Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (21 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
cohabit
U
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
cohabited
U
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
cohabiting
U
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
cohabits
U
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to marry at a registry office
U
در دفتر ثبت یا محضر رسمی ازدواج کردن
live in a small way
U
بدون سر و صدا زندگی کردن
common law marriage
U
ازدواج غیر رسمی
shack up with
<idiom>
U
هم خانه با جنس مخالف بودن بدون ازدواج
free love
U
عشق ورزی ومجامعت بدون مراعات ایین ازدواج
abio
U
کلمه ایست که بصورت پیشوندبکار رفته و بمعنی بدون زندگی و عاری از حیات است
tie the knot
<idiom>
U
ازدواج کردن
married under a contract unlimited perio
U
ازدواج کردن
to take to wife
U
ازدواج کردن با
marry
U
ازدواج کردن
joins
U
ازدواج کردن
joined
U
ازدواج کردن
join
U
ازدواج کردن
wive
U
ازدواج کردن
marries
U
ازدواج کردن
ask for a lady's hand
U
تقاضای ازدواج با بانویی کردن
annul a marriage
U
عقد ازدواج را فسخ کردن
marriages
U
ازدواج پیمان ازدواج
marriage
U
ازدواج پیمان ازدواج
to get somebody paired off with somebody
U
دو نفر را جفت کردن برای ازدواج
To marry below ones station.
U
با همسری از طبقه پائین تر ازدواج کردن
to fix somebody up with somebody
[American E]
U
دو نفر را جفت کردن برای ازدواج
win a lady's hand
U
موافقت زنی را برای ازدواج جلب کردن
intermarries
U
ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
intermarrying
U
ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
intermarried
U
ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
intermarry
U
ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
If only she would marry me !
U
اگر فقط با من ازدواج می کرد ( درمقام آرزو کردن)
it is impossible to live there
U
نمیشود در انجا زندگی کرد زندگی
habit
U
زندگی کردن
habits
U
زندگی کردن
returning
U
گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
return
U
گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
returns
U
گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
returned
U
گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
shanty
U
در کلبه زندگی کردن
walk of life
<idiom>
U
طرز زندگی کردن
to live in luxury
U
با تجمل زندگی کردن
to live to oneself
U
تنها زندگی کردن
to vegetate
U
پر از بدبختی زندگی کردن
chums
U
باهم زندگی کردن
to live in poverty
[want]
U
در تنگدستی زندگی کردن
To do well in life .
U
در زندگی ترقی کردن
freewheeled
U
ازاد زندگی کردن
freewheels
U
ازاد زندگی کردن
reliving
U
دوبار زندگی کردن
cohabit
U
باهم زندگی کردن
relive
U
دوبار زندگی کردن
relived
U
دوبار زندگی کردن
knock about
U
نامرتب زندگی کردن
cohabits
U
باهم زندگی کردن
cohabiting
U
باهم زندگی کردن
cohabited
U
باهم زندگی کردن
live
U
: زندگی کردن زیستن
lived
U
: زندگی کردن زیستن
live in a small way
U
با قناعت زندگی کردن
To leade a dogs life .
U
مثل سگ زندگی کردن
relives
U
دوبار زندگی کردن
freewheel
U
ازاد زندگی کردن
chum
U
باهم زندگی کردن
shanties
U
در کلبه زندگی کردن
To embitter ones life.
U
زندگی رازهر کردن
to register
[with a body]
U
اسم نویسی کردن
[خود را معرفی کردن]
[در اداره ای]
[اصطلاح رسمی]
vegetated
U
مثل گیاه زندگی کردن
vegetate
U
مثل گیاه زندگی کردن
to live extempore
U
کردی خوردی زندگی کردن
to keep the pot boiling
U
زندگی یامعاش خودرافراهم کردن
living from hand to mouth
<idiom>
U
دست به دهان زندگی کردن
a hand to mouth existence
<idiom>
U
دست به دهان زندگی کردن
live high off the hog
<idiom>
U
خیلی تجملاتی زندگی کردن
bach
U
مجرد و عزب زندگی کردن
to muddle on
U
با تسلیم به پیشامد زندگی کردن
to live outside Tehran
U
بیرون از تهران زندگی کردن
vegetates
U
مثل گیاه زندگی کردن
to live out of town
U
در بیرون از شهر زندگی کردن
vegetating
U
مثل گیاه زندگی کردن
to live out
[British E]
U
در بیرون از شهر زندگی کردن
to live outside Tehran
U
در حومه تهران زندگی کردن
Life is ten percent what happens to you and ninety percent how you respond to it.
