Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 194 (2 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
wise up to
<idiom>
U
بالاخره فهمیدن واقعیت
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
misapprehend
U
بد فهمیدن نادرست فهمیدن
misapprehended
U
بد فهمیدن نادرست فهمیدن
misapprehending
U
بد فهمیدن نادرست فهمیدن
misapprehends
U
بد فهمیدن نادرست فهمیدن
at length
U
بالاخره
finally
U
بالاخره
at long last
U
بالاخره
at the end
U
بالاخره
last a
U
بالاخره
sooner or later
<idiom>
U
بالاخره
in fine
U
بالاخره
lastly
U
بالاخره
In the long run right will out.
<proverb>
U
یق بالاخره آشکار مى شود .
At last she carried out her design .
U
بالاخره کارخودش را کرد
At last I caught ( got) you .
U
بالاخره گیرت آوردم ( انداختم )
Fortune Knocks at least once at everymans gate.
<proverb>
U
خوشبختى بالاخره یکبار در خانه هر کس را مى زند.
After all, she is your mother.
هرچه باشد بالاخره مادرت است.
get around to
<idiom>
U
بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
four freedoms
U
دین رهایی از احتیاج و بالاخره ازادی از ترس
He felt like he'd finally broken the jinx.
U
او
[مرد]
این احساس را میکرد که بالاخره طلسم را شکنده بود.
The pitcher goes so often to the well that it is b.
<proverb>
U
دلوى که به چاه فرو مى رود ,زمانى رسد که بالاخره بشکند.
russian revolution
U
وقایعی که در فاصله سالهای 5091 تا 7191 درروسیه اتفاق افتاد و بالاخره به تشکیل دولت سوسیالیستی در ان کشور منجر شد
fact
U
واقعیت
actuality
U
واقعیت
virtuality
U
واقعیت
reality
U
واقعیت
facts
U
واقعیت
actuality or actualness
U
واقعیت
verity
U
واقعیت
verities
U
واقعیت
entelechy
U
واقعیت
realities
U
واقعیت
actualize
U
واقعیت دادن
fulfills
U
واقعیت دادن
misrepresentation
U
قلب واقعیت
fulfilled
U
واقعیت دادن
fulfilling
U
واقعیت دادن
reality therapy
U
واقعیت درمانی
reality testing
U
واقعیت ازمایی
fulfill
U
واقعیت دادن
objective reality
U
واقعیت عینی
objective reality
U
واقعیت برونی
fulfils
U
واقعیت دادن
empirical reality
U
واقعیت تجربی
actualization
U
واقعیت دادن
reality principle
U
اصل واقعیت
subjective reality
U
واقعیت ذهنی
make something happen
U
واقعیت دادن
accomplish
U
واقعیت دادن
bring inbeing
U
واقعیت دادن
carry out
U
واقعیت دادن
execute
U
واقعیت دادن
fulfill
[American]
U
واقعیت دادن
make a reality
U
واقعیت دادن
put into practice
U
