English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 164 (8 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
enough U باندازهء کافی نسبتا
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
sort of U نسبتا
relatively U نسبتا"
comparatively U نسبتا
semiarid U نسبتا کم اب
wettish U نسبتا تر
rather U نسبتا
prettyish U نسبتا زیبا
thinnish U نسبتا لاغر
thickish U نسبتا ضخیم
tallish U نسبتا بلند
subaquatic U نسبتا ابزی ا
strongish U نسبتا قوی
stiffish U نسبتا سخت
somedeal U اندکی نسبتا
oldish U نسبتا پیر
slowish U نسبتا کند
youngish U نسبتا جوان
poorish U نسبتا فقیر
poorish U نسبتا ضعیف
lightish U نسبتا روشن
lightish U نسبتا سبک
nowhere near U نسبتا دور
goodish U نسبتا خوب
modest U معتدل نسبتا کم
andante U نسبتا ملایم
andante U نسبتا اهسته
considerably U نسبتا"زیاد
smallish U نسبتا کوچک
widish U نسبتا وسیع
thickly U نسبتا ضخیم
largish U نسبتا بزرگ
yellowy U نسبتا زرد
coolish U نسبتا خنک
biggish U نسبتا بزرگ
hypothermal U نسبتا گرم
darkish U نسبتا تاریک
fairs U نسبتا خوب متوسط
fairest U نسبتا خوب متوسط
partly U نسبتا دریک جزء
fair U نسبتا خوب متوسط
sweetish U چیز نسبتا شیرین
fairer U نسبتا خوب متوسط
heavy-set U چهارشانه و نسبتا چاق
flattish U نسبتا خنک یابیمزه
good U معتبر موجه نسبتا" زیاد
large scale U نسبتا زیاد بمعیار وسیع
deprossion U منطقهای با فشار بارومتری نسبتا کم
large-scale U نسبتا زیاد بمعیار وسیع
gambusia U ماهی ابنوس قسمتهای نسبتا گرمسیر
orthocephalic U دارای سر نسبتا کوتاه وصورت پهن
clothesline U ضربه نسبتا"مستقیم نزدیک زمین
gallinipper U حشره گزنده نسبتا بزرگ سرخک
wind shadow U منطقه اب نسبتا راکد در سمت پناهگاه قایق از باد
acerbic <adj.> U انتقاد هوشندانه و در عین حال نسبتا ظالمانه از کسی یا چیزی
anthracite U زغال سنگ نسبتا خالص که حاوی تاحدود 59% کربن میباشد
enow U کافی
satisfactory <adj.> U کافی
good [sufficient] <adj.> U کافی
adequate <adj.> U کافی
acceptable <adj.> U کافی
sufficing <adj.> U کافی
sufficient <adj.> U کافی
adequate U کافی
sufficient U کافی
adequate کافی
enough U کافی
Nothing more, thanks. کافی است.
suffices U کافی بودن
leisure U وقت کافی
suffice U کافی بودن
plenty of rain U باران کافی
run short <idiom> U کافی نبودن
inadequate U غیر کافی
sufficing U کافی بودن
skimp U غیر کافی
skimped U غیر کافی
sufficient conditions U شرایط کافی
sufficient condition U شرط کافی
skimping U غیر کافی
skimps U غیر کافی
sufficed U کافی بودن
sufficient U مقدار کافی
scantier U غیر کافی
be adequate U کافی بودن
be enough U کافی بودن
be sufficient U کافی بودن
last [be enough] U کافی بودن
due care U مراقبت کافی
reach U کافی بودن
suffice U کافی بودن
adequately [sufficiently] <adv.> U بقدر کافی
scantiest U غیر کافی
inextenso U بطول کافی
adequately U بقدر کافی
necessary and sufficient U لازم و کافی
sufficiently <adv.> U بقدر کافی
scanty U غیر کافی
ectoplasm U طبقه خارجی سیتوپلاسم که بدون دانه و نسبتا سفت است برون مایه
well educatd U دارای تحصیلات کافی
well paid U دارای حقوق کافی
incompetent U غیر کافی ناشایسته
not a leg to stand on <idiom> U مدرک کافی نداشتن
All you have to do is to say the word. U کافی است لب تر کنی
voteless U بدون رای کافی
sufficiency U قابلیت مقدار کافی
insufficiently U بطور غیر کافی
sufficient condition U شرط کافی [ریاضی]
inadequately U بطور غیر کافی
he is short of hands U کارگر کافی ندارد
to have plenty of time U وقت کافی داشتن
Nothing more, thanks. کافی است، خیلی متشکرم.
