English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (16 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
argue U بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
argued U بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
argues U بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
arguing U بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
I don't want to say anything about that. U من نمی خواهم در باره آن مورد نظری بدهم.
to agree on something U موافق بودن با چیزی
disclosures U عمل بیان در باره چیزی
to proffer [somebody something ] [something to somebody] [formal] U سخن گفتن در باره چیزی
information [on] about somebody] [something] U خبر [در باره کسی یا چیزی]
information [on] about somebody] [something] U آگاهی [در باره کسی یا چیزی]
to contemplate about/on/over something U اندیشه کردن [در باره چیزی]
disclosure U عمل بیان در باره چیزی
information [on] about somebody] [something] U معلومات [در باره کسی یا چیزی]
information [on] about somebody] [something] U داده ها [در باره کسی یا چیزی]
to meditate on/over something U اندیشه کردن [در باره چیزی]
to theorize [about something] U نگرشگری کردن [در باره چیزی]
to ruminate on something U اندیشه کردن [در باره چیزی]
to theorise [about something] [British E] U نگرشگری کردن [در باره چیزی]
To view something approvingly ( favourably ) . U چیزی را با نظر موافق ( مساعد ) نگریستن
to make of something U در باره چیزی نظر [عقیده] داشتن
to theorise [about something] [British E] U استدلال نظری کردن [در باره چیزی]
to theorize [about something] U استدلال نظری کردن [در باره چیزی]
arguments U بحث در باره چیزی بدون توافق
to proffer [somebody something ] [something to somebody] [formal] U اظهار نظر دادن در باره چیزی
to consult with somebody about something U با کسی در باره چیزی مشاوره کردن
argument U بحث در باره چیزی بدون توافق
to get an overview [of something] U دید کلی [در باره چیزی] دست یافتن
to talk something over with somebody U با کسی در باره چیزی مفصل گفتگو کردن
On the recent developments he had nothing to say. U در باره تحولات اخیر او هیچ چیزی برای گفتن نداشت.
off print U چاپ دوم باره چیزی که ازمجله یا نگارشهای دیگری گرفته شده باشد
you do not look right U سرحال نیستید
approve U توافق در مورد چیزی
approves U توافق در مورد چیزی
approving U توافق در مورد چیزی
to weigh in [on something] U تذکر دادن [در مورد چیزی]
to ask somebody to say a few words U خواهش کردن از کسی کمی [در باره کسی یا چیزی] صحبت کند
supply U تامین چیزی که مورد نیاز است .
to weigh in [on something] U اظهار نظر کردن [در مورد چیزی]
supplied U تامین چیزی که مورد نیاز است .
Hear it on the grapevine <idiom> U [شنیدن شایعه در مورد شخصی یا چیزی]
supplying U تامین چیزی که مورد نیاز است .
discards U خارج کردن چیزی که مورد نیاز است
discard U خارج کردن چیزی که مورد نیاز است
discarding U خارج کردن چیزی که مورد نیاز است
discarded U خارج کردن چیزی که مورد نیاز است
There is more to it than meets the eye. U ارزش [و یا حقایق] پنهان در مورد چیزی وجود دارد.
