of injury] U غیر فعال شدن [بخاطر آسیب] [ورزش]
misremember U غلط واشتباه بخاطر اوردن فراموش کردن
to be tied up in something U دست کسی بند بودن [بخاطر چیزی]
to send things flying U [بخاطر ضربه] به اطراف در هوا پراکنده شدن
rack one's brains <idiom> U سخت فکر کردن یاچیزی را بخاطر آوردن
to go and lose U بخاطر غفلت از دست دادن [اصطلاح روزمره]
to beg of somebody U دست به دامن کسی شدن [بخاطر چیزی]
He did it for the sake of his family . U محض خاطر خانواده اش این کاررا کرد
Peeping Tom U نام خیاطی که به خاطر هیز نگری کور شد
to languish U هرز رفتن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
de minimis exception U به خاطر جزئی بودن استثنا به حساب آمدن
to languish U ضایع شدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
guerillas U جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
Peeping Toms U نام خیاطی که به خاطر هیز نگری کور شد
guerrilla U جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
guerrillas U جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
unprompted U ناشی از طیب خاطر خودبخود بی اختیار خودرو
He seems to have a lot of confidence. U خیلی خاطر جمع ( مطمئن ) بنظر می رسد
sue somebody for damages U کسی را به خاطر زیانی تحت تعقیب قراردادن
to languish U فاسد شدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
kiosks U فضایی در صفحه نمایش برای داده کاربر و کامپیوتر برای تامین اطلاعات کلی برای عموم
kiosk U فضایی در صفحه نمایش برای داده کاربر و کامپیوتر برای تامین اطلاعات کلی برای عموم
set down U معلق ساختن سوارکار یا راننده ارابه بخاطر خطا
to lose sleep over something [someone] <idiom> U بخاطر چیزی [کسی] نگران بودن ا [صطلاح روزمره]
let point U امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com