English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (31 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
put over U بتاخیر انداختن از سرباز کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
hindered U بتاخیر انداختن
hinder U بتاخیر انداختن
hindering U بتاخیر انداختن
hinders U بتاخیر انداختن
sapper U سرباز کلنگ دار سرباز حفار یا نقب زن متخصص خرابکاری
sappers U سرباز کلنگ دار سرباز حفار یا نقب زن متخصص خرابکاری
postponable U بتاخیر انداختنی
lie over U بتاخیر افتادن متمایل شدن
filibustering U کسی که قانونگذاری مجلس را با اطاله کلام ووسایل دیگر بتاخیر می اندازد
filibusters U کسی که قانونگذاری مجلس را با اطاله کلام ووسایل دیگر بتاخیر می اندازد
filibustered U کسی که قانونگذاری مجلس را با اطاله کلام ووسایل دیگر بتاخیر می اندازد
filibuster U کسی که قانونگذاری مجلس را با اطاله کلام ووسایل دیگر بتاخیر می اندازد
dropping U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
vetted U بیطاری کردن کهنه سرباز
vets U بیطاری کردن کهنه سرباز
vet U بیطاری کردن کهنه سرباز
conscripts U سربازگیری کردن سرباز وفیفه مشمول
conscripted U سربازگیری کردن سرباز وفیفه مشمول
conscript U سربازگیری کردن سرباز وفیفه مشمول
conscripting U سربازگیری کردن سرباز وفیفه مشمول
recruited U سرباز یا دانش اموز جدید استخدام کردن استخدام سربازگیری کردن
recruit U سرباز یا دانش اموز جدید استخدام کردن استخدام سربازگیری کردن
recruiting U سرباز یا دانش اموز جدید استخدام کردن استخدام سربازگیری کردن
recruits U سرباز یا دانش اموز جدید استخدام کردن استخدام سربازگیری کردن
launched U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches U به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
entrancing U مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrances U مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entranced U مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrance U مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
to cut out U بریدن ودراوردن- پیش دستی کردن بر- اماده کردن-انداختن
primming U بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
operates U به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operated U به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operate U به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
bring down U به زمین انداختن حریف انداختن شکار
trachle U تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
slot U انداختن چفت کردن
slotting U انداختن چفت کردن
tosses U پرت کردن انداختن
lay aside U پس انداز کردن انداختن
spits U سوراخ کردن تف انداختن
puts U تعویض کردن انداختن
to let fly U انداختن تیرخالی کردن
putting U تعویض کردن انداختن
tossing U پرت کردن انداختن
spit U سوراخ کردن تف انداختن
slots U انداختن چفت کردن
launching U انداختن پرت کردن
tossed U پرت کردن انداختن
launched U انداختن پرت کردن
hurtle U پرت کردن انداختن
put U تعویض کردن انداختن
launch U انداختن پرت کردن
hurtled U پرت کردن انداختن
to put by U دور انداختن رد کردن
hurtles U پرت کردن انداختن
hurtling U پرت کردن انداختن
toss U پرت کردن انداختن
launches U انداختن پرت کردن
to set off U انداختن برابر کردن
horrified U بهراس انداختن به بیم انداختن
jeopard U بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrifying U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifies U بهراس انداختن به بیم انداختن
kidded U دست انداختن مسخره کردن
engages U مجذوب کردن درهم انداختن
postponed U بتعویق انداختن موکول کردن
throwin U در دنده انداختن تزریق کردن
operates U اداره کردن راه انداختن
kid U دست انداختن مسخره کردن
involving U گیر انداختن وارد کردن
postpones U بتعویق انداختن موکول کردن
retarding U عقب انداختن اهسته کردن
operate U اداره کردن راه انداختن
kidding U دست انداختن مسخره کردن
postponing U بتعویق انداختن موکول کردن
turn on U بجریان انداختن روشن کردن
engage U مجذوب کردن درهم انداختن
to play the fool with any one U کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
paralyze U از کار انداختن بیحس کردن
retard U عقب انداختن اهسته کردن
operated U اداره کردن راه انداختن
groove U خط انداختن شیار دار کردن
back U پشتی کردن پشت انداختن
prorogate U تعطیل کردن بتعویق انداختن
backs U پشتی کردن پشت انداختن
postpone U بتعویق انداختن موکول کردن
hollering U فریاد کردن سروصداراه انداختن
holler U فریاد کردن سروصداراه انداختن
involves U گیر انداختن وارد کردن
desolate U از ابادی انداختن مخروبه کردن
involve U گیر انداختن وارد کردن
drop in U اتفاقا دیدن کردن انداختن در
grooves U خط انداختن شیار دار کردن
hollered U فریاد کردن سروصداراه انداختن
retards U عقب انداختن اهسته کردن
hollers U فریاد کردن سروصداراه انداختن
