Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
We must find a basic solution.
U
باید یک فکر اساسی کرد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
ground state
U
نیروی اساسی حالت اساسی
double coincidence of wants
U
زیرا هرطرف مبادله باید کالائی را به بازار عرضه کند که طرف دیگر مبادله به ان نیاز دارد ونیز شرایط مبادله باید موردتوافق طرفین مبادله باشد
substantial
U
اساسی
net
U
اساسی
nets
U
اساسی
nett
U
اساسی
earthshaking
U
اساسی
fundametal
U
اساسی
basilar
U
اساسی
functional
U
اساسی
capital
U
اساسی
groundlessness
U
بی اساسی
hypostatic
U
اساسی
ground
U
اساسی
cardinal
U
اساسی
cardinals
U
اساسی
On what basis (ground)
U
بر چه اساسی ؟
unsubstantial
U
بی اساسی
material
U
اساسی
materials
U
اساسی
rudimental
U
اساسی
radicals
U
اساسی
key projects
U
اساسی
organic
U
اساسی
radical
U
اساسی
pivotal
U
اساسی
Hon
U
اساسی
vital
<adj.>
U
اساسی
substantive
[essential]
<adj.>
U
اساسی
basic
U
اساسی
fundamental
U
اساسی
quintessential
<adj.>
U
اساسی
essential
<adj.>
U
اساسی
major
<adj.>
U
اساسی
meatiest
U
اساسی
essentials
U
اساسی
essential
U
اساسی
meaty
U
اساسی
meatier
U
اساسی
constitutional
U
اساسی
basal
U
اساسی
basics
U
اساسی
vital
U
واجب اساسی
strategic variables
U
متغیرهای اساسی
reformation
U
اصلاح اساسی
spine wall
U
دیوار اساسی
ground plans
U
طرح اساسی
substantiality
U
حالت اساسی
to let the saw dust out of
U
پوچی یا بی اساسی
unsubstantiality
U
بی اساسی بی اهمیتی
ground plan
U
طرح اساسی
purview
U
مواد اساسی
over haul
U
تعمیر اساسی
basic linkage
U
پیوند اساسی
basic surplus
U
مازاد اساسی
constitutional law
U
حقوق اساسی
basic variable
U
متغیر اساسی
rationale
U
علت اساسی
essential oil
U
روغن اساسی
volatile oil
U
روغن اساسی
functional distribution
U
توزیع اساسی
fundamental rules
U
قواعدیاقوانین اساسی
constitutional low
U
قانون اساسی
brass tacks
U
مسایل اساسی
constitution
U
قانون اساسی
constitutions
U
قانون اساسی
basically
U
بطور اساسی
basic deficit
U
کسری اساسی
basic
U
اساسی مقدماتی
radical
U
طرفداراصلاحات اساسی
basics
U
مقدماتی اساسی
basics
U
اساسی مقدماتی
basic
U
مقدماتی اساسی
radicals
U
ریشگی اساسی
radical
U
ریشگی اساسی
rite
U
فرمان اساسی
base repair
U
تعمیر اساسی
radicals
U
طرفداراصلاحات اساسی
revolutionises
U
تغییرات اساسی دادن
revolutionised
U
تغییرات اساسی دادن
myosin
U
پروتئین اساسی عضله
nonbasic variable
U
متغیر غیر اساسی
unconstitutionality
U
مغایرت با قانون اساسی
supplementalary constitution law
U
متمم قانون اساسی
nonessential goods
U
کالاهای غیر اساسی
revolutionising
U
تغییرات اساسی دادن
revolutionize
U
تغییرات اساسی دادن
radicals
U
طرفدار اصلاحات اساسی
revolutionized
U
تغییرات اساسی دادن
revolutionizes
U
تغییرات اساسی دادن
field theory
U
نظریه اساسی میدان
revolutionizing
U
تغییرات اساسی دادن
conditions of sale
U
شرایط اساسی معامله
essential fatty acids
U
اسیدهای چرب اساسی
radical
U
طرفدار اصلاحات اساسی
punch line
U
جمله اساسی واصلی
punch-line
U
جمله اساسی واصلی
punch-lines
U
جمله اساسی واصلی
bill of rights
U
قانون اساسی امریکا
organic
U
اندام دار اساسی
fundamental
U
اصولی مقدماتی اساسی
constitutions
U
مشروطیت قانون اساسی
constitution
U
مشروطیت قانون اساسی
Fundamental ( radical) changes.
U
تغییرات اساسی وعمده
A fundamental (slight) difference.
