Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (39 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
pay off
U
با دادن مزد کامل اخراج کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
completing
U
کامل کردن انجام دادن
completes
U
کامل کردن انجام دادن
completed
U
کامل کردن انجام دادن
to post up
U
مطلع کردن کامل دادن به
complete
U
کامل کردن انجام دادن
out
U
اخراج کردن اخراج شدن
out-
U
اخراج کردن اخراج شدن
outed
U
اخراج کردن اخراج شدن
red card
U
علامت اخراج اخراج بازیگر
to pay off
U
مزدیا حقوق کامل دادن
discharges
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
undesireable discharge
U
اخراج به علت عدم صلاحیت اخراج به علت فساد اخلاق
swops
U
اخراج کردن
cans
U
اخراج کردن
canning
U
اخراج کردن
to expel
[from]
U
اخراج کردن
[از]
send down
U
اخراج کردن
swopping
U
اخراج کردن
expelling
U
اخراج کردن
ousts
U
اخراج کردن
expelled
U
اخراج کردن
expel
U
اخراج کردن
evictions
U
اخراج کردن
exorcise
U
اخراج کردن
can
U
اخراج کردن
eviction
U
اخراج کردن
oust
U
اخراج کردن
ousted
U
اخراج کردن
dis-
U
اخراج کردن
swopped
U
اخراج کردن
swaps
U
اخراج کردن
swap
U
اخراج کردن
swapped
U
اخراج کردن
ousting
U
اخراج کردن
expels
U
اخراج کردن
cast out
U
اخراج کردن
out with
U
اخراج کردن
boot out
<idiom>
U
اخراج کردن ،کسی را مجبوربه ترک یا رفتن کردن
dishonorable discharge
U
اخراج از خدمت به علت عدم صلاحیت اخراج از خدمت
sacked
U
اخراج کردن یاشدن
sacks
U
اخراج کردن یاشدن
rusticate
U
با اخراج تنبیه کردن
sack
U
اخراج کردن یاشدن
evacuating
U
اخراج خارج کردن یا شدن
evacuate
U
اخراج خارج کردن یا شدن
evacuated
U
اخراج خارج کردن یا شدن
evacuates
U
اخراج خارج کردن یا شدن
discharges
U
اخراج کردن ازخدمت رهایی از خدمت
extracted
U
گلنگدن زدن اخراج کردن پوکه
extracting
U
گلنگدن زدن اخراج کردن پوکه
extracts
U
گلنگدن زدن اخراج کردن پوکه
discharge
U
اخراج کردن ازخدمت رهایی از خدمت
extract
U
گلنگدن زدن اخراج کردن پوکه
banishing
U
اخراج بلد کردن دور کردن
banishes
U
اخراج بلد کردن دور کردن
To dismiss (discharge) someone.
U
کسی رابیرون کردن ( اخراج کردن )
run out
<idiom>
U
به زور بیرون کردن ،اخراج کردن
banished
U
اخراج بلد کردن دور کردن
banish
U
اخراج بلد کردن دور کردن
throw out
<idiom>
U
اخراج کردن،مجبور به ترک کردن
to discharge someone without honor
[from the army]
U
اخراج کردن کسی به علت عدم صلاحیت خدمتی
full mobilization
U
تحرک کامل بحرکت دراوردن کامل
foulest
U
فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات
fouls
U
فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات
fouler
U
فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات
fouled
U
فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات
foul
U
فول مانند چنگ زدن هل دادن دویدن یا پریدن غیرمجاز لغزیدن و زدن بازیگر مقابل و مجازات این خطاها اخطار و اخراج موقت یا دیسکالیفه و اکسکلود است نقض مقررات
completed case
U
جعبه کامل خشاب کامل
full annealing
U
بازپخت کامل تاباندن کامل
full scale
U
باندازه کامل بمقیاس کامل
disbar
U
سلب صلاحیت از وکیل کردن ممنوع الوکاله کردن وکیل اخراج وکیل از کانون وکلاء
complementing
U
کامل کردن
mature
U
کامل کردن
round
U
کامل کردن
roundest
U
کامل کردن
matures
U
کامل کردن
totalize
U
کامل کردن
finishes
U
کامل کردن
complement
U
کامل کردن
finish
U
کامل کردن
complemented
U
کامل کردن
complements
U
کامل کردن
to pay home
U
تلافی کامل کردن
to rest up
U
استراحت کامل کردن
rest up
U
استراحت کامل کردن
overhauled
U
اوراق کردن کامل
overhaul
U
اوراق کردن کامل
overhauls
U
اوراق کردن کامل
overhauling
U
اوراق کردن کامل
use up
<idiom>
U
استفاده کامل کردن
check up
U
رسیدگی کامل کردن ازمایش کردن
bleach
U
سفید کردن شستن کامل
overmaster
U
مهارت کامل پیدا کردن در
salvage
U
پیاده کردن کامل قطعات
salvaging
U
پیاده کردن کامل قطعات
salvaged
U
پیاده کردن کامل قطعات
salvages
U
پیاده کردن کامل قطعات
bleached
U
سفید کردن شستن کامل
bleaches
U
سفید کردن شستن کامل
hitching
U
کامل کردن پاس به دریافت کننده
hitches
U
کامل کردن پاس به دریافت کننده
to be all eyes
U
موافبت کامل کردن سرتاپاچشم شدن
optimization
U
کار کردن چیزی با کارایی کامل
hitch
U
کامل کردن پاس به دریافت کننده
hitched
U
کامل کردن پاس به دریافت کننده
to browse
U
ویرایش کامل کردن
[علوم کامپیوتر]
to play one's card well
U
از فرصت خود استفاده کامل کردن
souse
U
بطور کامل پوشاندن حمله کردن
overhauled
U
پیاده کردن کامل قطعات برای تعمیر
To perfect oneself in a foreign language .