U
ده درصد از زندگی، اتفاقاتی است که برایتان می افتد و نود درصد باقی مانده زندگی واکنش شما به این اتفاقات است.
legalized
U
به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
legalizing
U
به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
legalises
U
به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
legalised
U
به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
legalising
U
به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
legalizes
U
به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
legalize
U
به طور رسمی شناختن قانونی کردن تصدیق کردن
live out of a suitcase
<idiom>
U
تنها بایک چمدان زندگی کردن
eurybathic
U
قادر به زندگی کردن در اعماق مختلف اب
to live in cloves
U
روی تشک پرقو زندگی کردن
reviewing
U
بازدید رسمی یاسان رسمی
review
U
بازدید رسمی یاسان رسمی
reviews
U
بازدید رسمی یاسان رسمی
officious
U
نیمه رسمی شبهه رسمی
officiary
U
مامور رسمی مقام رسمی
reviewed
U
بازدید رسمی یاسان رسمی
interwed
U
در یمان هم ازدواج کردن دختر دادن و دختر گرفتن
natarize
U
محضر داری کردن گواهی رسمی کردن
solemn form
U
در CL تصدیق وصیتنامه یا از طریق رسمی یعنی در دادگاه است یا ازطریق غیر رسمی یا عادی است که توسط دفاتر اسنادرسمی به عمل می اید
officialize
U
رسمی کردن
formalised
U
رسمی کردن
formalized
U
رسمی کردن
formalizes
U
رسمی کردن
formalizing
U
رسمی کردن
formalising
U
رسمی کردن
formalize
U
رسمی کردن
formalises
U
رسمی کردن
nuptias non concubitus , sedconsensus ,
U
قصدنکاح لازم است نه فقط با هم زندگی کردن
reincarnate
U
تجسم یا زندگی تازه دادن حلول کردن
institutionalising
U
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizes
U
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalize
U
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizing
U
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalises
U
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
requisitioning
U
درخواست رسمی کردن
requisitioned
U
درخواست رسمی کردن
requisitions
U
درخواست رسمی کردن
requisition
U
درخواست رسمی کردن
to live like animals
[in a place]
U
مانند حیوان زندگی کردن
[اصطلاح تحقیر کننده ]
to go round
U
دیدنیهای غیر رسمی کردن
to render homage
U
اعلام رسمی بیعت کردن
to do homage
U
اعلام رسمی بیعت کردن
to pay homage
U
اعلام رسمی بیعت کردن
gazette
U
درمجله رسمی چاپ کردن
to live like animals
[in a place]
U
در شرایط مسکنی خیلی بد زندگی کردن
[اصطلاح تحقیر کننده ]
to pair somebody off
[up]
with somebody
U
کسی را با کسی دیگر زوج کردن
[برای ازدواج یا رابطه دوست دختر یا پسر]
[همچنین می تواند لحن منفی داشته باشد]
weigh-in
U
وزن کردن رسمی شکار باتیروکمان
weigh in
U
وزن کردن رسمی شکار باتیروکمان
natarize
U
دفتر اسناد رسمی را اداره کردن
weigh-ins
U
وزن کردن رسمی شکار باتیروکمان
historify
U
مورخ رسمی تاریخ نویس ل کردن
informally
U
بدون تشریفات بدون رعایت مراسم اداری یا قانونی
without any reservation
U
بدون هیچ قید وشرط بدون استثنا مطلقا
lead a dog's life
<idiom>
U
