Perdic | با راهنمایی از خطر رهانیدن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 136 (7 milliseconds)	ارسال یک معنی جدید

Menu	English	Persian	Menu
	lead out of danger U	با راهنمایی از خطر رهانیدن

معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches

	to bring off U	رهانیدن
	rescuing U	رهانیدن خلاصی
	rescued U	رهانیدن خلاصی
	rescue U	رهانیدن خلاصی
	rescues U	رهانیدن خلاصی
	depauperize U	ازچیزی رهانیدن
	depauperize U	ازدرویشی رهانیدن
	rid U	رهانیدن از خلاص کردن
	ridding U	رهانیدن از خلاص کردن
	rids U	رهانیدن از خلاص کردن
	to keep the wolf from the door U	خودرا ازگرسنگی یا قحطی رهانیدن
	orientate U	راهنمایی
	a piece of advice U	یک راهنمایی
	steerage U	راهنمایی
	orientates U	راهنمایی
	admonition U	راهنمایی
	orientating U	راهنمایی
	instructions U	راهنمایی
	leading U	راهنمایی
	orientation U	راهنمایی
	instruction U	راهنمایی
	guidance U	راهنمایی
	misguide U	بد راهنمایی کردن
	marshaled U	راهنمایی کردن با
	traffic light U	چراغ راهنمایی
	conduce U	راهنمایی کردن
	airt U	راهنمایی کردن
	traffic lights U	چراغ راهنمایی
	heralds U	راهنمایی کردن
	main U	ی تر راهنمایی میکند
	herald U	راهنمایی کردن
	heralded U	راهنمایی کردن
	heralding U	راهنمایی کردن
	admonitions U	تذکر راهنمایی
	educational guidance U	راهنمایی اموزشی
	vocational guidance U	راهنمایی شغلی
	traffic signal U	چراغ راهنمایی
	redirection U	راهنمایی مجدد
	pilotage U	راهنمایی کشتی
	misdirection U	راهنمایی غلط
	intelligence office U	دفتر راهنمایی
	indication signs U	علایم راهنمایی
	guidable U	قابل راهنمایی
	a quick word of advice U	یک راهنمایی کوچک
	directing U	راهنمایی کردن
	marshals U	راهنمایی کردن با
	aimed U	مراد راهنمایی
	leads U	: راهنمایی رهبری
	guide U	راهنمایی کردن
	guided U	راهنمایی کردن
	aim U	مراد راهنمایی
	lightest U	چراغ راهنمایی
	instruction U	راهنمایی کردن
	instructions U	راهنمایی کردن
	lighted U	چراغ راهنمایی
	guides U	راهنمایی کردن
	aims U	مراد راهنمایی
	light U	چراغ راهنمایی
	marshalled U	راهنمایی کردن با
	marshaling U	راهنمایی کردن با
	lead U	: راهنمایی رهبری
	marshal U	راهنمایی کردن با
	instructs U	اموختن به راهنمایی کردن
	instruct U	اموختن به راهنمایی کردن
	instructed U	اموختن به راهنمایی کردن
	directional U	وابسته به راهنمایی و هدایت
	instructing U	اموختن به راهنمایی کردن
	road traffic offences U	جرائم راهنمایی و رانندگی
	guides U	راهنمایی کردن غلاف
	guided U	راهنمایی کردن غلاف
	leads U	رهبری کردن راهنمایی
	lead U	رهبری کردن راهنمایی
	vehicle registration office U	اداره راهنمایی و رانندگی
	guide U	راهنمایی کردن غلاف
	department of motor vehicles [DMV] [American E] U	اداره راهنمایی و رانندگی
	misdirect U	راهنمایی غلط کردن
	redirecting U	دوباره راهنمایی کردن
	redirected U	دوباره راهنمایی کردن
	redirect U	دوباره راهنمایی کردن
	redirects U	دوباره راهنمایی کردن
	misdirects U	راهنمایی غلط کردن
	leading question U	پرسش راهنمایی کننده
	leading questions U	پرسش راهنمایی کننده
	child guidance clinic U	درمانگاه راهنمایی کودک
	misdirected U	راهنمایی غلط کردن
	misdirecting U	راهنمایی غلط کردن
	pilot U	راهنمای ناو راهنمایی کردن
	beacons U	باچراغ یانشان راهنمایی کردن
	guides U	راهنمایی کردن تعلیم دادن
	Turn left at the traffic lights.	از چراغ راهنمایی به دست چپ بپیچید.
	Road signs U	علائم راهنمایی و رانندگی جاده
	beacon U	باچراغ یانشان راهنمایی کردن
	pilots U	راهنمای ناو راهنمایی کردن
	guided U	راهنمایی کردن تعلیم دادن
	directed U	مستقیم راست راهنمایی کردن
	direct U	مستقیم راست راهنمایی کردن
	guide U	راهنمایی کردن تعلیم دادن
	directs U	مستقیم راست راهنمایی کردن
	piloted U	راهنمای ناو راهنمایی کردن
	to e. a person an a subject U	کسی را در موضوعی راهنمایی کردن
	guidance U	راهنمای طرح ریزی راهنمایی
	character guidance U	راهنمایی و مشاوره با افراد سخنرانی مذهبی
	advisory system U	سیستم خبرهای که کاربر را راهنمایی میکند
	pillotage U	وجوهی که بابت راهنمایی کشتی وصول میشود
	commented U	نکات کمکی در برنامه برای راهنمایی کاربر
	comment U	نکات کمکی در برنامه برای راهنمایی کاربر
	instruction U	راهنمایی دستورالعمل دادن تعلیم اموزش نظامی
	instructions U	راهنمایی دستورالعمل دادن تعلیم اموزش نظامی
	point duty U	نگهبانی مامور راهنمایی عبورومرورکه درنقطهای می ایستد
	commenting U	نکات کمکی در برنامه برای راهنمایی کاربر
	to bow in or out U	با تکان سر کسیرا بدرون یابیرون راهنمایی کردن
	call time U	تام یک دقیقهای مربی برای راهنمایی کردن بازیگران
	compliance index U	شاخص نشان دهنده قابلیت پیروی از علایم راهنمایی
	perverse verdict U	رای هیات منصفه که بدون توجه به راهنمایی قاضی دادگاه
	cues U	اشارت اشاره برای راهنمایی خواننده یاگوینده یا بازیگر چوب بیلیارد
	cue U	اشارت اشاره برای راهنمایی خواننده یاگوینده یا بازیگر چوب بیلیارد
	design heuristics U	راهنمایی هایی که به هنگام تقسیم یک مسئله یا برنامه بزرگ به قسمتهای کوچک وکنترل شدنی می توان از انهااستفاده کرد
	orient U	جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
	orienting U	جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
	orients U	جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
	steered U	راهنمایی کردن هدایت کردن
	steered U	هدایت کردن راهنمایی کردن
	steers U	هدایت کردن راهنمایی کردن
	steers U	راهنمایی کردن هدایت کردن
	lead U	راهنمایی کردن هدایت کردن
	leads U	راهنمایی کردن هدایت کردن
	undirected U	رهبری نشده راهنمایی نشده
	usher U	راهنمایی کردن یساولی کردن
	cue U	: اشاره کردن راهنمایی کردن
	ushers U	راهنمایی کردن یساولی کردن
	ushered U	راهنمایی کردن یساولی کردن
	cues U	: اشاره کردن راهنمایی کردن
	ushering U	راهنمایی کردن یساولی کردن
	steer U	راهنمایی کردن هدایت کردن
	steer U	هدایت کردن راهنمایی کردن