to go easy on somebody [something] U خیلی ایراد نگرفتن [انتقادی نبودن] از کسی [در مورد چیزی]
how about <idiom> برای ارائه پشنهاد یا جویا شدن نظر دیگران در مورد چیزی یا کاری استفاده می شود
cleans U کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
clean U کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
cleanest U کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
cleaned U کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
sympathizer U موافق
in keeping U موافق
prosodiacal U موافق
sympathizers U موافق
prosodial U موافق
accordant U موافق
according U موافق
sympathetic U موافق
sympathisers U موافق
agreed U موافق
in suit with U موافق
in suit with U موافق با
consilient U موافق
agreeably to U موافق
compossible <adj.> U موافق
attuned U موافق
concordant U موافق
compliant U موافق
congruent U موافق
consentient U موافق
consentaneous U موافق
congruous U موافق
compatible <adj.> U موافق
non concurrent U نا موافق
pro U له موافق
incompatible U نا موافق
amicable U موافق
attune U موافق
textually U موافق نص
respondent U موافق
pro- U له موافق
respondents U موافق
go along U موافق بودن
agonist muscle U عضله موافق
see eye to eye <idiom> U موافق بودن
favourable U موافق مطلوب
fair tide U جریان اب موافق
non placer U موافق نیستم
at will U موافق میل
in accordance with U مطابق موافق
after ones own heart U موافق دلخواه
fair wind U باد موافق
adapt U موافق بودن
fellow countryman U موافق شدن
compatibly U بطور موافق
after one's will U موافق میل
fellow countryman U موافق کردن
truly U موافق باحقایق
friendly U مهربان موافق
friendliest U مهربان موافق
friendlies U مهربان موافق
disagreed U موافق نبودن
friendlier U مهربان موافق
disagree U موافق نبودن
disagrees U موافق نبودن
string along U موافق بودن
prorenata U شخص موافق
prorenata U نسبت موافق
rationally U موافق عقل
consistently U بطور موافق
harmoniously U بطور موافق
palatably U موافق ذائقه
shaken U موافق شیوه
disagreeing U موافق نبودن
to my satisfaction U موافق دلخواه من
yea U رای موافق
satisfactorily U موافق دلخواه
accomodating U راحت موافق
quarter wind U باد موافق
placet U رای موافق
to go along U موافق بودن
one-offs U یک باره
ter U سه باره
lake rampart U اب باره
rampire U باره
one-off U یک باره
in relation to U در باره
rampart U باره
in regard to U در باره
quite the thing U موافق سبک روز
no cigar <idiom> U موافق نبودن ،رد کردن
genealogically U موافق شجره نامه
to a toa praposal U باپیشنهادی موافق بودن
in tune <idiom> U با یکدیگر موافق بودن
geometrically U موافق علم هندسه
naturalistic U موافق با اصول طبیعی
to bring in to line U وفق دادن موافق
geodetically U موافق قاعده پیمایش
scientifically U موافق اصول علمی
physically U موافق علم فیزیک
no deal <idiom> U موافق نبودن ،رد کردن
genetically U موافق علم پیدایش
harmonious U موزون سازگار موافق
comkpliant U موافق اجابت کننده
accommodatingly U بطور موافق راحت
concurring opinion U رای موافق مشروط
crony U رفیق موافق هم اطاق
cronies U رفیق موافق هم اطاق
Impressionism U در باره ادراک
herein U در این باره
on U بالای در باره
tartar U باره دندان
to sputter [about] U تف پراندن [در باره ]
regard U باره نسبت
regarded U بابت باره
tartars U باره دندان
regarded U باره نسبت
regards U بابت باره
regards U باره نسبت
here U در این باره
regard U بابت باره
one-night stands U برنامهی یک باره
one-night stand U برنامهی یک باره
to put over a play U موافق بدادن نمایشی شدن
pros and cons U موافق و مخالف طرفداران و منتقدان
physiognomically U موافق علم قیافه شناسی
in obdience to U برای اطاعت از موافق امر
harmonizes U موافق کردن هم اهنگ شدن
bandae jireugi U ضربه دست موافق ایستادن
harmonized U موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonize U موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonises U موافق کردن هم اهنگ شدن
fall in U مطابقت کردن موافق شدن
agreeing U موافقت کردن موافق بودن
gastronomically U موافق علم خوب خوردن
adapts U وفق دادن موافق بودن
adapting U وفق دادن موافق بودن
agree U موافقت کردن موافق بودن
agrees U موافقت کردن موافق بودن
harmonised U موافق کردن هم اهنگ شدن
she always had her way U همیشه موافق میل اوعمل می شد
harmonising U موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonizing U موافق کردن هم اهنگ شدن
It deals with ... U موضوع در باره ... است.
tartarous U دارای باره دندان
re order U سفارش دوم باره
reapparition U فهور دوم باره
rearrngement U ترتیب دوم باره
you do me injustice U در باره من بی عدالتی می کنید
aftercrop U حاصل دوم باره
countermark U انگ دوم باره
to speak [about] U صحبت کردن [در باره]
with relation to U نسبت به راجع به در باره
live up to one's principles U موافق مرام خود رفتار کردن
physico theology U حکمت الهی موافق اصول طبیعی
keep up with the times U موافق اوضاع و اداب روزرفتار کردن
irish bull U بیان بظاهر موافق و درحقیقت مخالف
pragmatize U موافق دلائل عقلی تعبیر کردن
concurrent U دریک وقت واقع شونده موافق
I agree with you completely. U من کاملا با نظر شما موافق هستم.
propitiously U بطور مساعد یا موافق خجسته وار
he is an a. on that U سخن او دراین باره است
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com