زندگی سخت داشتن ،زندگی سگی داشتن
to bar somebody from something
[doing something]
U
مسدود کردن
[کسی از چیزی]
[اصطلاح رسمی ]
to bar somebody from something
[doing something]
U
ممنوع کردن
[کسی از چیزی]
[اصطلاح رسمی ]
to bar somebody from something
[doing something]
U
مانع کردن
[کسی از چیزی]
[اصطلاح رسمی ]
unformed
U
بدون شکل منظم هندسی بدون سازمان
exchange devaluation
U
تنزل رسمی قیمت ارز تضعیف رسمی ارز
run through
<idiom>
U
ازاول تا آخر بدون توقف کردن تمرین کردن
flat
U
ضربه بدون ایجاد پیچ در گوی بیلیارد حالت کشیده و بدون انحنای بادبان دریای ارام سطح اب مناسب ماهیگیری
flattest
U
ضربه بدون ایجاد پیچ در گوی بیلیارد حالت کشیده و بدون انحنای بادبان دریای ارام سطح اب مناسب ماهیگیری
to delegate one's powers to somebody
U
اقتدار و اختیار خود را به کسی محول کردن
[اصطلاح رسمی]
to second somebody
U
ماموریت کسی را به جای دیگری منتقل کردن
[اصطلاح رسمی]
of no interest
U
بدون اهمیت
[بدون جلب توجه]
independently
U
آزاد یا بدون کنترل یا بدون اتصال
Life in not a problem to be solved, but a reality to be experienced.
U
زندگی مسئله ای نیست، که نیاز به حل کردن داشته باشد، بلکه حقیقتی است که باید تجربه کرد.
deice
U
بدون یخ کردن
Taoism
U
روش فکری منسوب به lao-tseفیلسوف چینی که مبتنی است بر اداره مملکت بدون وجوددولت و بدون اعمال فرمها واشکال خاص حکومت
hymens
U
ازدواج
marriageable age
U
ازدواج
matrimony
U
ازدواج
hymen
U
ازدواج
spousal
U
ازدواج
marriage
U
ازدواج
marriages
U
ازدواج
ritualize
U
رسمی و تشریفاتی کردن شعائر دینی رابجا اوردن قائل به تشریفات شدن
delouse
U
بدون شپش کردن
degum
U
بدون صمغ کردن
unseam
U
بدون درز کردن
delousing
U
بدون شپش کردن
deloused
U
بدون شپش کردن
delouses
U
بدون شپش کردن
depolarize
U
بدون قطب کردن
denitrify
U
بدون نیترات کردن
disequilibrate
U
بدون تعادل کردن
remarriages
U
ازدواج مجدد
gamophobia
U
ازدواج هراسی
dissolution of marriage
U
انحلال ازدواج
remarriage
U
ازدواج مجدد
wedder
U
ازدواج کننده
marriages of convenience
U
ازدواج مصلحتی
marriage of convenience
U
ازدواج مصلحتی
civil marriages
U
ازدواج محضری
civil marriage
U
ازدواج محضری
termination of marriage
U
فسخ ازدواج
sole
U
ازدواج نکرده
intermarriage
U
ازدواج با خویشاوندان
match
U
ازدواج زورازمایی
temporary marriage
U
ازدواج موقت
soles
U
ازدواج نکرده
matrimony
U
ازدواج نکاح
misogamist
U
بیزار از ازدواج
marriage line
U
گواهینامه ازدواج
marriage registry
U
دفتر ازدواج
misogamy
U
ازدواج ستیزی
wedded
U
ازدواج کرده
misogamy
U
بیزاری از ازدواج
matrimonial
U
مربوط به ازدواج
mismatch
U
ازدواج ناجور
wedded
U
وابسته به ازدواج
affiance
U
پیمان ازدواج
post nuptial
U
بعد از ازدواج
mesalliance
U
ازدواج با زیردستان
pop the question
<idiom>
U
تقاضای ازدواج
marriage bed
U
قباله ازدواج
premarital
U
پیش از ازدواج
nullity of marriage
U
بطلان ازدواج
single
U
ازدواج نکرده
registration of marriage
U
ثبت ازدواج
A marriage of convenience .
U
ازدواج مصلحتی
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com