Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
They fight like cat and dog .
U
باهم مثل سگ وگربه دعوا می کنند
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
interplead
U
پیش از اقامه دعوا بر کسی باهم دعوای حقوقی را خاتمه دادن
In a quarrel they do not distribute sweetmeat.
<proverb>
U
توى دعوا یلوا پخش نمى کنند.
mutton chop
U
دنده و نیمی از مهره که باهم سرخ کنند
exclusive
U
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که همه ورودی ها در یک سطح باشند ونادرست است اگر باهم فرق کنند
catwalks
U
راه باریک وگربه رو
catwalk
U
راه باریک وگربه رو
Do cats and dogs drown?
U
آیا سگ وگربه در آب غرق می شوند ؟
to set by the ears
U
باهم بدکردن باهم مخالف کردن
to provoke somebody until a row breaks out
<idiom>
U
کسی را اینقدر اذیت کنند که شروع کنند به دعوی و پرخاش
noncompatibility
U
دو یا چند سخت افزار که نمیتوانند داده رد و بدل کنند یا از وسیله جانبی یکسان استفاده کنند
multiprocessor
U
تعداد واحدهای پردازش که با هم یا جداگانه کار می کنند ولی یک فضای حافظه را اشتراکی استفاده می کنند
multiprocessing system
U
سیستمی که چندین واحد پردازنده به هم کار می کنند ولی یک فضای حافظه را اشتراکی استفاده می کنند
When brothers quarrel, only fools believe.
<proverb>
U
برادران جنگ کنند ابلهان باور کنند.
modes
U
حالتی که در آن کامپیوتر به کاربران اجازه میدهد دستورات یا برنامه ها یا داده را وارد کنند و به سرعت پاسخ دریافت کنند
mode
U
حالتی که در آن کامپیوتر به کاربران اجازه میدهد دستورات یا برنامه ها یا داده را وارد کنند و به سرعت پاسخ دریافت کنند
collision detection
U
پروتکل ارتباطات شبکهای که مانع ارسال همزمان از دو منبع میشود به این ترتیب که باید صبر کنند و سپس ارسال کنند
MMU
U
مدارهای منط قی الکترونیکی که سیگنالهای تنظیم حافظه تولید می کنند و تط بیق آدرس حافظه مجازی به محلهای حافظه فیزیکی را کنترل می کنند. MMU در قطعه پردازنده مجتمع شده است
CSMA CD
U
پروتکل ارتباط شبکهای که مانع ارسال همزمان دو منبع میشود به این ترتیب که باید صبر کنند و در زمان مناسب ارسال کنند برای ارسال داده در اینترنت به کار می رود
to set at loggerheads
U
باهم بد کردن باهم مخالف کردن
dustup
U
دعوا
night brawler
U
شب دعوا کن
strife
U
دعوا
callet
U
دعوا و غوغا
disclamation
U
ترک دعوا
actions
U
اقامهء دعوا
he has nostomach for the fight
U
سر دعوا ندارد
imparlance
U
تعویق دعوا
wrangler
U
دعوا کننده
quiteclaim
U
ترک دعوا
dust-up
U
جنگ و دعوا
action
U
اقامهء دعوا
dust-ups
U
جنگ و دعوا
bust-up
U
دعوا-مشاجره
discord
U
دعوا نزاع
To be itching fo r a fight . To be on the war path.
U
سر دعوا داشتن
quarrels
U
دعوا ستیزه
champerty
U
شرکت در دعوا
contest
U
رقابت دعوا
contested
U
رقابت دعوا
contesting
U
رقابت دعوا
contests
U
رقابت دعوا
quarrel
U
دعوا ستیزه
quarreled
U
دعوا ستیزه
quarreling
U
دعوا ستیزه
quarrelled
U
دعوا ستیزه
quarrelling
U
دعوا ستیزه
cat-and-dog
<adj.>
U
پر جنگ و دعوا
squeals
U
دعوا نزاع
squealed
U
دعوا نزاع
squeal
U
دعوا نزاع
kick up a row
U
دعوا راه انداختن
rivaled
U
طرف مقابل دعوا
rivals
U
طرف مقابل دعوا
to instigate an argument
U
تحریک به دعوا کردن
rivalling
U
طرف مقابل دعوا
rival
U
طرف مقابل دعوا
brabble
U
مشاجره کردن دعوا
debatable ground
U
زمین یامرزمورد دعوا
nonjoinder
U
عدم ورود در دعوا
to instigate an argument
U
دعوا راه انداختن
rivaling
U
طرف مقابل دعوا
to quarrel with somebody
<idiom>
U
با کسی دعوا کردن
rivalled
U
طرف مقابل دعوا
companding
U
دو فرآیندی که داده را پیش از ارسال یا ذخیره فشرده می کنند و سپس داده فشرده را به صورت اولیه ذخیره می کنند
jars
U
دعوا و نزاع طنین انداختن
To settle upon a price during a dispute.