واقعیت دادن
put into effect
U
واقعیت دادن
actualise
[British]
U
واقعیت دادن
actualize
U
واقعیت دادن
carry ineffect
U
واقعیت دادن
implement
U
واقعیت دادن
put inpractice
U
واقعیت دادن
carry into effect
U
واقعیت دادن
bring into being
U
واقعیت دادن
objectivity
U
هستی واقعیت
verisimilitude
U
شباهت به واقعیت
put ineffect
U
واقعیت دادن
fulfil
U
واقعیت دادن
realism
U
واقعیت گرایی
unreality
U
عدم واقعیت
bovarism
U
در هم امیزی خیال و واقعیت
to get on to
U
فهمیدن
twing
U
فهمیدن
to have a gust of
U
فهمیدن
gripe
U
فهمیدن
to make out
U
فهمیدن
to catch on
U
فهمیدن
catch on
<idiom>
U
فهمیدن
have in mind
<idiom>
U
فهمیدن
make out
<idiom>
U
فهمیدن
misconceive
U
بد فهمیدن
understands
U
فهمیدن
comprehends
U
فهمیدن
inducts
U
فهمیدن
twig
U
: فهمیدن
understand
U
فهمیدن
grasps
U
فهمیدن
see
U
فهمیدن
skill
U
فهمیدن
induct
U
فهمیدن
sees
U
فهمیدن
inducted
U
فهمیدن
inducting
U
فهمیدن
catch
U
فهمیدن
twigs
U
: فهمیدن
tell
U
فهمیدن
grasp
U
فهمیدن
comprehending
U
فهمیدن
grasped
U
فهمیدن
comprehended
U
فهمیدن
comprehend
U
فهمیدن
tells
U
فهمیدن
telling-off
U
فهمیدن
externalised
U
واقعیت خارجی قائل شدن
externalises
U
واقعیت خارجی قائل شدن
realism
U
مشرب اصالت واقعیت یا حقیقت
externalizes
U
واقعیت خارجی قائل شدن
externalized
U
واقعیت خارجی قائل شدن
externalize
U
واقعیت خارجی قائل شدن
pin down
<idiom>
U
اجبار شخصی دربیان واقعیت
I would like to know the truth.
U
من دوست دارم که واقعیت رو بدونم.
externalizing
U
واقعیت خارجی قائل شدن
externalising
U
واقعیت خارجی قائل شدن
mercantilism
U
روش فکری اقتصادی مبنی بر اعتقاد به لزوم افزایش صادرات برواردات و حمایت دولت ازصنایع داخلی و بالاخره جمع اوری هر چه بیشتر طلا درمملکت
put across
<idiom>
کاملا فهمیدن
savvier
U
فهم فهمیدن
savviest
U
فهم فهمیدن
get it through one's head
<idiom>
U
فهمیدن ،باورداشتن
find out
<idiom>
U
فهمیدن ،یادگرفتن
malentendu
U
اشتباه فهمیدن
misconstruing
U
در فهمیدن مقصود
misconstrued
U
در فهمیدن مقصود
misconstrue
U
در فهمیدن مقصود
misconstrues
U
در فهمیدن مقصود
savvey
U
فهم فهمیدن
savvy
U
فهم فهمیدن
a bitter pill to swallow
<idiom>
U
یک واقعیت ناخوشایند که باید پذیرفته شود
pragmatics
U
فلسفه واقع بینی واقعیت گرایی
matter-of-fact
<idiom>
U
چیزی که شخص است ،برطبق واقعیت
pragmatic
U
فلسفه واقع بینی واقعیت گرایی
I would like to learn the truth.
U
من دوست دارم از واقعیت مطلع بشوم.