U
معلومات خودرا در یک زبان خارجی کامل کردن
overhauls
U
پیاده کردن کامل قطعات برای تعمیر
overhaul
U
پیاده کردن کامل قطعات برای تعمیر
overhauling
U
پیاده کردن کامل قطعات برای تعمیر
models
U
آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
modelled
U
آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
cancels
U
متوقف کردن یک فرآیند یا دستور پیش از اجرای کامل
model
U
آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
cancel
U
متوقف کردن یک فرآیند یا دستور پیش از اجرای کامل
cancelling
U
متوقف کردن یک فرآیند یا دستور پیش از اجرای کامل
to make the most of
U
به بهترین طرزی بکار بردن استفاده کامل کردن از
modeled
U
آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
integrate
U
کامل کردن درست کردن
integrating
U
کامل کردن درست کردن
integrates
U
کامل کردن درست کردن
imago
U
حشره کامل و بالغ اخرین مرحله دگردیسی حشره که بصورت کامل و بالغ در میاید
high leg attack and shoulder control
U
زیر یک خم با گرفتن شانه حریف سرنگون کردن و افت کامل
double leg pick up
U
زیر و عوض کردن دست و افت کامل حریف کشتی
thorough
U
بطور کامل کامل
disciplining
U
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplines
U
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
discipline
U
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
documented
U
ایجاد فایل جدید به ترکیب کردن دو یا چند بخش یا متن کامل
document
U
ایجاد فایل جدید به ترکیب کردن دو یا چند بخش یا متن کامل
documenting
U
ایجاد فایل جدید به ترکیب کردن دو یا چند بخش یا متن کامل
to depict somebody or something
[as something]
U
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
expulsion
U
اخراج
ouster
U
اخراج
out lawry
U
اخراج
deport
U
اخراج
disqualifying
U
اخراج
expulsions
U
اخراج
deporting
U
اخراج
firing
U
اخراج
disqualify
U
اخراج
deported
U
اخراج
deposal
U
اخراج
disqualifies
U
اخراج
disqualified
U
اخراج
deports
U
اخراج
ejection
U
اخراج
evictions
U
اخراج
excomminucation
U
اخراج
foul out
U
اخراج
the boot
U
اخراج
deportation
U
اخراج
exclusion
U
اخراج
evacuation
U
اخراج
banishment
U
اخراج
eviction
U
اخراج
rustication
U
اخراج
dislodgement
U
اخراج
lay off
U
اخراج
dismissal
U
اخراج
extrusion
U
اخراج
dismissals
U
اخراج
conduct
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
deportation
U
اخراج از کشور
bad conduct discharge
U
اخراج از خدمت
brush off
U
اخراج بی ادبانه
send off
U
اخراج بازیگر
send-off
U
اخراج بازیگر
suspensions
U
اخراج موقت
send-offs
U
اخراج بازیگر
outed
U
اخراج بازیگر
walking papers
<idiom>
U
برگه اخراج
dismission
U
انفصال اخراج
deportee
U
اخراج شده
deportees
U
اخراج شده
let go
<idiom>
U
اخراج شدن
give someone the ax
<idiom>
U
اخراج شدن
expulsions
U
اخراج از کشور
get the ax
<idiom>
U
اخراج شدن
suspension
U
اخراج موقت
reseau
U
اخراج اشعه
out-
U
اخراج بازیگر
xenelasia
U
اخراج بیگانگان
out
U
اخراج بازیگر
avaunt
U
دستور اخراج
clearing out
[of a place]
U
اخراج
[از مکانی]
expulsion
U
اخراج از کشور
expellable
U
قابل اخراج
excommunicable
U
سزاوارتکفیریا اخراج
dismissal
U
انفصال اخراج
dismissals
U
اخراج از شغل
dismissal
U
اخراج از خدمت
dismissal
U
اخراج از شغل
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com