<proverb>
U
میان دعوا نرخ طى کردن .
cut both ways
<idiom>
U
به هردوطرف دعوا رسیدگی کردن
jarred
U
دعوا و نزاع طنین انداختن
jar
U
دعوا و نزاع طنین انداختن
disclaims
U
ترک دعوا کردن نسبت به
disclaiming
U
ترک دعوا کردن نسبت به
disclaim
U
ترک دعوا کردن نسبت به
disclaimed
U
ترک دعوا کردن نسبت به
have a bone to pick
U
بهانه برای دعوا یا شکایت پیداکردن
to stir
[things]
up
U
دعوا راه انداختن
[اصطلاح روزمره]
the nature of the case
U
ماهیت دعوا یا موضوع خوش خویی
to live like cat and dog
U
دائما با هم جنگ و دعوا داشتن
[زن و شوهر]
simoltaneously
U
باهم
conjointly
U
باهم
concurrently
U
باهم
together
U
باهم
at once
U
باهم
vis-a-vis
U
باهم
inchorus
U
باهم
simultaneously
U
باهم
simoltaneous
U
باهم
concerted
U
باهم
one with a
U
باهم
jointly
U
باهم
vis a vis
U
باهم
tutti
U
باهم
to keep company
U
باهم بودن
to whip in
U
باهم نگاهداشتن
to huddle together
U
باهم غنودن
coexisted
U
باهم زیستن
coinciding
U
باهم رویدادن
simultaneous with each other
U
باهم رخ دهنده
interweave
U
باهم امیختن
interweaves
U
باهم امیختن
interweaving
U
باهم امیختن
interwove
U
باهم امیختن
coexists
U
باهم زیستن
coincide
U
باهم رویدادن
one anda
U
همه باهم
collocation
U
باهم گذاری
to grow together
U
باهم پیوستن
coincided
U
باهم رویدادن
coincides
U
باهم رویدادن
cohabitation
U
زندگی باهم
coexist
U
باهم زیستن
all at once
U
همه باهم
kissing kind
U
باهم دوست
to be together
U
باهم بودن
We went together .
U
باهم رفتیم
at loggerheads
<idiom>
U
باهم جنگیدن
concomitancy
U
باهم بودن
collaborate
U
باهم کارکردن
combining
U
باهم پیوستن
combines
U
باهم پیوستن
combine
U
باهم پیوستن
cowork
U
باهم کارکردن
collaborates
U
باهم کارکردن
collaborating
U
باهم کارکردن
coexisting
U
باهم زیستن
coadunate
U
باهم روییده
contemporaneously
U
بطورمعاصر باهم
cooperate
U
باهم کارکردن
to act jointly
U
باهم کارکردن
to work together
U
باهم کارکردن
collaborated
U
باهم کارکردن
compare
U
برابرکردن باهم سنجیدن
interchanges
U
باهم عوض کردن
confuse
U
باهم اشتباه کردن
symmetrize
U
باهم قرینه کردن
confuses
U
باهم اشتباه کردن
compares
U
برابرکردن باهم سنجیدن
interchanging
U
باهم عوض کردن
compared
U
برابرکردن باهم سنجیدن
cross fertilize
U
باهم پیوند زدن
comparing
U
برابرکردن باهم سنجیدن
interchanged
U
باهم عوض کردن
to be together with somebody
U
با کسی باهم بودن
coapt
U
باهم متناسب شدن
coexistent
U
باهم زیست کننده
impacted
U
باهم جوش خورده
com
U
پیشوند بمعانی با و باهم
trigon
U
اجتماع سه ستاره باهم
coact
U
باهم نمایش دادن
coextend
U
باهم تمدیدیاتوسعه یافتن
interchange
U
باهم عوض کردن
coapt
U
باهم جور امدن
grade
U
جورکردن باهم امیختن
grades
U
جورکردن باهم امیختن
to grow into one
U
باهم یکی شدن
to grow together
U
باهم یکی شدن
correlation
U
بستگی دوچیز باهم
to hang together
U
باهم مربوط بودن
chums
U
باهم زندگی کردن
chum
U
باهم زندگی کردن
to hang together
U
باهم پیوسته یامتحدبودن
impacted
U
باهم جمع شده
to keep company
U
باهم امیزش کردن
splice
U
باهم متصل کردن
to keep friends
U
باهم دوست ماندن
spliced
U
باهم متصل کردن
to set at variance
U
با هم بد کردن باهم مخالف ت
splices
U
باهم متصل کردن
splicing
U
باهم متصل کردن
Co
U
پیشوندیست بمعنی با و باهم
co-
U
پیشوندیست بمعنی با و باهم
promiscuous bathing
U
ابتنی زن و مرد باهم
cohabits
U
باهم زندگی کردن
they had words
U
باهم نزاع کردند
cohabiting
U
باهم زندگی کردن
sum
U
باهم جمع کردن
cohabited
U
باهم زندگی کردن
sums
U
باهم جمع کردن
cohabit
U
باهم زندگی کردن
intercommon
U
باهم شرکت کردن
to be good pax
U
باهم دوست بودن
to bill and coo
U
باهم غنج زدن
interwed
U
باهم پیوند کردن
We bear no relationship to each other .
U
باهم نسبتی نداریم
col
U
پیشوند بمعانی باو باهم
con
U
مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
cons
U
مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
confluent
U
باهم جاری شونده متلاقی
conning
U
مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
conned
U
مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
The husband and wife dont get on together.
U
زن وشوهر باهم نمی سازند
We entered the room together .
U
باهم وارد اطاق شدیم
they were made one
U
یعنی باهم عروسی کردند
to cotton together
U
باهم ساختن یارفاقت کردن
to cotton with each other
U
باهم ساختن یارفاقت کردن
to spar at each other
U
باهم مشت بازی کردن
pool
U
شریک شدن باهم اتحادکردن
pooled
U
شریک شدن باهم اتحادکردن
out of tune
<idiom>
U
باهم خوب وسازش نداشتن
we are kin
U
ما با هم وابسته ایم ما باهم منسوبیم
They are hardly comparable .
U
منا سبتی باهم ندارند
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com