defacing U ازشکل انداختن محو کردن
defaces U ازشکل انداختن محو کردن
embrangle U گیر انداختن گرفتار کردن
defaced U ازشکل انداختن محو کردن
prorogue U تعطیل کردن بتعویق انداختن
deface U ازشکل انداختن محو کردن
steer roping U کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
To becomeinsbordinate . U لگد انداختن ( تمرد ونافرمانی کردن )
To cause confusion . To kick up a fuss (row). U شلوغی راه انداختن (شلوغ کردن )
catapult U منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
catapults U منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
catapulted U منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
catapulting U منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
tumult U اغتشاش کردن جنجال راه انداختن
mimics U مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
disunite U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
to put on airs U باد در خود انداختن خودنمایی کردن
nailed U با میخ الصاق کردن بدام انداختن
runs U به کار انداختن روشن کردن موتور
To fire a shot U تیر انداختن ( درکردن ، شلیک کردن )
to play off U از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
mimic U مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
disunited U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
To tease someone. To pull someonelet. U کسی را دست انداختن ( مسخره کردن )
teaze U اذیت کردن کسی را دست انداختن
mimicked U مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
run U به کار انداختن روشن کردن موتور
mimicking U مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
disunites U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disuniting U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
To swallow ones pride and request someone (to do something). U نزد کسی رو انداختن ( تقاضایی کردن )
tangle U درهم گیر انداختن گوریده کردن
tease U اذیت کردن کسی را دست انداختن
to reject something with a shrug [of the shoulders] U با شانه بالا انداختن چیزی را رد کردن
nails U با میخ الصاق کردن بدام انداختن
teases U اذیت کردن کسی را دست انداختن
tangles U درهم گیر انداختن گوریده کردن
set up <idiom> U راه انداختن ،برپا کردن چیزی
nail U با میخ الصاق کردن بدام انداختن
teased U اذیت کردن کسی را دست انداختن
to make sport of any one U کسی را استهزا کردن یا دست انداختن
taunting U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
shunt U ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
taunt U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
shunts U ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
taunted U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunts U دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
To kint ones eyebrows . To frown . U گره برا برو انداختن ( اخم کردن )
to start U روشن کردن [به کار انداختن] [موتور یا خودرو]
stalling U متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
stall U متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
shunted U ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
tantalizes U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalises U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
switches U روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
To take away someones living . U کسی را از نان خوردن انداختن ( نانش را آجر کردن )
switched U روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
switch U روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
tantalized U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalised U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalize U وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
ranker U سرباز
sepoy U سرباز
gl U سرباز
linesmen U سرباز صف
jack U سرباز
conscript U سرباز
linesman U سرباز صف
he is a private U او سرباز
court card U سرباز
camper U سرباز
campers U سرباز
jacks U سرباز
troopers U سرباز بر
trooper U سرباز بر
militiaman U سرباز
militiamen U سرباز
conscripts U سرباز
soldier U سرباز
man at arms U سرباز
man of war U سرباز
enlistedman U سرباز
comrades in arms U سرباز
miliaman U سرباز
conscripted U سرباز
comrade in arms U سرباز
lines man U سرباز صف
conscripting U سرباز
soldiers U سرباز
to report somebody [to the police] for breach of the peace U از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن [به پلیس] شکایت کردن
cavalier U سرباز سوار
privates U مستور سرباز
private U مستور سرباز
draft U سرباز وفیفه
withdraw U سرباز زدن
soldiery U یک دسته سرباز
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com