Enough has been said! U به اندازه کافی گفته شده!
in short supply <idiom> U نه خیلی کافی ،کنترل از مقدار
straw boss U [سرپرست فاقد اختیارات کافی]
So much for theory! <idiom> U به اندازه کافی از تئوری صحبت شد.
doze U مقدار کافی از یک دارو خوراک
working ball U گوی با سرعت و چرخش کافی
dozed U مقدار کافی از یک دارو خوراک
It is not deep enough. U باندازه کافی گود نیست
dozes U مقدار کافی از یک دارو خوراک
dozing U مقدار کافی از یک دارو خوراک
he had a good supply of coal U زغال سنگ کافی ذخیره کرده
adequately U باندازه کافی چنانکه تکافو نماید
He has not enough experience for the position. U برای اینکار تجربه کافی ندارد
underdeveloped U رشد کافی نیافته عقب افتاده
put the question U مذاکرات را کافی دانستن ورای گرفتن
underfeed U غذای غیر کافی خوردن یا دادن
end in itself <idiom> U مکان کافی برای راحت بودن
caught short <idiom> U پول کافی برای پرداخت نداشتن
attention U توجه کافی کردن به اجرای بخشی از برنامه
attentions U توجه کافی کردن به اجرای بخشی از برنامه
My tea is not cool enough to drink. U چائی ام بقدر کافی هنوز سرد نشده
well-to-do <idiom> U پول کافی برای امرار معاش کردن
on easy street <idiom> U پول کافی برای زندگی راحت داشتن
leave (let) well enough alone <idiom> U دل خوش کردن به چیزی که به اندازه کافی خوب است
Is that enough to be a problem? U آیا این کافی است یک مشکل بحساب بیاید؟
Is there enough time to change trains? U آیا برای تعویض قطار وقت کافی دارم؟
subliminally U غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
subliminal U غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
make a living <idiom> U پول کافی برای گذراندن زندگی بدست آوردن
I'm old enough to take care of myself. U من به اندازه کافی بزرگ هستم که مواضب خودم باشم.
The room is bare of furniture . U این اتاق خیلی لخت کردند ( مبلمان کافی ندارد )
pillow U صخره بزرگ زیر اب در عمق کافی برای جریان ارام اب
pillows U صخره بزرگ زیر اب در عمق کافی برای جریان ارام اب
chrome dyes U کرم یا گروهی از رنگینه های شیمیایی که به همراه دی کرومات پتاسیم در رنگرزی پشم به کار رفته و رنگ نسبتا پایداری بوجود می آورند
So much for that. <idiom> U اینقدر [کار یا صحبت و غیره ] کافی است درباره اش. [اصطلاح روزمره]
liberal gift U بخششی که نماینده رادی ونظری بلندی دهنده باشد بخشش کافی
p channel mos U تکنولوژی نیمه هادی اکسیدفلزی نسبتا" قدیمی برای دستگاههایی که با تکنولوژی LSI ساخته شده اند
bedsore U زخمی که بعلت خوابیدن متمادی در بستر و نرسیدن خون کافی به پشت بیماران ایجادمیشود
long run U مدت کافی برای تغییر دادن در مقدار تولید به وسیله کاهش یا افزایش فرفیت موسسه
demurrer U ایراد میکند که ادله ابرازی برای اقامه دعوی کافی نیست و بالنتیجه خود را به پاسخگویی دادخواست ملزم نمیداند
touch football U نوعی فوتبال با 6 یا 9 بازیگردر هر تیم که سد کردن مجازاست ولی حمله بدنی مجازنیست و فقط لمس حریف کافی است
jijim [cicim] U جاجیم [دست بافته های نسبتا زبر که به شاه سون نیز شناخته شده و بصورت راه راه و پود نما بافته می شود.]
blue water school U انانی که نیروی دریایی انگلیس راتنها نیروی کافی ان میدانند
state lamb U در رهگیری هوایی یعنی سوخت کافی ندارم که رهگیری انجام دهم و برگردم
state tiger U در رهگیری هوایی یعنی سوخت کافی برای اجرای ماموریت رهگیری دارم
decarburizing U گرم کردن اهن یا فولاد کربن تا دمای کافی برای سوختن یا اکسید شدن کربن
diesel ramjet U موتور رم جت که سرعت ان به حدی است که گرمای حاصل از تراکم هوای داخل ان برای احتراق سوخت کافی است
poorly U بطور ناچیز بطور غیر کافی
filikli U [نوعی فرش با پرز بلند و نسبتا زبر و خشن و بیشتر از جنس پشم بز که در مناطق عشایری ترکیه و آذربایجان شوروی بافته شده، گره ها بدور نخ تار زده شده و کل فرش پس از اتمام بافت رنگرزی می شود.]
restoration U احیا و مرمت فرش [برای بازگرداندن فرش به حالت اولیه آن باید علاوه بر استفاده از مواد اولیه، از تجربه کافی نیز برخوردار بود.]
prima facie evidence U مدرک محمول بر صحت مدرکی که در صورت تکذیب یا توضیح طرف برای روشن کردن قضیه کافی باشد مدرکی که در نظر اول و پیش از بررسی بیشتر قاطع به نظر می اید
hollerith code U سیستم کدگذاری که از سوراخ هایی در کارت بری نمایش حروف و نشانه ها استفاده میکند. این سیستم از دو مجموعه ردیف 12 تایی برای تامین محل کافی هر کد استفاده میکند
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com