realises
U
درک کردن فهمیدن
realised
U
درک کردن فهمیدن
gets
U
تهیه کردن فهمیدن
getting
U
تهیه کردن فهمیدن
realizes
U
درک کردن فهمیدن
realized
U
درک کردن فهمیدن
realize
U
درک کردن فهمیدن
follow
U
تعقیب کردن فهمیدن
realising
U
درک کردن فهمیدن
get
U
تهیه کردن فهمیدن
follows
U
تعقیب کردن فهمیدن
followed
U
تعقیب کردن فهمیدن
comprehends
U
فهمیدن فرا گرفتن
get the message
<idiom>
U
به واضحی فهمیدن مفهوم
compass
U
محدود کردن فهمیدن
intends
U
خیال داشتن فهمیدن
to find out
U
ملتفت شدن فهمیدن
intending
U
خیال داشتن فهمیدن
to fish out
U
بیرون اوردن فهمیدن
intend
U
خیال داشتن فهمیدن
learn
U
خبر گرفتن فهمیدن
learns
U
خبر گرفتن فهمیدن
savour
U
فهمیدن دوست داشتن
savours
U
فهمیدن دوست داشتن
get to the bottom of
<idiom>
U
دلیل اصلی را فهمیدن
savouring
U
فهمیدن دوست داشتن
realizing
U
درک کردن فهمیدن
comprehending
U
فهمیدن فرا گرفتن
comprehended
U
فهمیدن فرا گرفتن
comprehend
U
فهمیدن فرا گرفتن
savoured
U
فهمیدن دوست داشتن
savor
U
فهمیدن دوست داشتن
misconsture
U
بد تفسیر کردن دیر فهمیدن
lip read
U
کلمات را بوسیله حرکات لب فهمیدن
to be on the same page
<idiom>
U
همدیگر را فهمیدن
[اصطلاح مجازی]
lip-read
U
کلمات را بوسیله حرکات لب فهمیدن
literacy
U
فهمیدن اصول مقدماتی کامپیوتر
to get the run of a metre
U
وزن شعری را فهمیدن یا پیداکردن
to talk the same language
<idiom>
U
همدیگر را فهمیدن
[اصطلاح مجازی]
lip-reads
U
کلمات را بوسیله حرکات لب فهمیدن
master
U
آموزش و فهمیدن یک زبان یا فرآیند
get through to
<idiom>
U
باعث فهمیدن کسی شود
get the goods on someone
<idiom>
U
فهمیدن اطلاعات بد درمورد کسی
To sound someone out . To feel someones pulse .
U
مزه دهان کسی را فهمیدن
masters
U
آموزش و فهمیدن یک زبان یا فرآیند
mastered
U
آموزش و فهمیدن یک زبان یا فرآیند
(can't) make head nor tail of something
<idiom>
U
فهمیدن ،یافتن منظور چیزی
get wise to something/somebody
<idiom>
U
درمورد موضوع محرمانه فهمیدن
stat
[on something]
U
واقعیت ها به صورت اعداد
[مربوط به چیزی]
[اصطلاح روزمره]
gap analysis
U
تجزیه و تحلیل فاصله بین پیش بینی و واقعیت
complexes
U
بسیار پیچیده یا مشکل برای فهمیدن
complex
U
بسیار پیچیده یا مشکل برای فهمیدن
complicated
U
با چندین بخش یا مشکل برای فهمیدن
to get a general idea of something
U
فهمیدن موقعیتی
[موضوعی]
به طور کلی
take a stand on something
<idiom>
U
فهمیدن اینکه کسی بر علیه چیزی است
read
U
1-نگاه کردن به حروف چاپ شده و فهمیدن آنها. 2-
reads
U
1-نگاه کردن به حروف چاپ شده و فهمیدن آنها. 2-
south american revolution
U
انقلاب امریکای جنوبی نهضت سیاسی امریکای جنوبی در اوائل قرن 91 که به جنگ بین استقلال طلبان ان خطه با استعمارگران اسپانیایی و بالاخره استقلال این مستعمرات منجر شد
misrepresentation
U
در CL وقتی قلب واقعیت میتواند در محدوده مسئولیت مدنی موضوع دعوی قرار گیرد که ناشی از عمد وقصد باشد تدلیس
swelled head
<idiom>
U
(خود بزرگ بینی) از واقعیت خود را برتر دیدن
literate
U
قادر به فهمیدن اصط لاحات مربوط به کامپیوتر و نحوه استفاده از کامپیوتر
readable
U
آنچه توسط کسی یا توسط یک وسیله الکترونیکی قابل خواندن و فهمیدن باشد
pragmatism
U
مصلحت گرایی روش فکری منسوب به ویلیام جیمز امریکایی که درمقابل تعریفی که فلسفه مابعدالطبیعه از حقیقت میکند به این شرح " مطابقت ذهن با واقعیت خارجی "تعریف جدیدی وضع نموده است به این شکل " ان چه درعمل مفید افتد حقیقت است "
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com