U
اختلاف اساسی ( جزئی )
constitutional
U
مطابق قانون اساسی
constitutionality
U
مطابقت با قانون اساسی
primordial
U
عنصر نخستین اساسی
deeping of capital
U
پایه گذاری اساسی سرمایه
iowa tests of basic skills
U
ازمونهای مهارتهای اساسی ایووا
stapling
U
اساسی مرکز بازرگانی عمده
federal constitution
U
قانون اساسی دولت متحده
basic direct access method
U
روش دستیابی مستقیم اساسی
stapled
U
اساسی مرکز بازرگانی عمده
staple
U
اساسی مرکز بازرگانی عمده
accidental
غیر اساسی پیش آمدی
essential singularity
U
نقطه تکین اساسی
[ریاضی]
basic sequential access method
U
روش دستیابی ترتیبی اساسی
the essential
[inherent]
[intrinsic]
task
U
کار مهم و ضروری
[یا اساسی]
bdos
U
سیستم عامل اساسی دیسک
reform
U
اصلاح اساسی کردن یا شدن
reforms
U
اصلاح اساسی کردن یا شدن
desideratum
U
ارزوی اساسی و ضروری چیز مطلوب
reformer
U
پیشوای اصلاحات طرفدار دگرگونی اساسی
one of the
[basic]
fundamental tenets of democracy
U
یکی از اصول پایه
[اساسی]
دموکراسی
reformers
U
پیشوای اصلاحات طرفدار دگرگونی اساسی
basic crops
U
محصولات کشاورزی اساسی مانند گندم
bios
U
سیستم اساسی ورودی و خروجی بایوس
ground rule
U
وفیفه اساسی قاعده و طرز عمل
unconstitutional
U
بر خلاف قانون اساسی برخلاف مشروطیت
karyolymph
U
ماده اساسی زمینه هسته سلولی
basic telecommunications access method
U
روش دستیابی ارتباطات راه دور اساسی
time the essence of the contract
U
مدت در حالی که از اصول اساسی عقد باشد
basic indexed sequential acess method
U
روش دستیابی ترتیبی شاخص دار اساسی
basic partitioned access method
U
روش دستیابی قسمت بندی شده اساسی
five fundamental economic questions
U
پنج سوال اساسی اقتصادی : چه چیز تولید شود
bsam
U
Access Sequential Basicروش دستیابی ترتیبی اساسی ethod
panel
U
صورت اساسی افراد واجدشرایط برای عضویت هیات منصفه
btam
U
BasicTelecommunicationsAccess روش دستیابی ارتباطات راه دور اساسی ethod
bdam
U
Access Direct Basic روش دستیابی مستقیم اساسی ethod
panels
U
صورت اساسی افراد واجدشرایط برای عضویت هیات منصفه
bpam
U
Access Partitioned Basicروش دستیابی جزء بندی شده اساسی ethod
constitutionalism
U
اعتقاد به حقانیت حکومت مشروطه اعنقاد به لزوم حاکمیت قانون اساسی
sbc
U
یک کامپیوتر کوچک با قابلیت اجرای انواعی ازکاربردهای اساسی تجاری Computer Board Single یک برد CPU ,
to have to
U
باید
maun
U
باید
the f. of a table
U
باید
shall
U
باید
in due f.
U
باید
there is a rule that...
U
که باید.....
must
U
باید
ought
U
باید
should
U
باید
outh
U
باید
p system
U
سیستم عامل ریزکامپیوتری باامتیاز اساسی که برنامههای نوشته شده برای ان روی محدوده گستردهای ازماشینهای گوناگون کار میکند
you must know
U
باید بدانید
We have to go as well.
U
ما هم باید برویم .
it is to be noted that
U
باید دانست که
i must go
U
باید بروم
i ought to go
U
باید بروم
i ougth to go
U
باید بروم
i ougth to go
U
باید رفت
it is necessary for him to go
U
باید برود
it is necessary to go
U
باید رفت
ought
U
باید وشاید
one must go
U
باید رفت
how shall we proceed
U
چه باید کرد
as it deserves
U
چنانکه باید
It must be granted that …
U
باید تصدیق کر د که …
ups
U
منبع تغذیه که حاوی منبع متناوب است به قط عات ,حتی پس از یک خرابی اساسی
comme il faut
U
چنانکه باید وشاید
chicane
U
مانعی که باید دور زد
Water must be stopped at its source .
<proverb>
U
آب را از سر بند باید بست .
I must leave at once.
باید فورا بروم.
Let us see how it turns out.
U
باید دید چه از آب در می آید
You should have told me earlier.
U
باید زودتر به من می گفتی
to d. what to say
U
اندیشیدن که چه باید گفت
you must go
U
شما باید بروید
you might have come
U
باید امده باشید
we must winnow away the refuse
U
اشغال انرا باید
One must suffer in silence.
U
باید سوخت وساخت
What can't be cured must be endured.
<idiom>
U
باید سوخت و ساخت.
to do a thing the right way
U
کاری راچنانکه باید
shall i go?
U
ایا باید بروم
prettily
U
بخوبی چنانکه باید
enow
U
بسنده انقدرکه باید
he needs must go
U
ناچار باید برود
it is to be noted that
U
باید ملتفت بود که
he must have gone
U
باید رفته باشد
it is to be noted that
U
باید توجه کردکه
the needful
U
انچه باید کرد
meetly
U
چنانکه باید و شاید
delivery
U
تسلیم در CL یکی ازشرایط اساسی اعتبار سند این است که پس از تنظیم و امضاو مهر به طرف " تسلیم "شود
deliveries
U
تسلیم در CL یکی ازشرایط اساسی اعتبار سند این است که پس از تنظیم و امضاو مهر به طرف " تسلیم "شود
I must make do with this low salary. I must somehow manage on this low salary.
U
بااین حقوق کم باید بسازم
he is much to be pitted
U
بحالش باید رحم کرد
I must be going now.
U
الان دیگه باید بروم
There must be a catch(trick)in it.
U
باید حقه ای درکار باشد
One must tackle it in the right way.
U
هرکاری را باید از راهش وارد شد
how shall we proceed
U
چگونه باید اقدام کرد
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com